یادداشت/ محمد کیانی
تروریست همیشه تروریست خواهد بود!
آیا گذر زمان میتواند تلخی قربانی ترور بودن را کم کند؟! چه شده است که عدهای با مستمسک قرار دادن اداهایی چون حقوق بشر، به تلاش برای منکر شدن جنایات عظیم منافقین مبادرت میکنند و جای شهید و جلاد را عوض میکنند؟
به گزارش شیرازه، روزنامه «وطن امروز» در یادداشتی از «محمد کیانی» نوشت:
سازمان مجاهدین خلق ایران پس از گذر از ماههای ابتدایی انقلاب و ناکامی در تصاحب قانونی بخشی از قدرت سیاسی به جای فهم این مساله که التقاط و آمیختن اسلام و مارکسیسم، جذابیتی برای مردم ایران ندارد، تمام ناکامیهای فکری و سیاسی خود را به حذف از طرف نیروهای مسلمان و طرفدار جمهوری اسلامی نسبت داد و استراتژی قطع سر انگشتان جمهوری اسلامی را در پیش گرفت. مجاهدین خلق که ملت آنها را منافقین مینامیدند، در تمام سالهای ابتدایی دهه 60 در حال انتقامگیری از ملتی بودند که نخواسته بودند به التقاط روی خوش نشان دهند و نمایندگان این شیوه فکری را با بیاعتنایی کامل به حاشیه رانده بودند. نامزد شدن شخص رجوی در انتخابات اول ریاستجمهوری و ناکامی مطلق وی بهترین نشانه از بیاهمیتی این مرام و منش فکری و سیاسی در بین مردم بود. منافقین پس از اینکه فهمیدند هیچگاه در بین ملت خواهان نخواهند داشت به ائتلاف سیاسی با بنیصدر روی آوردند و حتی در این راه با رویکردی ارتجاعی از تشکیل پیوندهای خویشاوندی نیز نگذشتند و مسعود رجوی دختر بنیصدر را به عقد خود درآورد تا ائتلاف این دو جریان بیش از پیش محکم شود. منافقین اما در همین وضعیت هم به دنبال تضعیف جمهوری نوپای اسلامی با توسل به همان استراتژی قطع سر انگشتان نظام بودند و این رویکرد مخفیانهشان در فردای فرار بنی صدر علنی شد و بسیاری که آن روزها منتقد برخورد با این جماعت بودند تازه متوجه شدند چه کسی پشت ترورهای گسترده مردم در تهران و سایر شهرها بوده است. از استراتژی منافقین مشخص است که این یک توجیه بزرگ برای ترورهای کور است. چه کسی تشخیص میدهد سر انگشتان نظام چه کسانی هستند؟ چهرههای فعال سیاسی و نیروهای انقلابی شاخص نخستین طعمههای این مجوز وسیع کشتار بودند و بعدترها با محکمتر شدن لایههای امنیتی و حفاظتی، دسترسی به این افراد برای منافقین سختتر شد و استراتژی فوق به ترورهای کور و با توجیهات ظاهری تبدیل شد. هر کس که ریش داشت یا عکس امام را در خانه یا مغازه خود نصب کرده بود یا به مساجد و پایگاههای بسیج تردد میکرد به جرم سر انگشت نظام جمهوری اسلامی بودن، ترور میشد. توجه به محبوبیت بالای حضرت امام در میان مردم ایران و این واقعیت که بیش از 98 درصد ایرانیان به نظام سیاسی مد نظر امام خمینی رای داده بودند، مشخص میکند از دیدگاه منافقین 98 درصد ملت ایران به نوعی سر انگشتان جمهوری اسلامی بودند و این آتش ترورهای کور را داغتر میکرد و نیروهای منافق بدون هیچ تفکری درباره طعمههای خود عمل میکردند. بیش از 17000 نفر با این استراتژی جام شهادت نوشیدند و در اثنای روزهای وحشت و ترور در تهران مابقی سازمان مجاهدین خلق به دامان صدام غلتیدند و در جنگ تحمیلی همه توان تروریستی و تشکیلاتی خود را برای جاسوسی در راستای منافع صدام ملعون معدوم بهکار گرفتند. خیانتی که هیچ قسمتی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج کشور نیز با آن همراهی نکرد و به عنوان ننگی نازُدودنی بر پیشانی منافقین کوردل نشسته است. چه بسیار رزمندگان و هموطنانی که بهواسطه این تنفروشی منافقانه به شهادت رسیدند و چه بسیار نقاطی که با اطلاعات این نانجیبان توسط هواپیماها و موشکهای عراقی بمباران شد و چه بسیار لطماتی که به ملت ایران از جانب منافقان وارد شد. صدها صفحه کتاب باید نوشت تا گونههای مختلف ضرباتی که اینان به ملت وارد کردند، توصیف شود. این چند خط به هیچوجه حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما همه ملت آن روزهای پایانی جنگ و عملیات مرصاد را به یاد دارند. منافقین همه توش و توانشان را برداشتند و آمدند که ایران را تصاحب کنند و سریع خود را به تهران برسانند! صدام هم که مذاکرات صلح با ایران را در پیش روی خود میدید، به دنبال بهدست آوردن تکهای از خاک کشورمان برای وجهالمصالحه قرار دادن در مذاکرات بود و به همین دلیل در آتش شور و شعف احمقانه این رجالههای وطنفروش دمید و آنها را به کام تیغهای آخته سربازان غیور و مدافعان سلحشور ایران فرستاد.
عملیاتی که منافقین، فروغ جاویدانش میخواندند به گردهمایی بزرگ سر به نیست شدنشان تبدیل شد. در زندانهای کشور هم زندانیان مرتبط با منافقین بر اساس طرح عملیات باید با شورش و خروج از زندانها به مجاهدین میپیوستند و کار جمهوری اسلامی را تمام میکردند(!) اما این همه حماقت یکجا جز نابودی خودشان چیز دیگری به دنبال نداشت.
منافقین خصم این ملت بودند و نابود شدند و بهای همه خونهایی را که در روزهای ترور و نوکری صدام ریختند با به درک واصل شدن، پرداخت کردند. هیچکس آن روزها ناراحت مرگ اینان نبود، چرا که با چشم خود شبها و روزهای ترور را دیده بودند و ترس روزهای بمباران مناطق مسکونی را به جان آزموده بودند و همه مثله شدن و تکهتکه شدن مردم بیچاره به جرم ریش داشتن یا همراه داشتن عکس امام را دیده و شنیده بودند. هیچ کس برای مرگ آدمکشها و جلادها ناراحت نبود. دقیقا مثل همین روزها، آیا کسی جز خود داعشیان و طرفداران سلفیگری برای مرگ تروریستهای انتحاری ناراحت میشوند؟ آیا مردم ایران که همین روزها دوباره طعم تلخ ترور و وحشت را چشیدهاند از سرکوب تروریستها ناراحت میشوند؟ آیا کسی از قربانیان برای مرگ تروریستها و جلادان بیرحم، اشک خواهد ریخت؟ اگر امروز هر کدام از تروریستهای حادثه خونین 17 خرداد زنده بود، مردم برای آزادیاش هشتک میزدند یا از دادگاه صالحه اعدامشان را میخواستند؟ آیا گذر زمان میتواند تلخی قربانی ترور بودن را کم کند؟! آیا تغییر فاز برخی سیاسیون و در جایگاه طلبکار نشستنشان، میتواند گناه تروریسم منافقین را بزداید؟ پس چه شده است که عدهای با مستمسک قرار دادن اداهایی چون حقوق بشر، به تلاش برای منکر شدن جنایات عظیم منافقین مبادرت میکنند و جای شهید و جلاد را عوض میکنند؟ آدمهای عوضی فقط کسانی نیستند که جیب شما را میزنند، تمام کسانی که تاریخ یک ملت را وارونه جلوه میدهند و متهمش میکنند نیز عوضی هستند. در هر لباسی و در هر جایگاهی!
سازمان مجاهدین خلق ایران پس از گذر از ماههای ابتدایی انقلاب و ناکامی در تصاحب قانونی بخشی از قدرت سیاسی به جای فهم این مساله که التقاط و آمیختن اسلام و مارکسیسم، جذابیتی برای مردم ایران ندارد، تمام ناکامیهای فکری و سیاسی خود را به حذف از طرف نیروهای مسلمان و طرفدار جمهوری اسلامی نسبت داد و استراتژی قطع سر انگشتان جمهوری اسلامی را در پیش گرفت. مجاهدین خلق که ملت آنها را منافقین مینامیدند، در تمام سالهای ابتدایی دهه 60 در حال انتقامگیری از ملتی بودند که نخواسته بودند به التقاط روی خوش نشان دهند و نمایندگان این شیوه فکری را با بیاعتنایی کامل به حاشیه رانده بودند. نامزد شدن شخص رجوی در انتخابات اول ریاستجمهوری و ناکامی مطلق وی بهترین نشانه از بیاهمیتی این مرام و منش فکری و سیاسی در بین مردم بود. منافقین پس از اینکه فهمیدند هیچگاه در بین ملت خواهان نخواهند داشت به ائتلاف سیاسی با بنیصدر روی آوردند و حتی در این راه با رویکردی ارتجاعی از تشکیل پیوندهای خویشاوندی نیز نگذشتند و مسعود رجوی دختر بنیصدر را به عقد خود درآورد تا ائتلاف این دو جریان بیش از پیش محکم شود. منافقین اما در همین وضعیت هم به دنبال تضعیف جمهوری نوپای اسلامی با توسل به همان استراتژی قطع سر انگشتان نظام بودند و این رویکرد مخفیانهشان در فردای فرار بنی صدر علنی شد و بسیاری که آن روزها منتقد برخورد با این جماعت بودند تازه متوجه شدند چه کسی پشت ترورهای گسترده مردم در تهران و سایر شهرها بوده است. از استراتژی منافقین مشخص است که این یک توجیه بزرگ برای ترورهای کور است. چه کسی تشخیص میدهد سر انگشتان نظام چه کسانی هستند؟ چهرههای فعال سیاسی و نیروهای انقلابی شاخص نخستین طعمههای این مجوز وسیع کشتار بودند و بعدترها با محکمتر شدن لایههای امنیتی و حفاظتی، دسترسی به این افراد برای منافقین سختتر شد و استراتژی فوق به ترورهای کور و با توجیهات ظاهری تبدیل شد. هر کس که ریش داشت یا عکس امام را در خانه یا مغازه خود نصب کرده بود یا به مساجد و پایگاههای بسیج تردد میکرد به جرم سر انگشت نظام جمهوری اسلامی بودن، ترور میشد. توجه به محبوبیت بالای حضرت امام در میان مردم ایران و این واقعیت که بیش از 98 درصد ایرانیان به نظام سیاسی مد نظر امام خمینی رای داده بودند، مشخص میکند از دیدگاه منافقین 98 درصد ملت ایران به نوعی سر انگشتان جمهوری اسلامی بودند و این آتش ترورهای کور را داغتر میکرد و نیروهای منافق بدون هیچ تفکری درباره طعمههای خود عمل میکردند. بیش از 17000 نفر با این استراتژی جام شهادت نوشیدند و در اثنای روزهای وحشت و ترور در تهران مابقی سازمان مجاهدین خلق به دامان صدام غلتیدند و در جنگ تحمیلی همه توان تروریستی و تشکیلاتی خود را برای جاسوسی در راستای منافع صدام ملعون معدوم بهکار گرفتند. خیانتی که هیچ قسمتی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج کشور نیز با آن همراهی نکرد و به عنوان ننگی نازُدودنی بر پیشانی منافقین کوردل نشسته است. چه بسیار رزمندگان و هموطنانی که بهواسطه این تنفروشی منافقانه به شهادت رسیدند و چه بسیار نقاطی که با اطلاعات این نانجیبان توسط هواپیماها و موشکهای عراقی بمباران شد و چه بسیار لطماتی که به ملت ایران از جانب منافقان وارد شد. صدها صفحه کتاب باید نوشت تا گونههای مختلف ضرباتی که اینان به ملت وارد کردند، توصیف شود. این چند خط به هیچوجه حق مطلب را ادا نخواهد کرد اما همه ملت آن روزهای پایانی جنگ و عملیات مرصاد را به یاد دارند. منافقین همه توش و توانشان را برداشتند و آمدند که ایران را تصاحب کنند و سریع خود را به تهران برسانند! صدام هم که مذاکرات صلح با ایران را در پیش روی خود میدید، به دنبال بهدست آوردن تکهای از خاک کشورمان برای وجهالمصالحه قرار دادن در مذاکرات بود و به همین دلیل در آتش شور و شعف احمقانه این رجالههای وطنفروش دمید و آنها را به کام تیغهای آخته سربازان غیور و مدافعان سلحشور ایران فرستاد.
عملیاتی که منافقین، فروغ جاویدانش میخواندند به گردهمایی بزرگ سر به نیست شدنشان تبدیل شد. در زندانهای کشور هم زندانیان مرتبط با منافقین بر اساس طرح عملیات باید با شورش و خروج از زندانها به مجاهدین میپیوستند و کار جمهوری اسلامی را تمام میکردند(!) اما این همه حماقت یکجا جز نابودی خودشان چیز دیگری به دنبال نداشت.
منافقین خصم این ملت بودند و نابود شدند و بهای همه خونهایی را که در روزهای ترور و نوکری صدام ریختند با به درک واصل شدن، پرداخت کردند. هیچکس آن روزها ناراحت مرگ اینان نبود، چرا که با چشم خود شبها و روزهای ترور را دیده بودند و ترس روزهای بمباران مناطق مسکونی را به جان آزموده بودند و همه مثله شدن و تکهتکه شدن مردم بیچاره به جرم ریش داشتن یا همراه داشتن عکس امام را دیده و شنیده بودند. هیچ کس برای مرگ آدمکشها و جلادها ناراحت نبود. دقیقا مثل همین روزها، آیا کسی جز خود داعشیان و طرفداران سلفیگری برای مرگ تروریستهای انتحاری ناراحت میشوند؟ آیا مردم ایران که همین روزها دوباره طعم تلخ ترور و وحشت را چشیدهاند از سرکوب تروریستها ناراحت میشوند؟ آیا کسی از قربانیان برای مرگ تروریستها و جلادان بیرحم، اشک خواهد ریخت؟ اگر امروز هر کدام از تروریستهای حادثه خونین 17 خرداد زنده بود، مردم برای آزادیاش هشتک میزدند یا از دادگاه صالحه اعدامشان را میخواستند؟ آیا گذر زمان میتواند تلخی قربانی ترور بودن را کم کند؟! آیا تغییر فاز برخی سیاسیون و در جایگاه طلبکار نشستنشان، میتواند گناه تروریسم منافقین را بزداید؟ پس چه شده است که عدهای با مستمسک قرار دادن اداهایی چون حقوق بشر، به تلاش برای منکر شدن جنایات عظیم منافقین مبادرت میکنند و جای شهید و جلاد را عوض میکنند؟ آدمهای عوضی فقط کسانی نیستند که جیب شما را میزنند، تمام کسانی که تاریخ یک ملت را وارونه جلوه میدهند و متهمش میکنند نیز عوضی هستند. در هر لباسی و در هر جایگاهی!
نظرات بینندگان