خاطرات همسر رضاخان پذیرایی انگلیسی
چرا رضا خان حاضر نشد شب در قم بخوابد!
واقعا جالب است که یک انگلیسی مثل بچههای جنوب شهر تهران فارسی حرف بزند و بهتر از هر ایرانی تاریخ مملکت ما را بداند. چون خیلی با ما خودمانی شده بود یک شب رضا روی عرشه کشتی از او پرسید چرا انگلیسیها مصرا از او خواستند خاک ایران را ترک کند؟
به گزارش شیرازه، با اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320، انگلیس، رضاخان پهلوی را مجبور به استعفا کرد و کار را به ولیعهد او، محمدرضا سپرد. در لابهلای خاطرات آن دوران جزئیات حوادث، نکتههای بسیار جالب توجهی دارد. رضاخان که با انگلیسیها سر کار آمد و به دستور آنها هم رفت در حالی کشور را ترک میکرد که به گفته همسرش، مردم از این اتفاق خوشحال و مسرور بودند.
ملکه پهلوی -همسر رضاخان- که در روزهای تبعید همراه رضاخان بود در خاطرات خود از سفر رضاخان به موریس و آغازین روزهای تبعید میگوید: «از تهران به طرف جنوب راه افتادیم. از راه قم به اصفهان و شیراز و از آنجا به بندرعباس رفتیم تا با کشتی به خارج از کشور برویم، مسافرت در این مسیر طولانی بسیار خستهکننده و آزاردهنده بود. رضا در طول مسافرت کم حرف میزد و بیشتر متفکر بود. رنگ و روی درست و حسابی نداشت و به نظر مخصوص سفر است و پس از رسیدن به مقصد اثرات آن از بین خواهد رفت.
به قم که رسیدیم اطرافیان توصیه کردند شب را در قم بخوابیم و فردا صبح حرکت کنیم. رضا که همیشه از ملایان (روحانیون) قم بدش میآمد و آخوندها (روحانیون) را تحقیر میکرد از ماندن در قم ابراز انزجار کرد و حاضر نشد در قم از ماشین پیاده شویم.
رضا در طول سلطنتش لباس ملاها (روحانیون) را از تن آنها درآورده و آنها را مجبور کرده بود کلاهی شوند. (کلاه پهلوی بر سر بگذارند) وقتی به قم رسیدیم با اشاره به همین مطلب اظهار داشت به محض آنکه از ایران خارج شوم باز عمامهها را از تن صندوقها درمیآورند و بر سر میگذارند! علت دیگر نماندن در قم این بود که میگفتند آب قم سنگین است و مرض میآورد.
شهری که رضا دوست داشت و در آن ماندیم یزد بود. رضا «یزد» را به این خاطر دوست داشت که ریشه مردم آن زرتشتی بود. رضا زرتشتی نبود. اوایل تظاهر به دینداری میکرد اما بعدها از دین و مذهب اسلام رویگردان شد و میگفت اسلام دین اعراب بادیهنشین است، چه دخلی دارد به ایرانیها.
روز سوم مهرماه ۱۳۲۰ با آنکه رضا همچنان از گوشدرد و تب رنج میبرد روانه بندرعباس شدیم. در اینجا رضا به شهربانی کرمان دستور داد برای همه ما گذرنامه سیاسی صادر کند. دستور رضا انجام شد و کنسولگری انگلستان هم گذرنامهها را برای کلیه کشورهای تحت پرچم انگلستان ویزا کرد. شب پنجم مهرماه سال ۱۳۲۰ به بندرعباس رسیدیم. آثار ملالت و خستگی مفرط ناشی از عبور و تردد در مسیر پرسنگلاخ کرمان- بندرعباس در چهره همه ما مشهود بود، بهخصوص رضا خیلی هلاک شده بود.
[در کشتی] رضا قدری ناراحت بود. قدری که چه عرض کنم، خیلی ناراحت بود. به او گفتم فکر چه میکنی؟! گفت در فکر مملکت و زحماتی هستم که طی 20 سال کشیدم تا آن خرابه را به پایه ممالک مترقی برسانم. گفتم گور بابای این حرفها! طوری نشده است. به هر حال باید روزی محمدرضا جانشین شما میشد. حالا اینطور شده است.
رضا گفت درست سرنوشت ناپلئون را پیدا کردهام، مگر نمیبینی ما را به تبعید میفرستند؟! رضا خیلی به سرنوشت و زندگی و روحیه نظامیگری ناپلئون علاقه داشت و همیشه خودش را با ناپلئون مقایسه میکرد. گفتم این تبعید نیست، یک مسافرت موقت است، وقتی سر و صداها خوابید به مملکت برمیگردیم.
گفت به دلم برات شده دیگر ایران را نخواهم دید. ناراحتی زیاد رضا از بیوفایی مردم بود. باید عرض کنم مردم نهتنها از استعفای رضا و رفتن او از مملکت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقین برای مجبور کردن رضا به استعفا عکسالعمل نشان ندادند، بلکه در کمال چشمسفیدی ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم کردند و روزنامهها هم که تا سوم شهریور ۱۳۲۰ دعاگوی رضا بودند شروع به هتاکی و فحاشی کردند! رضا از این تغییر حالت مردم خیلی ناراحت بود.
در این مسافرت کلارمونت اسکرین از کارکنان کنسولگری انگلیسی در کرمان که خیلی روان فارسی صحبت میکرد همراه ما بود و فوقالعاده احترام و تکریم میکرد و تمام تلاش و سعی او این بود که رضا احساس راحتی کند.
قرار ما این بود که به جزیره موریس برویم. آقای کلارمونت اسکرین بعدها کنسول انگلستان در تهران و وزیرمختار انگلستان در تهران شد و از پادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق سِر گرفت.
رضا از احترام اسکرین خیلی راضی بود و اسکرین شبها در کابین رضا مینشست و برای او از تاریخ ایران صحبت میکرد. شب دوم رضا مرا هم صدا کرد تا کنارش بنشینم و داستانهای اسکرین از تاریخ ایران را گوش کنم. واقعا جالب است که یک انگلیسی مثل بچههای جنوب شهر تهران فارسی حرف بزند و بهتر از هر ایرانی تاریخ مملکت ما را بداند.
چون خیلی با ما خودمانی شده بود یک شب رضا روی عرشه کشتی از او پرسید چرا انگلیسیها مصرا از او خواستند خاک ایران را ترک کند؟ اسکرین گفت این کمترین تنبیهی است که لندن برای اعلیحضرت رضاشاه در نظر گرفته است.
ما انگلیسیها خیلی وفادار هستیم با آنکه اعلیحضرت رضاشاه نسبت به انگلستان کملطفی کرده و در میانه راه خود را به آلمان نزدیک کردند معهذا انگلستان حاضر نشد اعلیحضرت را مجازات جدی کند. امیدواریم در آینده اعلیحضرت محمدرضا، ولیعهد جبران مافات کرده و در برابر این گذشت بزرگواری دولت فخیمه انگلستان خدمتگزار صادق پادشاه انگلستان باشند.
در طول سفر کلارمونت اسکرین خیلی معلومات به ما میداد تا اینکه یک روز رضا به او گفت به خدا قسم که اگر مثل تو یک نفر در دربار خود داشتم سر و کارم به امروز نمیکشید. اعمال و رفتار مرا تایید میکردند.
خلاصه عرض کنم که اگر موضوع استعفایم و موضوع اشغال ایران توسط قوای متفقین در میان نبود، این یک مسافرت عالی به حساب میآمد.»
منبع: فرهیختگان
نظرات بینندگان