طنز و شوخ طبعی در دفاع مقدس؛
از میگ و دیگ تا سگی که فارسی نمیدانست!
در آستانه فصل بهار، نگاهی به طنز و شوخطبعیهای دوران دفاع مقدس میاندازیم و قضیه دیگ و میگ و سگی که فارسی نمیدانست را مرور میکنیم.
به گزارش شیرازه، بیشترین مطلبی که در مورد هر جنگ به چشم میآید، جنبههای خشونتبار آن بوده و این مسئله به دلیل ذات معنای جنگ است.
اما زندگی در تمامی جهات آن در جبههها ادامه داشت و نمونه بارز آن طنز و شوخطبعیها است که هنوز در خاطرات رزمندگان موج میزند.
به مناسبت فرارسیدن نوروز و فصل بهار و با بهره بردن از نخستین اثر پژوهشی طنز دفاع مقدس با عنوان «خندههای عملنکرده» به قلم عبدالرضا قیصری نویسنده دفاع مقدس فارس، به برخی از طنز و شوخطبعیها در خاطره نوشتههای دفاع مقدس که کمتر در رسانهها به آن پرداختهشده است میپردازیم.
میگ و دیگ
«چند بار به او گوشزد کردم که من با بقیه فرق دارم چون بیش از 120 کیلو وزن دارم و باید غذای بیشتری بخورم بیفایده بود. هیچوقت سیر نمیشدم... ناگهان صدای آژیر قرمز در فضای آشیانه پیچید. در یکلحظه صف غذا به همریخت و همه به پناهگاه رفتند. در مقابل من یک دیگ پر از غذا بود و کسی هم بالای سرش نبود. دوستانی که در نزدیکی من پناه گرفته بودند مرا صدا میکردند: ابراهیم! میگها آمدند، بیا پناهگاه!...
با قدمهای مصمم بهطرف دیگ رفتم. یکی از بچهها ملتمسانه از داخل سنگر گفت: ابراهیم میگها آمدند. در یکلحظه بهطرف او برگشتم و گفتم: میگو ولش کن، دیگو بچسب...»
سگی که فارسی نمیدانست
موقعیت ویژه یعنی حضور در خاک دشمن عربزبان، زمینهٔ ایجاد طنز عبارتی شیرینی را فراهم کرده است.
«بچهها پرسیدند: «چیه، چرا میخندی؟» گفتم: «یک سگ بیرون است که فارسی حالیاش نمیشود!» گفتند: «چرا چرتوپرت میگویی؟ مگر میشود؟ گفتم امتحان کنید! هر چه گفتم چخه، حالیاش نشد، گفتم شاید توی عراق باید عربی گفت چخه. بعد گفتم: الچخه! فرار کرد و رفت آنطرفتر و با صدای بلند گفت: الهاپ، الهاپ.»
منبع: فارس
اما زندگی در تمامی جهات آن در جبههها ادامه داشت و نمونه بارز آن طنز و شوخطبعیها است که هنوز در خاطرات رزمندگان موج میزند.
به مناسبت فرارسیدن نوروز و فصل بهار و با بهره بردن از نخستین اثر پژوهشی طنز دفاع مقدس با عنوان «خندههای عملنکرده» به قلم عبدالرضا قیصری نویسنده دفاع مقدس فارس، به برخی از طنز و شوخطبعیها در خاطره نوشتههای دفاع مقدس که کمتر در رسانهها به آن پرداختهشده است میپردازیم.
میگ و دیگ
«چند بار به او گوشزد کردم که من با بقیه فرق دارم چون بیش از 120 کیلو وزن دارم و باید غذای بیشتری بخورم بیفایده بود. هیچوقت سیر نمیشدم... ناگهان صدای آژیر قرمز در فضای آشیانه پیچید. در یکلحظه صف غذا به همریخت و همه به پناهگاه رفتند. در مقابل من یک دیگ پر از غذا بود و کسی هم بالای سرش نبود. دوستانی که در نزدیکی من پناه گرفته بودند مرا صدا میکردند: ابراهیم! میگها آمدند، بیا پناهگاه!...
با قدمهای مصمم بهطرف دیگ رفتم. یکی از بچهها ملتمسانه از داخل سنگر گفت: ابراهیم میگها آمدند. در یکلحظه بهطرف او برگشتم و گفتم: میگو ولش کن، دیگو بچسب...»
سگی که فارسی نمیدانست
موقعیت ویژه یعنی حضور در خاک دشمن عربزبان، زمینهٔ ایجاد طنز عبارتی شیرینی را فراهم کرده است.
«بچهها پرسیدند: «چیه، چرا میخندی؟» گفتم: «یک سگ بیرون است که فارسی حالیاش نمیشود!» گفتند: «چرا چرتوپرت میگویی؟ مگر میشود؟ گفتم امتحان کنید! هر چه گفتم چخه، حالیاش نشد، گفتم شاید توی عراق باید عربی گفت چخه. بعد گفتم: الچخه! فرار کرد و رفت آنطرفتر و با صدای بلند گفت: الهاپ، الهاپ.»
منبع: فارس
نظرات بینندگان