پنج شنبه ها با شهدا؛ شهيد حاج محمود ستوده
روزی که محمود، ستوده شد
سـردار سرتیـپ شهید حاج محمود ستوده جانشین لشڪر 33 المهدی همزمان با آغاز جنگ تحمیلی روانه جبهههای جنوب شد و در زمان کوتاهی بهدلیل بروز رشادتها و شایستگیهای قابل توجه، فرماندهی تیپ المهدی(عج) به وی سپرده شد.
سرویس ایثار و شهادت پایگاه خبری تحلیلی شیرازه، شهریور ماه 1335 ه ش در یکی از روستاهای شهرستان فسا در خانواده ای مذهبی، متدین و عاشق اهل بیت، چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوره ابتدایی در روستا، راهی شهرستان فسا شد و در هنرستانهای این شهر تحصیلات متوسطه خود را به پایان رساند.
وضعیت مالی خانواده به دلیل فقر اقتصادی منطقه و تنگناهایی که از جانب عوامل رژیم ستمشاهی برای مردم مستضعف آن دیار روا داشته بودند، باعث شد که او از سنین نوجوانی به منظور کمک به امر معاش خانواده، در کنار تحصیل به همراه پدرش به کار کشاورزی و دامداری بپردازد. او برای والدینش احترام خاصی قایل بود و از محبت به آنها دریغ نمی ورزید و سعی می کرد حقوق آنها را به بهترین شکل رعایت کند.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان تظاهرات مردمی در روستای محل سکونتش «خیرآباد» (از توابع شهرستان فسا) دستگیر و مورد ضرب و شتم عوامل رژیم منفور پهلوی قرار گرفت. او علاوه بر فعالیت گسترده سیاسی، به طور جدی در جریانات سیاسی شهر نیز نقش موثری داشت و در سازماندهی مردم منطقه و جذب آنها (با توجه به اعتماد مردم نسبت به او) بسیار کوشا بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی به منظور حفظ دست آوردهای انقلاب اسلامی به عضویت هسته های اولیه کمیته انقلاب اسلامی در آمد. پس از مدتی به سازمان جوانمردان (که توسط ژاندارمری و به منظور مقابله با توطعه اشرار ایجاد شده بود) پیوست و در فعال نمودن این تشکیلات نقش بسیار مفید و ارزنده ای را ایفاد نمود. پس از آن با عضویت در سپاه به خیل عظیم پاسداران توحید پیوست.
به گفته مسئولین مافوق او در این نها مقدس؛ بینش عمیق فکری، استعداد مناسب نظامی، سرعت عمل و اخلاق حسنه شهید ستوده، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودی اش را شکوفا کرد.
او از جمله پاسداران مخلص و عاشقی بود که در خدمت نظام و امام عزیز(ره) در طول مدت حضورش در سپاه به عنوان خدمتگزاری صادق و پرتلاش، سربازی شجاع و وفادار، لحظه ای درنگ نکرد و با تمام وجودش در راه تحقق آرمانهای متعالی انقلاب اسلامی تلاش نمود همواره در ماموریتهای حساس و مخاطره آمیز از هرگونه جانفشانی دریغ نداشت.
ایشان از اوایل درگیری در کردستان، جزو اولین گروههایی بود که همراه تعدادی دیگر از برادران به آن دیار رفت و چون کوهی استوار، در مقابل گروهکهای وابسته مزدور ایستاد و دلیرانه به دفاع از حریم اسلام و قرآن پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی و اعزام نیرو به جبهه نبرد، ندای رهبر و مرداش را لبیک گفت و پس از طی دوره فشرده آموزش نظامی در «شیراز»، به عنوان اولین گروه اعزامی از« فسا»، راهی منطقه جنوب شد.
هنگامی که این گروه به اهواز رسیدند، هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود و هر لحظه فشار دشمن برای اشغال این شهر زیادتر می شد. با توجه به نیاز شدید جبهه به نیروی انسانی، با خیانت بنی صدر و دستهایی که در کار بود، مدت چهارده روز آنها را در اهواز نگه داشتند و عملاً مانع پیوستن آنان به رزمندگان در خط مقدم جبهه شدند. در زمانی که آخرین مقاومتها در مقابل فشار شدید دشمن توسط نیروهای مردمی و سپاه انجام می گرفت و شهر در آستانه سقوط بود و آبادان در محاصره قرار داشت، گردان به سرپرستی شهید «ستوده» از طریق بندر ماهشهر به وسیله یک فروند دوبه به سمت «آبادان» عزیمت کرد.
در مسیر راه به واسطه جدا شدن یدک از یدک کش، مدت سه شبانه روز در آبهای خلیج فارس بدون آذوقه کافی سرگردان بودند، اما توکل، سعه صدر، تدبیر و توصیه به حق و صبر این فرمانده دلاور و استقامت رزمندگان همراهش، باعث شد که لطف خدا شامل حال آنان گردد و از مهلکه نجات یابند. پس از آن خود را به ایستگاه هفت آبادان رساندند و در آنجا با پیوستن به رزمندگان مدافع شهر، مقابله همه جانبه با متجاوزین بعثی را ادامه دادند.
پس از شکستن محاصر ه آبادان ایشان بنا به ضرورت، راهی جبهه «کرخه نور »شد و در کنار دیگر همرزمان به مصاف با دشمن بعثی پرداخت. در این منطقه، خطر حمله دشمن به مواضع خودی به حدی بود که یکی از همرزمان شهید نقل می کند: تا زمانی که در منطقه کرخه نور بودیم هرگز نشد حتی یک شب شهید ستوده بدون پوتین استراحت کند و هر لحظه آمادگی کامل برای هجوم به دشمن در او وجود داشت.
اوسلحشورانه در عملیات و نبردهای متعددی در جنوب از قبیل فتح المبین، بیت المقدس و رمضان شرکت داشت و به دلیل همین رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، پس از عملیات رمضان به سمت جانشین فرمانده تیپ المهدی(عج) منصوب شد. از آن به بعد نیز همچون گذشته با وجود مشکلات زیاد و گرفتاریهای خانوادگی، جنگ را در راس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز جبهه را ترک نکرد.
در عملیات والفجر2، خیبر و بدر نیز نقش به سزایی داشت و با دلاوری تمام در عرصه های نبرد حماسه آفرید.
این سردار عارف علاوه بر سلحشوری و جنگجویی، انسانی وارسته و اهل تهجد بود. او دارای جاذبه و دافعه ای علی گونه بود و با اقتدار به امیر مومنان حضرت علی(ع) که در وصیتی به محمدابن حنفیه فرمودند: «به هنگام روبرو شدن با دشمن جمجمه ات را به خدا عاریه بده، دندانهایت را به هم بفشار، آخر صفوف دشمن را در نظر بگیرد و به قلب دشمن بتاز» همیشه در پیشاپیش رزمندگان، قلب دشمن را نشانه می رفت.
به دیگران در پیشبرد کارها کمک می کرد. او برای دوستان و همرزمانش راهنما و دلسوز بود و صمیمیت، دلسوزی، اخلاص و یکرنگی اش همگان را مجذوب خود می ساخت.
به نماز اول وقت بسیار حساس و مقید بود و برای شرکت در نماز جماعت اهمیت فراوانی قایل بود. عشق و علاقه اش به ولایت فقیه او را در ولایت ذوب نموده بود. بارها می گفت: تنها چیزی که یک مسلمان را در جنگ نگه می دارد، تعهد او به اسلام و اطاعت محض از ولی فقیه است. او در کار و ماموریت، عاشقانه انجام وظیفه می کرد و عادتش این بود که در ماموریتهای گروهی، هر کار به زمین مانده ای را انجام دهد.
عقیده اش این بود که مناعت طبع رزمندگان، آنها را از طرح مسائل و مشکلات خانوادگی باز می دارد و این وظیفه فرماندهان است که مشکلات آنها را شناسایی و در رفع آن کوشا باشند.
شهید ستوده معتقد بود، فرمانده باید بر قلوب رزمندگان فرماندهی کند، چرا که در صحنه خونین عملیات، رزمنده ای امر فرمانده اش را اطاعت می کند که از صمیم قلب به او اعتقاد و علاقه داشته باشد.
به نظم و انضباط اهمیت فراوانی می داد و این خصلت نشات گرفته از عمق اعتقادات او بود. با عمل خود، دیگران را نیز به نظم و رعایت شئون اسلامی تشویق می کرد.
برادری بسیار دلسوز بود و برای بچه های جبهه حالت پدری داشت و همیشه دوستانش را به حضور در میادین نبرد و بهره وری از سفره گسترده الهی دعوت می کرد. حق پدر و مادرش را به خوبی ادا می کرد و از روی صفا و اخلاص به آنها احترام می گذاشت.
در عملیات پیروزمندانه بدر در شرق «دجله»، نیروهای لشکر 33 المهدی(عج) مواضع حساسی را در آن سوی آب تصرف کرده بودند و خود را برای هجوم آماده می کردند. متجاوزین عراقی پاتک سنگینی را به فرماندهی سرلشکر عدنان خیرالله (که با هلیکوپتر شخصاً پاتک را هدایت می کرد) آغاز کردند. برادران لشکر با مقاومت خود پاتک آنها را سرکوب نمودند.
حدود ساعت 1 بعدازظهر بود که سردار رشید اسلام حاج محمود ستوده پس از بازگشت از سرکشی به خط مقدم، بر اثر برخورد مستقیم گلوله تانک به سنگر هدایت عملیات، مورد اصابت قرار گرفت و با پیکری خونین به خیل شهیدان دفاع مقدس پیوست و به وصال جانان دست یافت و عاشقانه به آرزوی دیرینه خود رسید.
حدود ساعت 1 بعدازظهر بود که سردار رشید اسلام حاج محمود ستوده پس از بازگشت از سرکشی به خط مقدم، بر اثر برخورد مستقیم گلوله تانک به سنگر هدایت عملیات، مورد اصابت قرار گرفت و با پیکری خونین به خیل شهیدان دفاع مقدس پیوست و به وصال جانان دست یافت و عاشقانه به آرزوی دیرینه خود رسید.
وصیت نامه شهید محمود ستوده
بسمه تعالی
خدایا! این عزیزان را که بهترین هدایای امت ماست به پیشگاهت بپذیر. (امام خمینی(ره)
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص. به درستی که خداوند دوست می دارد کسانی را که در راهش چون دژی محکم صف بسته و پیکار می کنند.
خدایا!
برای چهارمینبار وصیتنامهام را تعویض میکنم و ۴ سال است از جنگ تحمیلی میگذرد و در این مدت طولانی که در جبهه شرکت کردهام شهادت را نصیبم نکردی. البته شکی نیست که تا به حال لیاقت شهادت نداشتهام و در این مدت بهترین دوستانم و نور چشمانم در کنارم به شهادت رسیدهاند.
برای چهارمینبار وصیتنامهام را تعویض میکنم و ۴ سال است از جنگ تحمیلی میگذرد و در این مدت طولانی که در جبهه شرکت کردهام شهادت را نصیبم نکردی. البته شکی نیست که تا به حال لیاقت شهادت نداشتهام و در این مدت بهترین دوستانم و نور چشمانم در کنارم به شهادت رسیدهاند.
خدایا!
به من کمک کن لیاقت شهادت در راهت را پیدا کنم و باز با خجالت و شرمندگی آخرین وصیتنامه باشد که مینویسم.
به من کمک کن لیاقت شهادت در راهت را پیدا کنم و باز با خجالت و شرمندگی آخرین وصیتنامه باشد که مینویسم.
به نام خدا؛ بهنام او که همه چیزم اوست. زندگی ام اوست و زنده به اویم. بهنام او که از اویم و بدنم از اوست. رفتنم از اوست، یادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، امیدم اوست.
ای همه چیزم! به یادت هستم، به یادم باش که بیتو هیچ و پوچ خواهم بود
و سلام بر شهدای اسلام و شهدای انقلاب اسلامی به خصوص شهدای جنگ تحمیلی و خانواده شهدا و امت شهیدپرور ایران.
این جانب هدفم از رفتن به جبهه این بوده است که: اولاً خدمتی به اسلام نمایم و بعد به فرموده امام خود لبیک گفته باشم، که میفرماید: مسأله اصلی، جنگ است و من هم تمام مسائل و مشکلات را زیر پایم گذاشتم.
خدایا! به من کمک کن که در این دانشگاه بزرگ علم و ادب اسلامی موفق شوم، که جز این چیزی نمیخواهم.
خدایا! به من کمک کن، گناهانم را ببخش، روزی نادان بودم، ان شاءالله که خداوند این بنده حقیر را ببخشد و بیامرزد.
و شما ای خواهران و برادران مسلمان، پیام من بهعنوان یک شهید این است که قدر این نعمت الهی را بدانید، یعنی امام عزیزمان، و همه گوش به فرمان این بزرگوار باشید و در راه راست حرکت کنید و از خون شهیدانی که هدفشان پیروزی اسلام بوده، دفاع کنید و در صورتیکه شهادت نصیبم شد، از جناب حجتالاسلام آقای "بنایی”، این برادر بزرگوار میخواهم که هم برایم نماز میت بخواند و هم در سوم و هفتم و چهلم شرکت و سخنرانی نماید.
البته نه بهخاطر من سخنرانی کند، بلکه پیام خون شهدا را به گوش شما مردم آگاه و بیدار برساند، در ضمن در مراسم هفتم یا چهلم، آقای "اسدی” فرمانده محترم تیپالمهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف سخنرانی نماید. و قبرم را در نزدیکترین جا نسبت به قبر علی عزیزم، نور چشمم سردار رشید اسلام، "علی الوانی” آماده سازید و دفنم کنید، بهخاطر اینکه در این دنیا، این قدر به هم نزدیک بودیم، دلم میخواهد حالا هم که شهید شدم، در کنار دوست عزیزم علی باشم.
البته نه بهخاطر من سخنرانی کند، بلکه پیام خون شهدا را به گوش شما مردم آگاه و بیدار برساند، در ضمن در مراسم هفتم یا چهلم، آقای "اسدی” فرمانده محترم تیپالمهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف سخنرانی نماید. و قبرم را در نزدیکترین جا نسبت به قبر علی عزیزم، نور چشمم سردار رشید اسلام، "علی الوانی” آماده سازید و دفنم کنید، بهخاطر اینکه در این دنیا، این قدر به هم نزدیک بودیم، دلم میخواهد حالا هم که شهید شدم، در کنار دوست عزیزم علی باشم.
و اما راجع به خودم، برادران و خواهران، این دنیا، دنیای آزمایش است و همه میدانید که هیچ کدام ماندگار نیستیم و همگی خواهیم رفت. فقط مواظب باشیم که پرونده ما سفید باشد و با روی سفید و پرونده کامل و با معدل ۲۰ خودمان را آماده کرده باشیم.
از همه شما برادران و خواهران میخواهم که اگر خدای ناخواسته از من ناراحتی دیدید و حرفی شنیدید که ناراحت شدهاید، مرا ببخشید. البته، من هم با دلی پر از درد و ناراحتی از این دنیا رفتم، و هر کس که مرا به هر عنوان ناراحت کرده کار ندارم، به هر شکل و هر عنوان ناراحت و نگرانم کرده، من او را خواهم بخشید. از خداوند میخواهم که هم من و هم شما را ببخشید و به راه راست هدایتمان کند.
و اما پدر و مادر و خواهران و برادرانم!
پدر جان! همیشه در راه اسلام قدم بردار و شهادتی که نصیب فرزندت شده نعمتی از طرف خداوند بدان و خدا را شکر بگو و مرا حلال کن.
مادر جان!
خوشا به حالت که چنین فرزندی در راه اسلام تربیت کردی و تو بودی که همیشه افتخار میکردی که فرزندانت در جبهه هستند، پس حالا هم افتخار کن که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده؛ افتخاری بالاتر از افتخار اول. از شما میخواهم که مرا حلال کنی.
خوشا به حالت که چنین فرزندی در راه اسلام تربیت کردی و تو بودی که همیشه افتخار میکردی که فرزندانت در جبهه هستند، پس حالا هم افتخار کن که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده؛ افتخاری بالاتر از افتخار اول. از شما میخواهم که مرا حلال کنی.
خواهرانم!
مرا حلال کنید، که ممکن است در کوچکی، شما را اذیت کرده باشم. خب نادان بودم. مرا به بزرگواری خودتان ببخشید و همیشه گوش به فرمان امام باشید و فرزندانتان را در راه اسلام تربیت کنید.
مرا حلال کنید، که ممکن است در کوچکی، شما را اذیت کرده باشم. خب نادان بودم. مرا به بزرگواری خودتان ببخشید و همیشه گوش به فرمان امام باشید و فرزندانتان را در راه اسلام تربیت کنید.
برادرانم!
مرا ببخشید و از شما برادر بزرگترم میخواهم که در سنگر معلمی به اسلام خدمت کنی و از شما برادر کوچکم میخواهم که در لباس پاسداران به اسلام خدمت نمایی.
مرا ببخشید و از شما برادر بزرگترم میخواهم که در سنگر معلمی به اسلام خدمت کنی و از شما برادر کوچکم میخواهم که در لباس پاسداران به اسلام خدمت نمایی.
و اما تو همسرم!
میدانم که برایت همسر خوب و باوفایی نبودم، اما مطمئن هستم که تو مسلمان واقعی هستی و همسری خوب و باوفا برای من بودی؛ خلاصه، مرا حلال کن و ببخش. از خداوند میخواهم و تو هم بخواه که صبر و مقاومت به تو عنایت فرماید تا بتوانی هر دو فرزند عزیزم یعنی سمیه و مهدی، نور چشمانم را در راه اسلام تربیت کنی و فرزندی که در راه است و چند ماه آینده به دنیا میآید، البته با سلامتی شما، در صورتی که شهید شدم، اگر پسر شد نام او را محمد و اگر دختر شد نام او را بگذار زینب و درس مقاومت به او بده و به سمیه درس مقاومت و حجاب و تربیت اسلامی بیاموز و به مهدی عزیزم، درس صبر و مقاومت و ایستادگی و جوانمردی و شهادت و شهامت در راه اسلام بیاموز و بگو که باید اسلحه افتاده از دست پدرت را برگیری و به جنگ با دشمنان اسلام بروی. در آخر از تو همسر مقاوم و صبور میخواهم اگر توانستی، روزی که میخواهند دفنم کنند، چند دقیقه حتی اگر ۵ دقیقه هم که شده، چند کلمهای صحبت کن تا خداوند به صبر و استقامت تو بیافزاید.
میدانم که برایت همسر خوب و باوفایی نبودم، اما مطمئن هستم که تو مسلمان واقعی هستی و همسری خوب و باوفا برای من بودی؛ خلاصه، مرا حلال کن و ببخش. از خداوند میخواهم و تو هم بخواه که صبر و مقاومت به تو عنایت فرماید تا بتوانی هر دو فرزند عزیزم یعنی سمیه و مهدی، نور چشمانم را در راه اسلام تربیت کنی و فرزندی که در راه است و چند ماه آینده به دنیا میآید، البته با سلامتی شما، در صورتی که شهید شدم، اگر پسر شد نام او را محمد و اگر دختر شد نام او را بگذار زینب و درس مقاومت به او بده و به سمیه درس مقاومت و حجاب و تربیت اسلامی بیاموز و به مهدی عزیزم، درس صبر و مقاومت و ایستادگی و جوانمردی و شهادت و شهامت در راه اسلام بیاموز و بگو که باید اسلحه افتاده از دست پدرت را برگیری و به جنگ با دشمنان اسلام بروی. در آخر از تو همسر مقاوم و صبور میخواهم اگر توانستی، روزی که میخواهند دفنم کنند، چند دقیقه حتی اگر ۵ دقیقه هم که شده، چند کلمهای صحبت کن تا خداوند به صبر و استقامت تو بیافزاید.
از شما خانواده محترم میخواهم که در مجلس ختم من خیلی آرام باشید و آن را با مخارج کم برگزار نمایید.
سعی کنید پیش همه کس گریه نکنید و مرتب خدا را یاد کنید و شکر بگویید. نگذارید که دشمنان اسلام خوشحال شوند، بلکه با قامتی استوار از مردم پذیرایی کنید.
در پایان، از تمام برادران و خواهرانم میخواهم که مرا ببخشید و حلالم کنند و از کلیه برادران تیپ قهرمان المهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف میخواهم که این مدتی که بهعنوان خدمتگزار در خدمتشان بودم به خصوص فرمانده محترم خودم، جناب آقای اسدی فرمانده محترم تیپ، همگی مرا ببخشند و حلام کنند و همگی شما عزیزان را به خدا میسپارم. خدا یار و نگهدارتان باشد.
به امید زیارت کربلا و قدس عزیز
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
والسلام
بنده حقیر محمود ستوده
مورخه ۱۳۶۳/۳/۲۸
نظرات بینندگان