داستانک رمضان/ کارتن
احمدآقا؛ سر برج که یارانه رو بریزن میام باهات تسویه میکنم. الان میشه یه بسته خرما و یخورده پنیر بدی ؟ آخه افطاری نوههام دارن میان.
احمدآقا کارتنی را از پشت سرش برداشت و گذاشت روی پیشخوان.
بیا اکرم خانوم. یه سیدی امروز همه حسابای دفتری رو تسویه کرد. برای هر کدوم از اهالی هم که نوه دارند، این کارتنها رو گذاشت پیش من.
پیرزن وقتی داشت از مغازه بیرون میرفت چشمش افتاد به جواز کسب: سید احمد علوی...
محمدرضا مهاجر
نظرات بینندگان