معرفی کتب عاشورایی؛
پادشاهان پیاده
کتاب پادشاهان پیاده، عرض ارادتی است به ساحت مولا و سرور آزادگان جهان، امام عشق، حسینبنعلی علیهماالسلام و تلاشی برای بازنمایی ارادت زائرانش در اجتماع اربعین است
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه، کتاب پادشاهان پیاده، نوشته بهزاد دانشگرو محمدعلی جعفری، خرده روایتهایی از زیارت اربعین است این کتاب با ترجمه سعید دژفر و هادی پورزعفرانی منتشر شده است.
این کتاب عرض ارادتی است به ساحت مولا و سرور آزادگان جهان، امام عشق، حسینبنعلی علیهماالسلام و تلاشی است برای بازنمایی ارادت زائرانش در اجتماع اربعین. روایتها با کمترین دخل و تصرف، بیانی ساده از این ارادت و شیدایی است که شوری در دلها میاندازد و میرود که عالمی را پرشور کند.
بخشی از کتاب پادشاهان پیاده
از سال پیش که گفتند با کارت ملی هم میشود رفت کربلا. دلم میخواست بیایم. من مشمول خدمت بودم. گفتم: بهبه چقدر خوب! ما هم برویم ببینیم چه جوریه. پارسال قبل از اینکه من بیایم گفتند با کارت ملی حق ندارید بیایید. منصرف شدم. بعد شنیدم آخرهایش بچهها با کارت ملی هم رد شده بودند. واقعاً حالم بد شد. حس کردم جاماندهام. حس عقبماندن داشتم توی زندگیام. نمیگویم روزشماری کردم، ولی دلم میخواست که امسال اینجا باشم.
امسال هم مشکلاتی پیش پایم بود، اما توی دلم این بود که امام حسین است و میشود. حالا یک مدل دیگر میگفتم. میگفتم ما میرویم عرض ادب کنیم. اگر تا دم مرز هم رسیدم و نشد رد بشویم، عرض ادب میکنیم و برمیگردیم. اگر طلبید هم که میرویم.
من قبلاً مفهوم واژهٔ «طلبیدن» را نمیدانستم میگفتم: «طلب چیه؟ پاشو برو دیگه. خودت برو!»
ولی پارسال لیاقتش را نداشتم که برسم به اینجا. با همان کارت ملی خیلیهای دیگر آمدند، اما من نتوانستم. امسال واقعاً طلبید و الآن اینجا هستم. بدون پاسپورت و ویزا رد شدیم. البته کارمان درست نبود و ریسک بود، ولی دیگر نمیتوانستم بنشینم توی خانه.
قبل از این خیلی منطقی بودم. تلاش میکردم احساساتی نباشم. هنوز هم خیلی منطقیام. برای همین هم تحت تأثیر نوحه و روضه نبودم. اما بعد از حرکت از حرم حضرت علی علیهالسلام آمدیم توی راه تا به یک موکب ایرانی رسیدیم. ستون ۲۰۱ تقریباً، از خستگی داشتم میرفتم تو اغما، گنگِ گنگ بودم. فقط میخواستم بنشینم. یک روضه شروع شد. خواننده داشت از معرفت و شناخت خودش نسبت به امام حسین میخواند. یکهو گریهام گرفت. اشک ریختم. عمق مطلب را که پیدا کردم، حس کردم خالی شدم. از آن حس اغما درآمدم. قبلاً میگفتم: «خب چیه این مردم رو به گریه میاندازن». تو این روضه یک نفر انگار به نیابت از من خیلی از حرفهایم را زد. بعدازاین روضه خالی شدم، آرام شدم. نشستن پای این روضه پریشانیام را گرفت.
انتهای پیام/ر
انتهای پیام/ر
نظرات بینندگان