شاعری که 5 هزار فحش خورد!
این یادداشت به شرح زیر است:
دوستان شاعر قدیمی من ساعد باقری و سهیل محمودی و افشین علاء!
نمیدانم یادتان هست یا نه که اساسنامه خانه شاعران را من و یک نفر دیگر نوشتیم در خانه مشفق کاشانی در حدود شاید پانزده بیست سال قبل. نیت مان نیت خیری بود که کاری کنیم برای شاعران انقلاب بخصوص آنان که مشکلات مالی دارند و نمیتوانند کتابشان را حتی چاپ کنند. بسیاری شان سرپناهی ندارند و شغل و بیمهای نیز هم. آن وعده ها تا هنوز جامه عمل نپوشیده و خانه شاعران ایران همان طور که خودتان و دیگران هم میدانید در اصل تعلق خاطری به مشکلات شاعران ندارد و در راستای برطرف کردن مشکلات صنفی شاعران گام برنمیدارد.
در جریان انتخابات سال 88 هم عملا این خانه مشارکتی جدی در جریانات سیاسی روز داشت و عملا به دفاع و شعرگفتن برای جریان راه سبز تبدیل شد در صورتی که این خانه آمده بود تا مشکلات معیشتی شاعران را حل کند. در همان سالهایی که بنده مسئولیت کانونهای ادبی فرهنگسراهای تهران را در زمان تصدی جناب آقای زم برعهده داشتم چند بار شخص آقای زم به من گفت برو و این خانه را بگیر و با حضور دیگر شاعران اداره کن که من به خاطر حضور شخص قیصر و برخی از شما بزرگواران هرگز به این سخن ایشان جامه عمل نپوشاندم اما همان طور که می دانید با رفتن قیصر هیچ اتفاق تازهای در انجمن نیفتاد.حتی جناب محمدرضا عبدالملکیان هم به دلیل بسته بودن دایره فعالیتتان و عدم انتخابات ازاد خود را ماه هاست که از شما کنار کشیده و دیگر به خانه شاعران نمیآید.
افرادی را هم که شما مدنظر دارید به حلقه کوچک مدیریتی خود اضافه کنید اکثرشان افرادی پیر و بی تحرک و به دور از ماجرای مشکلات شاعران هستند و برخی شان کسانی هستند که بیش از دو دهه است که اصلا شعری نگفتهاند و کتابی منتشر نکردهاند. به عنوان یک شاعری که در متن جامعه زندگی میکنم و با شاعران بسیاری ارتباط دارم هر روز بسیاری از شاعران جوان جویای کار و دارای مشکلات بسیار به سراغم میآیند و حواله کردن آنان به خانه شاعران و انجمن شاعران ایران هم صدالبته کار بیهودهای ست زیرا که بارها آنها را به شمایان حواله دادهام و هرگز پاسخی و حتی همدلی نیز دریافت نکردهاند. کاش یک بار در همه این سالها تلفنی هم به من میزدید و دعوتی میکردید و میگفتید بیاییم ساعتی کنار هم بنشینیم و برای مشکلات بیاندازه این همه شاعر جوان و پیر و تهرانی و شهرستانی کاری کنیم. سراغ چارهای باشیم. به تنهایی این همه سال بسیاری از مشکلات شاعران را با نامه نوشتن به این و آن و عجز و التماس از این مقام و آن مقام حل کردم در حالی که شما مشغول انتخابات جناح سیاسی این و آن بودید.
در جریان فتنه سال 88 به تنهایی بیش از 5000 فحش و ناسزا از این و آن خوردم که هنوز همه آن یادداشت های پر از لطف و مهر را دارم و خوشوقتم که در میان آن ها فرزندان برخی از شما نیز مرا با الفاظ رکیک نواختند. ( اگر خواستید بفرمایید اصل فحشها را خصوصی برایتان بفرستم). به هر حال در هفتههای اخیر هم نوازشهای چندی از سوی برخی از شما بزرگواران چه در اخبار خبرگزاری ها و چه در نشریه مهرنامه به بنده و حوزه هنری که من مسئول ادبی آن هستم نثار شد و من هم درست در روزی که سالگرد شاعری آزاده و معلمی دردکشیده از نسل بچه های مستضعف انقلاب بود بغضم ترکید و اشارهای به کسانی کردم که در کمال آزادگی و سادگی اتهام شاعر دولتی بودن را نثارشان میکنند.
در میان صحبت هایم البته اشارات تربیتی هم به دو یادگار سلمان - رسول و رابعه- داشتم و سخنی گفتم که هر فرزندی باید پدرش را کوچک نکند بخصوص که ان پدر از سرمایه ها و از مفاخر شعر انقلاب باشد این را البته با کمال مهربانی و دلسوزی گفتم و یک بار هم نیم ساعتی تلفنی به رسول گفتم و بیشتر گلایهام این بود که مهمانان خارجی مهمان تو و پدرت بودند تو اگر حتی به من فحاشی هم کنی ناراحت نمی شوم اما جلوی چهار تا مهمان خارجی که خیلی شان مسلمان هم نبودند کاش حرمت ایرانی بودن و مسلمان بودنمان را حفظ می کردیم. همین را گفتم و والسلام و این که اگر پدر شما احترامی دارد در میان ما به خاطر شاعر انقلاب بودنش است چون 95 درصد شعرهای پدرت سلمان شعر انقلاب است.
همین را شما - سهیل و ساعد بهانه کردید که وای و ای وای و صد وای که امنیت بچههای سلمان به خطر افتاد و الان اصحاب حزبالله میروند در خانه شان و فردا امنیت شغلی ندارند و هزارگونه حرف دیگر. اصلا هم چنین نیست فرزندان سلمان اگر عمویی به نام سهیل و ساعد داشته باشند مطمئن باشید عموی دیگری هم دارند که از دور مراقب شان است و دغدغه شان را دارد و برایش به اندازه فرزندان خودش عزیزند. گفتم که امنیت شغلی و جانی ان عزیزان با من.
شما نگران این هستید که من یک نکته ی اخلاقیث و تربیتی را نگویم. البته من عین عبارت یکی از شاعران را در مورد شما از سر ناراحتی تکرار کردم و این هم در پاسخ مصاحبه برادرم افشین اعلا بود که نوشته بود: ما عوض نشدیم انان عوض شدند !! کاش تعبیر بهتری از این حرف میکردم و کاش میفهمیدم که این مسئول ادبی مجله تیتر مناقشه برانگیزی را انتخاب کرده که چندان هم مقصود جناب اعلا را نمیرسانده . به هر حال میشد تعبیر بهتری از این سخن داشت و بدا به من که همان سخن دوست شاعرمان را تکرار کردم و سخنی بود که از دهانم پرید و بحث عوض کردن زنان و خانه هایشان را ناخواسته و از سر ناراحتی بر زبان راندم. من این تکه از سخنم را پس می گیرم. این حرف حرف من نبود سخنی بود ناسنجیده که برخی از سخنان برحق مرا نیز تحت شعاع قرار داد . شما چه بخواهید و چه نخواهید چه به خاطر شعرها و حرفهایی که در سایتها و فیس بوکها و اینجا و انجا بر ضد من بر زبان رانده اید معذرت بخواهید یا نخواهید من به خاطر این تکه از سخنم از شما سه بزرگوار عذر می خواهم.
دوستان حکایت می کنند که چند سال قبل در شورای موسیقی به گمانم رادیو کسی آمد در حضور اسماعیل امینی و سهیل محمودی و چند نفر دیگر شعری بر ضد من خواند. سهیل به او اعتراض کرد که زود از اینجا برو که نمیخواهم ببینمت. به این می گویند مردانگی و لوطی گری. دوست دیگری میگفت سهیل همین روزها در فیس بوکش شعری از شاعری جوان را بر علیه تو نشر کرده . شعر را به من نشان داد. تاسف خوردم. نه برای آن شاعر و نه برای لوطی سهیل بلکه به خاطر این که شعرش بسیار سست بود و ای کاش لااقل شعری محکم و قوی میسرود که تشویقش میکردم.
در این روزهای اخیر قسمت من سه چهار شعر از نوع نوازش !!! بوده است و دردا و دریغا که همه شان به نوعی سست و شل و ول بودند. کاش لااقل زحمت سرودن یک شعر نوازشگرانه را یکی از بزرگان می کشید.
بگذریم. من در همان مجلس شما را به مناظره دعوت کردم. شما سه نفر یا بیشتر من تک و تنها. اگر هم پذیرفتید من باب تنها نبودن و توازن یکی از دوستان شاعرم - مثلا امیری اسفندقه هم با من باشد. بنشینیم و درد دل کنیم و به اندازه چندین و چند ساعت با حضور دیگر شاعران و خبرنگاران و یا در خلوت و تنهایی سخن بگوییم و بحث و مناظره کنیم . البته اخرش میماند ماجرای اساسنامه خانه شاعران و مشکلات صنفی شعرا که من از این یکی کوتاه نمیآیم. اگر من و شما دغدغه بزرگی نداریم و این همه مشکلات را نمیبینیم بیایید محترمانه این خانه چندین و چند میلیاردی را با تمام بودجه هایش به کسانی که دغدغه های بزرگتری از من و شما دارند بسپاریم. به این می گویند عمل خداپسندانه. می دانم که پشت گوش نمیاندازید.