شعرای اهل سنت درباره حضرت زهرا (س) چه می گویند؟
محبت حضرت زهرا محدود و محصور به شیعیان نیست. محبت ایشان در میان تمامی مسلمین مشترک است.
به گزارش شیرازه به نقل از مجله الکترونیکی اخوت اسلامی؛ محبت حضرت زهرا «س» محدود و محصور به شیعیان نیست.
محبت ایشان در میان تمامی مسلمین مشترک است. برای نمونه چند شعر از شعرای
بزرگ اهل سنت در وصف حضرت سیدالنساء «س» را می آوریم:
خواجوی کرمانی:
خواجوی کرمانی:
روشنان قصر کحلی گرد خاک پای او
ابن حسام خوسفی:
یک تخت در چشمش آمد ز دور
سرمه چشم جهان بین ثریا کرده اند
با وجود شمسه گردون عصمت فاطمه
زهره را این تیره روزان زهرا کرده اند
خون او را تحفه سوی باغ رضوان برده اند
تا از آن گلگونه رخسار حورا کرده اند
***
منـــظومه محبت زهرا و آل او
ناصرخسرو:
رضوان به هشت خلد نیارد سر
عطار نیشابوری:
بدو گفتم ز درویشی زهرا(س)
سنایی غزنوی:
سراسر جمله عالم پر زنان اند
اقبال لاهوری:
مریم از یک نسبت عیسى عزیز
منـــظومه محبت زهرا و آل او
بـــر خــاطر کواکب از هر نوشته اند
دوشیزگان پرده نشین حریم قدس
نام بتول بر سر معجر نوشته اند
ناصرخسرو:
رضوان به هشت خلد نیارد سر
صدیقه گر بود به حشر یارش
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا(س) چو هست یار و مددکارش
آن روز بیایند همه خلق و مکافات
هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا(س)
چون به حب آل زهرا(س) روی شستی روز حشر
نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا
پس پی آن پسران رو، پس از آن که تو را
پسران علی(ع) و فاطمه ز آتش سپرند
عطار نیشابوری:
بدو گفتم ز درویشی زهرا(س)
مرا جان و جگر شد خون و خارا
کسی کاو خواجه هر دو جهان است
جهاز دخترش اینک عیان است
سنایی غزنوی:
سراسر جمله عالم پر زنان اند
زنی چون فاطمه خیر النساء کو؟
اقبال لاهوری:
مریم از یک نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمه للعالمین آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتى دمیدروزگار تازه آیین آفرید
بانوى آن تاجدار اهل أتى
مرتضى مشکل گشا، شیرخدا
پادشاه و کلبه اى ایوان او یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیر الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پا زد بر سر تاج نگین
در نواى زندگى سوز از حسیناهل حق حرّیت آموز از حسین
سیرت فرزندها از امّهاتجوهر صدق و صفا از امّهات
مزرع تسلیم را حاصل بتولمادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت با یهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش که رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا آسیاگردان و لب قرآن سرا
گریه هاى او ز بالین بى نیاز گوهر افشاندى بدامان نماز
اشک او برچید جبرئیل از زمین همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته ى آیین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گردیدمى سجده ها بر خاک او پاشیدمى
ابن حسام خوسفی:
یک تخت در چشمش آمد ز دور
سراپای آن تخت روشن ز نور
نشسته برآن تخت مر دختری
چو خورشید تابان بلند اختری
یکی تاج بر سر منـــور ز نور
ز انــوار او حــوریــان را سرور
یکی طوق دیگر بگردن درش
بخوبی چنان چون بود در خورش
دو گوهر بگوش اندر آویخته
زهر گوهری نوری انگیختــه
صفی گفت یا رب نمی دانمش
عنایت بخطی که بر خوانمش
خطاب آمد او را که از وی سوال
بکن تا بدانی تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم
بـــاین فـــر فرخندگی درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسین و حسن
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
بیشتر تحقیق کن