کد خبر: ۵۵۶۸۹
تعداد نظرات: ۱۹ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۷ - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳

پارتی بازی «آقای خامنه ای» برای پسر حضرتقلی!

رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است.
شیرازه؛ سرویس قطعه شهــــدا: در یکی از روزها زمانی كه آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت، از ساختمان ریاست جمهوری خارج می شد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم.» رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟»
پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره»
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن با التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم»
رییس جمهور گفت: «بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست.»

پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خیس اشک بود. هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد.
رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت: «اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: «شما اسمت چیه پسرم؟»
پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی گفت: «آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌ «افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: «انگوت کندی آقا جان!» رییس جمهور پرسید: «از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تند گفت: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم.» آقای خامنه ای گفت: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.» 
مرحمت گفت: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: «بگو پسرم. چه خواهشی؟» 
-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! 
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایین انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: «آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله م است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم! هر چه التماسش می کنم می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟»
حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.

رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید.»
آقای خامنه ای خم شد، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت: «ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان.»

جمله مرحمت در ارتباط با روضه حضرت قاسم علیه السلام موجب شد، آقا طی دستخطی که مطابق متن زیرمرقوم فرمودند اجازه حضور این نوجوان در جبهه بدهند:

"مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود. امضا: سیدعلی خامنه ای، رئیس جمهور"



کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
با این اجازه مرحمت عازم جبهه شد. و سرانجام در 21 اسفند سال 1363 «مرحمت» در عملیات بدر به جوار «رحمتِ» الهی پرکشید و شهیــد شد.
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
مرتضی
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
دلم لرزید
حسین
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
3
خیلی قشنگ بود.
اما ظاهرا عکستان صرفا تیزیینی است.چون در داستان عبا روی دوش آقا بوده نه لباس نظامی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
2
واقعا انسان به فکر فرو میره که جوانان های امروز کجا و جوانان دیروز کجا
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
نگران شدم ؛اما افتخاری به انان که کیلومترها برای دفاع از میهن می پیمو دند ،ایکاش در همه کلاس های درس همسال ومانند مرحمت قرائت میشد .آن مرحمت ها و این اسامی امروز ..........
محمودی سروستانی
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
یاد وخاطره تمامی شهدایی که به عشق حضرت اباعبدالله (ع) و یارانش این راه پر افتخار را با شجاعت پیمودند زنده وجاوید باد
داراب عزیز
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
3
خوشا به حالش که هم اقا را دید و هم طمع شهادت را دید
براذر شهید
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
2
باسلام بر دوستان شیرازه ای خدا خیرتان دهد واقعا اشکم را در آوردید.تا می توانید از این نوع خاطرات بنویسید.هم روضه ی قاسم بود وهم بیان بخشی از کرامات حسین زمان .خداوند لحظه لحظه های عمرمان را فدای یک لحظه عمر حسین زمانمان کند .کم ازاین خاطرات وجود ندارند .واقعا انسان را متحول می کند.
براذر شهید
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
باسلام بر دوستان شیرازه ای خدا خیرتان دهد واقعا اشکم را در آوردید.تا می توانید از این نوع خاطرات بنویسید.هم روضه ی قاسم بود وهم بیان بخشی از کرامات حسین زمان .خداوند لحظه لحظه های عمرمان را فدای یک لحظه عمر حسین زمانمان کند .کم ازاین خاطرات وجود ندارند .واقعا انسان را متحول می کند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
7
منظور را متوجه نشديم...هدف از اين خاطره چه بود؟
حاج احمد
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
خداوند جبار هرکس راکه به خون شهیدان خیانت میکند نیست ونابودکند
عبدالحمید روحانی
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
عنوانی که برای این موضوع انتخاب کردید زیاد مناسب نیست پارتی بازی در کنار اسم آقا..؟؟؟؟؟
امید
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
2
خوشا به حال مرحمت ای کاش ما هم می تونستیم امام را زیارت می کردیم
محسن کریمی
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
2
خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند و وای بر حال ما اگر در روز رساخیز شرمنده آنان باشیم.
باران
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
پارتی بازی واژه مناسبی نیست من فکر کردم حالا چی میخواهید بگید
سعید
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
خدا رحمت کند این شهید عزیز را . مزد دل پاکش را ازخداگرفت.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
خونش را این مدیران بی لیاقت که فقط فکر منافع شخصی و غارت بیت المال هست را باید جواب دهند
حسين
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
1
جانم فداي اقا گوش بفرمانيم بچه زرين دشت
فدایی رهبر
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
خوش به حال مرحمت که اقا رو زیارت کرده من خیلی دوست دارم اقا رو زیارت کنم
ابوالفضل
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
0
دمتون گرم برای دارم جانم فدای سید علی