جشن طلاق دیگه چه صیغه ایه؟!
شیــــرازه: وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر، شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.
یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمیباشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.
*******
وبلاگ رفاقت های ماندگار نوشت: سوم خرداد یك حماسه ملی است
امام خميني (ره) : " خرمشهر را خدا آزاد کرد"
"خرمشهر" فرهنگ نامه مقاومت و ایثار، دلیری و شهامت و عشق و ایمان رزمندگان ۸سال جنگ تحمیلی است.
روز سوم خرداد 1361 يکي از بارزترين جلوههاي نصرالهي و يکي از مهمترين و زيباترين روزهاي انقلاب اسلامي ايران ميباشد. در اين روز شهر مقاوم خيز خرمشهر که پس از 35 روز پايداري و مقاومت در 4 آبان 1359 به اشغال دشمن در آمده بود، پس از 578 روز (19 ماه) ، بار ديگر توسط رزمندگان اسلام فتح شد و پرچم اسلام بر فراز مسجد جامع و پل تخريب شده خرمشهر به اهتزاز در آمد.
سوم خرداد یك حماسه ملی
است، اگر حضور ملت در صحنه نبرد نبود حماسه آن پیروزی تحقق نمییافت.
امام خامنه ای: واقعه خرمشهر از دور فقط یك حادثه ی تاریخی است كه برای ملت ایران هیجان آور و افتخار آمیز است، ولی از نزدیك، این قضیه شبیه یك معجزه بزرگ بود. وقتی رژیم عراق با تشویق دولتهای دشمن انقلاب به مرزهای ما حمله كرد، هدف گیری دقیقی كرده بود . خرمشهر، قدم اول و بسیار موثر از این هدفگیری بود . . .
*******
وبلاگ آرمان خواهی نوشت: انتخاب تیتر با شما!؟
با بغض به طرفم آمد، با دستان کوچکش کارتی را از جیبش بیرون آورد،گفت:
"من پلیسم، این آقاها نمی تونند این خونه را تخلیه کنند، من بهشون اجازه نمیدم"
او را با تمام وجود به آغوش کشیدم. وضع خانه خراب بود، یک نفر در حال درست کردن آب قند برای صاحبخانه بود، آخر قرار بود بعد از ۱۵ سال زحمت و سختی، با زور تنها سرمایه زندگی اش ازاین دنیا،که یک خانه ۵۰ متری بود را از چنگش درآورند؛ یک نفر در حال التماس به آن پلیس بود که با قوت تمام فقط این جمله را تکرار می کرد:"قانون، قانون هست؛ یا خانه را تخلیه کنید یا با زور این کار را می کنم"
مادر صاحبخانه که پیرزنی مهربان با سیمایی نورانی و منشی روستایی بود، دائم در حال التماس و قسم به حضرت عباس و توصیه به گذشت بود…
می دانید در آن لحظات تلخ، به چه موضوعاتی فکر می کردم؟ به این می اندیشیدم که چه راحت و آسوده عده ای در بالا شهر در حال خرج کردن پول برای سگ خانگی اشان هستند و شمارش تعداد خانه ها و ویلاهایشان از حد حساب گذشته است و از روی سیری و وقت پرکنی رو به فساد و مواد و… آورده اند و در همین شهر عده ای زندگی می کنند که بر باد رفتن ماحصل ۱۵ سال کارگری و زحمتشان را باید با دیده باز و البته گریان نظاره کنند، اما هیچگاه ذکر حسین(ع) و خدا از زبانشان نیافتاده و نخواهد افتاد. به خدا قسم، زمانی که آن بانوی غمناک(صاحبخانه)در حال التماس به آن مرد مدعی و آن پلیس بود، می خواستم در مقابلش زانو بزنم، بگویم تو را به جان هر که می پرستی مرا بکش اما التماس نکن، التماس نکن آخر تو در قاموس خمینی ولی نعمتی، تو همه کاره این انقلاب هستی… آن زمانیکه این بانو در حال اشک ریختن بود و با حسرتی توصیف نشدنی، به خانه اش(تنها سرمایه اش در این دنیا) نگاه می کرد، میخواستم به او بگویم ای بانوی مهربان، درد و بلای تو و همسرت و فرزندان کم سن و سالت بر سر من، بیا و تنها سرمایه زندگیم که جانم است را از من بگیر اما شما را به خدا گریه نکن، گریه نکن که این اشک ها، اشک های مظلومی است که اگر با آهی همراه شود،گریبان همه را خواهد گرفت.
اعتراف می کنم که بسیار بیچاره ام، شدیدا بدبختم…
در این مدت بارها افرادی نیازمند را می دیدم که واقعا در توانم نبود کمکشان کنم؛آخرین آنها این خانواده آبرودار بود؛ زمانی که ناموس ما درحال التماس بود من هم آنجا بودم اما کاری نمی توانستم انجام دهم، آن مامور صدایش را روی آن خانواده بلند می کرد و من نمی توانستم کاری انجام دهم، شیون و گریه آن بانو را می دیدم و می شنیدم اما نمی توانستم کاری انجام دهم،گریه های آن فرزند خردسال(از شدت ترس) را که دیدم تنها کاری که انجام دادم این بود: او را در بغل گرفتم، بوسیدمش و به دروغ گفتم: عزیزم نگران نباش…
پس از دیدن این قضایا، به تبعیت از این حدیث که می فرماید: "هرجا فقیری دیدید،حق او را غنی و توانگری خورده است و خدای بزرگ اغنیا و توانگران را در روز قیامت مواخذه خواهد کرد."
بغضم نسبت به ویژه خواران و بی دردان و سرمایه پرستان و مسئولین بی کفایت مضاعف شد.
می دانید چیست؟وقتی این صحنه ها را می بینی دیگر بسیاری از حرف ها و دعواها برایت رنگ می بازد، دیگر از حرف های مفت درجه چندم عصبانی نمیشوی، دیگر به بهانه های واهی و مسخره ،کار را به عقب نمی اندازی. وحسن ختام با جمله ای از آقا و مولایم سید علی خامنه ای(مضمون):"اگر نمی توانیم مشکلات تمام مردم فقیر و محروم را حل کنیم، اما می توانیم برای همه دردمندان و گرفتاران غصه بخوریم…"
امام روح الله :امروز به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید. پیش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد….
چقدر امروز با این حرف ها بیگانه شده ایم…
جانم به تو ای امام…
اللهم ما بنا من نعمت فمنک…
*******
وبلاگ صادق آنلاین نوشت: کار فله ای چیست!؟
یک- شما مسئول یک جایی هستید و به آقای ایکس که کار آلفا را انجام میدهد کار بتا را پیشنهاد میدهید و در مذمت آلفا و خوبی بتا روی مخش رژه میروید. قرار میشود آقای ایکس بررسی کرده و نتیجه را به شما اطلاع دهد؛ اما شما او را غافلگیر و خانم ایگرگ را مسئول بتا میکنید و بعد که آقای ایکس را دیدید میگویید آن کاری که میخواستم انجام دهم نشد و شما در همان آلفا (که از مضرات وسیعش سخن رانده بودید!) کارت را انجام بده!
دو - شما مسئول یک جایی هستید، مسئولیت آلفا بی مسئول مانده، آقای ایکس نفر دوم مجموعه آلفا است، شما با آقای ایگرگ که مسئول مجموعه بتا هست صحبت کرده و مسئولیت آلفا را به او محول میکنید. قبلش چند نفری به شما میگویند که ایشان فرد مناسبی نیست و بهتر است بگذارید در سر جایشان بمانند. اما شما جلوی کار را نمیگیرد و آقای ایگرگ به عنوان مسئول آلفا معارفه شده و کار را شروع میکند. دوباره چند نفری به شما اعتراض میکنند. شما آقای ایگرگ را فرا خوانده و با زبانی نرم میخواهید که مسئولیت آلفا را تنها چند روز بعد از تحویل گرفتن به آقای ایکس تحویل دهد و خودش به جای آقای ایکس یعنی نفر دوم مجموعه آلفا خدمت رسانی کند!
سه - شما مسئول یک جایی هستید. یک مجموعه جدید با نام آلفا تاسیس کرده و چند نفری که فکر میکنید خیلی کاری ندارد میگذارید در آن جا، یک آقای ایکس را هم به عنوان مسئول انتخاب میکنید. خب همگی با شما چند باری جلسه میگذارند؛ از اهمیت کارشان سخن میگویید و داستانها میسرایید؛ برایشان وظایف و تکالیفی عجیب تعیین کرده و فرصتی برای انجام کارها قرار میدهید. چندی بعد مسئول مجموعه بتا رفته است و شما آقای ایکس را میگذارید مسئول مجموعه بتا و کلاً بی خیال مجموعه آلفا میشوید!
گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته!
حالا هر کاری که شده و نشده، هر وقتی که از افراد گرفته شده، هر هزینه ای که شده و هر اتفاقی که افتاده، مهم نیست! مهم این است که چارت و افراد باقیمانده را مثل… (خب راستش من مجبور نیستم ادامه دهم و برای خودم دردسر ایجاد کنم! همین بس که در چارت تغییراتی ایجاد میکنید و همان چند نفر اولیه را یک جوری در چارت جا میکنید!)
*خیلی جالبتر نیست اگر آقای ایگرگ مورد دوم همان آقای ایکس مورد سوم باشد و مجموعه آلفای سوم همان مجموعه بتای دوم؟
*البته واضح و مبرهن است که این موارد در یک کشور اسلامی رخ نداده بلکه این نوع کارها، از اتفاقاتی است که در بلادهای غیر مسلمان رخ میدهد. (همان طوری که از اسم افراد و مجموعهها پیداست)
*شما هم اگر دوست یا آشنایی در کشورهای خارج دارید، از تجربیاتشان بنویسید و به این موارد اضافه کنید.
*******
وبلاگ سفیر اتحاد نوشت :جشن طلاق دیگه چه صیغه ایه؟!
باز هم بی فرهنگی، باز هم نفوذ فرهنگ غرب به کشورمان.
مسئولین فرهنگی از خواب غفلت بیدار شوید، از لفظ فرهنگ فقط به نفع خود استفاده نکنید،از خدا بترسید.
طلاق منفورترین حلال خداست، کسانی که طلاق می گیرد به این خاطر است که ابدا نمی توانند با هم زندگی کنند و این امر برایشان خیلی غم انگیز است.
اما متأسفانه فرهنگ غرب که یک فرهنگ ضد اسلامی می باشد به داخل ایران اسلامی نفوذ میکند و مردم را به سمت و سوی فرهنگ غرب می کشاند.
در غرب، مراسمی تحت عنوان جشن طلاق برگزار می شود و در آن مثل یه عروسی شادی می کنند، می رقصند و سور میدهند، چراکه اعتقاد دارند از بند یک زندگی وحشتناک رهایی یافته اند در صورتی که طلاق منفورترین حلال خداست و با این کار عرش خدا به لرزه در می آید.
این کار به مثل این می ماند که شخصی پدرش را از دست بدهد اما به جای عزاداری، برایش جشن بگیرد و برقصد.
جالب اینجاست که تالارهای مجاز و دارای مجوز هم به اینجور مراسمات خدمات می دهند و سالن کرایه میدهند.
من از مسئولین فرهنگی تقاضا دارم با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری در بحث فرهنگ،همه تلاش خود را برای بهبود فرهنگ اسلام بکار گیرند.
*******
معرفی کتاب:
وبلاگ دو نوع اسلام،دو نوع مسلمان نوشت: سه دیدار با یک "مرد"
بالاخره پس از کلی سر زدن و نه شنیدن در جواب سوال اینکه «کتاب سه دیدار نادر ابراهیمی را دارید؟» کتاب را خریدم و وقت شداین چند روزه دو جلدش را تمام کردم.
اسم کامل کتاب «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» است و روی جلدش نوشته "بر اساس داستان زندگی امام روح الله خمینی(ره) عارف و فیلسوف و سیاستمدار و رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران".
زمین گذاشتن کتاب مخصوصا در برخی فصلهایش خیلی سخت بود. جذابیت کتاب از نظر بنده بیشتر به روایتهایی است که از کودکی امام و یا ملاقاتهای امام با افرادی چون آیت الله مدرس و آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی آمده است. هنوز نمیدانم که این گفتگوها و نقلها بر چه مبنایی نوشته شده است-هر چند که با تقدیر و تشکرهایی که نویسنده کتاب از افرادی نظیر رهبری انجام داده میتوان به چیزهایی پی برد- ولی در هر صورت تمایز امام در مواردی نظیر مبارزه با ظلم -که مطابق با روایت این کتاب از همان سنین کودکی امام با وی همراه گشته است- و تفکرات و سوالات دائم آقا "روحی” که به مذاق ملای مکتبخانه هم خیلی خوش نمیآید و ادامهی این روحیه تا هنگام مواجهه با شخصیتهایی چون مدرس و کاشانی و بروجردی تفاوت امام را با خیلی مشخص و مهمتر از آن در قالب داستان قابل لمس و احساس میکند. طوری که شاید روایت روح الله روحتان را بلرزاند.
نادر ابراهیمی در صفحه اول کتاب نوشته است: "من داستان مینویسم، تاریخ نمینویسم. تاریخهای بسیاری قبل از من نوشته شده است و همزمان با من و بعد از من نیز نوشته میشود و خواهد شد؛ اما داستان فقط یکبار نوشته میشود؛ فقط یکبار. آنها که واقعیت را میخواهند نه حقیقت را، و طالب واقعیات تاریخی هستند نه حقایق انسانی، میتوانند بیدغدغهی خاطر، به بهترین تاریخها مراجعه کنند…"
*******
وبلاگ انقلاب سوم نوشت: شهررؤیاهای من
در شهر رؤیاهای من هیچ کس
گرسنه نمی خوابد، چون مسؤلین شهربه فکرشان هستند.
شهررؤیاهای من نظامش سرمایه داری نیست که هرکس پول بیشتری داشت، حق زندگی دارد. شهردارشهررؤیاهای من همه کارهایش را به درستی انجام می دهد ودرقبال آن پاداش نمی گیرد. ممنون از شما شهردارشهر رؤیاهای من. و همینطوزممنون از شما شورای شهر رؤیاهای من که هزینه های بی جا نمی کنید. ودر شهرعادلانه تقسیم بودجه می کنید. استاندار شهر رؤیاهای من به سفرهای پرهزینه وغیرضروری نمی رود. درشهررؤیاهای من مسؤلین بالای شهر زندگی نمی کنند، اصلا در شهر رؤیاهای من که وارد می شوید، بالای شهر را از پایین شهر تشخیص نمی دهید. همه جایش یکدست و همه امکانات عادلانه توزیع شده است.
آه چه خوب است شهررؤیاهای من.
درشهر رؤیاهای من خاندان سالاری وجود ندارد. مردم گول اسم هارا نمی خورند و از آقازاده بازیبه
دور است. درشهررؤیاهای من اسلام ناب محمدی پیاده می شود. اسلامی که درآن رانت خواری نیست.
اسلامی که اغنیا حق فقرا را می دهند. درشهررؤیاهای من به نام اسلام سرمردم کلاه نمی گذارند. درشهر
رؤیاهای من مردم به خاطر بی لیاقتی مسؤلین ازاسلام زده نشده اند.
آه چه خوب است شهررؤیاهای من.
درشهررؤیاهای من روحانیون آگاهند که مباد اقطاراسلام از ریل خارج شود. اگر انحرافی هم پیش آمد،
حاضرند هر هزینه ای را بدهند تا دوباره قطاراسلام به ریل برگردد. روحانیون متحجردرشهررؤیاهای
من راه داده نمی شوند.
آه عجب شهری است شهررؤیاهای من.
ای شهر رؤیاهای من نمی دانم تا کی باید منتظر تو باشم، ولی می دانم بالاخره به مراددل خود می رسم و
شهررؤیاهای خود را می بینم.
*******
وبلاگ صادق آنلاین نوشت: فرزند آوری؟! / آدم را مجبور به مدیریت زمان می کند
حالا دوستانم یکی یکی
پدر و مادر میشوند و جمعهای دو نفره، سه نفره!
پدر یا
مادر شدن بسیار عجیب است، هر چه از عمر پدر یا مادر شدن میگذرد این عجیب بودن
بیشتر نمایان میشود.
در این دو
سال و چهار ماه و شش روز که پدرم، چیزهایی که به ذهنم رسیده که فرزند باعث آن است:
فرزند، آدم را به این
دنیای لعنتی وابسته میکند
به نظرم
ازدواج هم این قدر ریشههای آدم را در دنیا فرو نمیکند که فرزند! وابستگی نه به معنای
دلبستگی! بیشتر به معنای عدم توانایی در خداحافظی راحت با دنیا! وقتی مجردی مُردن
به نظرت راحتتر است، ازدواج که میکنی سختتر میشود و حالا اصلاً فکرش را هم نمیکنی
که با مرگ روبرو شوی!
بماند
گناهانی که باعث شده یک ترس وحشتناک از مرگ همیشه همراهم باشد!
فرزند، گذر عمر را
ملموس میکند
روند بزرگ
شدن یک کودک هم از آن چیزهای عجیب است. نمیشود قبل از به دنیا آمدنش را نوشت ولی
همین که به دنیا میآید، رشد میکند، گردن میگیرد، مینشیند، میغلتد، گاگله میکند،
در روروک میایستد، راه میرود، دندان در میآورد، حرف میزند، دستشوییاش را
کنترل میکند و… آدم گذر عمر خودش را میبیند. آدم ثابت است و در سن
پدر (مادر) بودن رشدی ندارد ولی رشد فرزند، بسیار ملموس و جالب توجه است.
فرزند، قدرت خدا را نمایانتر
میکند
همین که
یک قطره، حالا فرزندی شده که تو پدر (مادر) ش هستی، با تو حرف میزند، با تو بازی
میکند، با تو میخندد، با تو گریه میکند و همان طور که نوشتم رشد میکند، جز
قدرت خدا هیچ چیز دیگری نیست.
گاهی تعجب
میکنم که چرا در مقابل عظمت خدا این قدر کاهل و سست هستم!؟
فرزند، آدم را مجبور به
مدیریت زمان میکند
وقتی بچه
نداری تقریباً هر کاری را هر زمانی میشود انجام داد!! اما وقتی او میآید باید
یاد بگیری هر کاری را در وقتش و با سرعت بیشتری انجام دهی، خیلی بیرون از خانه
نمانی، کارهای شخصی و بعضی از رفیق بازیهایت را تعطیل کنی و در مجموع، مجبوری یاد
بگیری زمان را مدیریت کنی که اگر نکنی در زندگی ِ بی نظم، هضم میشوی و مثل یک
کاغذ ِ مچاله میشوی توی کوهی از زباله!!
*******
وبلاگ بچه های جنگ نوشت: سکوت یعنی...
سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.
سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.
هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست.
موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.
سکوتِ آرام کتابخانه،
یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این.
سکوتِ
شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.
سکوتِ محکوم بی گناه،
یعنی بغض، آه، گریه درون.
سکوتِ
مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی.
بعضی سکوت را به رشوه
ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند.
سکوتِ
عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق.
سکوت، در خود گریه دارد
ولی گریه، با خود سکوتی ندارد.
بعضی با
سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی می شکنند.
سکوتِ در بیمارستان،
بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است.
آدم،
بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.
ایرانی ها، از قدیم
معنی سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقط در استفاده گاه و بیگاه از
این دو نعمت، به جای هم است.
آنان که
حرمت سکوت را پاس می دارند، بیش از حرّافانِ حرفه ای، به بشر امیدواری می دهند.
وقتی خدا بخواهد فساد
کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند.
سکوتِ
قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری.
سکوتِ وداعِ واپسین
دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است.
سکوتِ یک
محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است.
خیالتان آسوده، سکوتِ
مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست.
زیر زمین
خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر، انار خشکیده، سرکه ی
انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است.
سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود.
غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که، شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلویزیون می بیند.
آزار دهنده ترین سکوت،
وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند.
در
گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است.
بعضی، بلدند با تمام
وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد.
آدم های
ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند.
تابلوهای جهت نما، در
خیابان و جاده ها، در سکوتی بی ادعا، عابران را راهنمائی می کنند.
تمام مردم
جهان، با یک زبان واحد سکوت می کنند، ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله می
گیرند.
کرو لال ها، در سکوتِ
محض با هم حتی پرچانگی هم می کنند.
سکوت،
خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی.
بعضی، قادرند تا لحظه
مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند.
در آخرت،
تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز
نمی بخشایند.
سکوت را با هر چیزی می
شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد.
سکوت، حتی
از نوع مطلق اش در نهایت شکستنی است.
دفاترِ سفید و بی خطِ
نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.
تاکنون،
هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.
قطعاً یکی از راههای
تحمل ِزندگی، پناه بردن به سکوت است.
همیشه
گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در
سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.
آدم های خسیس، ممکن است
بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.
سکوت گاهی
وقتها واقعا زیباست… مثل وقتایی که آدم توی طبیعته؛ توی یه جای بکر و دنجش. که جز پرنده
ها و آب و درختاش کس دیگه ای نیست و صدایی نیست جز همین صداها که گوش دادن بهشون
یه شور خاصی به آدم میبخشه.
سکوت ساحل واقعا زیباست
و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره …
سکوت؛ در
آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید. در او می توان نشست و هیچ نگفت
و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.
راستی چه زیباست سکوت؛ این واژه پر از فریاد …
وبلاگ شهید خلیل عسکری نوشت: اول خرداد و روز تولد
"در این آفرینش بزرگ
شهید تنها موجودیست که میلاد دارد
اما مرگ ندارد "
و اکنون بیست و نه سال میگذرد از روزی که چشم به جهان گشودی و "زندگی”
را آغاز کردی تا اینکه روزی،خدا زنده بودنت را ابدی کرد و…”زنده گی” سهم تو شد؛
روزها و ماه ها و سالها از عمر ما میگذرد…
و تو همان جوان بیست و شش ساله ی دیروز و امروز و… هر روز
و همچنان زنده ی جاوید …
و چه مبارک بود این میلاد برای ما
و اکنون تولدت را به زمینیان و آسمانیان تبریک میگویم
تولدت مبارک خلیل جان
شهید خلیل عسکری
شهادت : ۱۲/۶/۹۰
عملیات : مبارزه با گروهک تروریستی پژاک
نام:خلیل
نام خانوادگی: عسکری
نام پدر: بهروزتاریخ تولد : ۱/۳/۱۳۶۴
محل تولد : شهرستان جهرم . شهر خاوران
میزان تحصیلات : کاردانی نظامی
محل تحصیل : دانشکده افسری امیر المومنین اصفهان
محل خدمت : تیپ ۳۳ هوابرد المهدی (عج) جهرم
تاریخ شهادت : ۱۲/۶/۱۳۹۰
محل شهادت : سردشت . تپه ی جاسوسان
نحوه ی شهادت:درگیری با گروهک تروریستی پژاک . بر اثر اصابت گلوله به چشم چپ
برای دسترسی به بهترین مطالب وبلاگنویسان به باشگاه وبلاگ نویسان فارس بپیوندید.