ناگفتههایی از عملکرد سردار اسطورهای/ عصائب اهلالحق و حزبالله عراق چگونه متولد شدند؟
نبردهای او تنها منحصر به میدان عراق نیست، منحصر به میدان سوریه و یمن و غیره هم نیست
به گزارش شیرازه به نقل از جهان نیوز، روزنامه مطرح الاخبار لبنان، امروز پرونده ویژهای درباره سردار قاسم
سلیمانی منتشر کرده و طی مقالاتی، به بررسی ابعاد مختلف عملکرد این سردار
بزرگ پرداخته است. در یکی از مقالات این پرونده به نوع نگاه به سردار قاسم
سلیمانی در رسانههای رژیم صهیونیستی پرداخته شده بود که ترجمه آن را تقدیم
کردیم (+اینجا). آنچه در زیر میخوانید ترجمه کامل یکی دیگر از مقالات
این پرونده است که وجوهی تازه از عملکرد تأثیرگذار این مرد بزرگ را نماش
میدهد:
در رسانههای غربی به او «شبح» میگویند. داستانهایی که دهان به دهان از او نقل میشود، شبیه افسانهها و اسطورههاست. اور ا نابغهای در مسائل استراتژیک و نظامی و امنیتی می-خوانند. واشنگتن او را نوک پیکان مقابله با طرحهای خاورمیانهٔ بزرگ و خاورمیانهٔ گسترده و خاورمیانهٔ وسیع و... میداند، طرحهایی که آمریکا خیلی آرزو داشت می-توانست عملیشان کند. میتوانی سایهاش را پشت هر تصویری ببینی، و صدایش ر در چکاچک شمشیرهای هر نبردی بشنوی. افسری بلندپایه در سپاه پاسداران. تا چند سال پیش، افراد کمی [در جهان عرب و غرب] او را میشناختند. همیشه، مرد حضور در پشت پردهها بود. آن موقع، و البته هنوز، با مخفیکاری مطلق فعالیت میکرد و میکند. خیلی کم شده که در جمعی عمومی سخنرانی کرده باشد، یا از او مطلبی رسمی نقل شده باشد یا حتی عکسش دیده شده باشد. چهرهای سبزه، قدی بلند و صورتی جدی. بسیار آرام. عاشق سادگی. بین مردم میچرخد، نه ورودش را در بوق و کرنا میکند نه خروجش را. عملگراست، ولی جمع نقیضین کرده، طوری که در عین عملگرایی نه باعث زحمت کسی میشود و نه از هیچ یک از اصولش کوتاه میآید. اگر یک ساعت با او بنشینی گمان میکنی که همهٔ افراد عالم در یک نفر جمع شدهاند، و همهٔ ساعات دهر در یک ساعت، بس که در چشمهایش تجربه می-خوانی و موعظه.
دایرهٔ نفوذش همهٔ منطقه را در بر میگیرد از پاکستان و افغانستان گرفته تا تونس و یمن. در سرزمین شام، او را با اسم «حاجی» میشناسند. محل اصلی حضورش راای بسا بتوان لبنان دانست، جایی که مقاومت با هر دو شاخهٔ فلسطینی و لبنانیاش مسکن دارد؛ و البته سوریه، که پناهگاه طببیعی و مرکز لوجستیک این مقاومت است.
بارها به لبنان و سوریه سفر کرده است، عملا در هر برههٔ حساس. وای بسا بارزترینشان برههٔ جنگ ۳۳ روزه و بعد هم در زمان آغاز فعالیتهای نظامی مخالفان در سوریه. جایی که مدتی طولانی در آن ماند و طی آن، شخصا، بسیای از نبردها را با حضور مستقیم در میدان فرماندهی کرد. میگویند که او پایتخت امویان [دمشق] را ترک نکرد، مگر وقتی که از ثبات حکومت رئیسجمهور بشار اسد مطمئن شد.
ولی آوازهٔ اصلیاش را از عراق به دست آورده است، همانجا که مشهور شد به «شبح» ی که دائم در تعقیب نظامیان آمریکایی است. آنجا، در بینالنهرین هم او را به اسم «حاجی» میشناسند. «پدر» جنبشهای ضد صدام در دههٔ نود میلادی، جنبشهایی که مهمترینشان «سپاه بدر» بود به رهبری آیتالله سید محمد باقر حکیم، و اتحادیهٔ میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی.
وقتی ماشین زمینهچینی آمریکا برای هجوم به عراق روشن شد، توصیهٔ رهبران ایران به احزاب شیعهٔ عراقی آن بود که بیطرف مانده و خود را در هجوم پیشرو توسط آمریکایی-ها دخیل نکنند. دلیل، خیلی ساده بود: آمریکاییها بعد از سرنگون کردن صدام مجبورند بیایند و با شما مذاکره کنند چون جز شما جایگزینی برای حکومت عراق وحود ندارد.
جنایات صدام گسترده بود و ترس از تعویق سرنگونیاش فراوان. از همین رو بود که مابقی طرفهای عراقی وارد بازی شده و در کنفرانسهای تمهیدی این هجوم مشارکت میکردند، و در رأسش کنفرانس لندن.
۹ آپریل ۲۰۰۳ [۲۰ فروردین ۱۳۸۲، روز سقوط بغداد] نقطه عطفی در زندگی سردار سلیمانی بود. تنها دو روز بعد در ۱۱ آپریل، رهبر ایران آیت الله علی خامنهای در اولین نماز جمعهٔ پس از سقوط بغداد، خطبهای آتشین ایراد کرد و طی آن عراقیها را دعوت کرد تا در مقابل اشغالگران مقاومت کنند.
از آنجا که سلیمانی «مرد عمل به تکلیف» است، سخن امام خامنهای برایش به مثابه فرمان رسمی آغاز عملیات بود. او خوب میفهمید که آمریکاییهای از اشغال عراق، هدفشان تهدید ایران است. اما ایرانیهای میخواستند داستان را طور دیگری کنند. در این کشور همیشه تهدیدها را تبدیل به فرصت میکنند. «ما در چهارگوشهٔ عالم دنبال آمریکاییها میگشتیم تا به آنها ضربه بزنیم. حالا امروز با پای خودشان آمدهاند.» این، زبان حال افراد ذیربط به موضوع در جمهوری اسلامی بود.
با وجود این، واقعیت به این سادگیها هم نبود. هدف، بیرون کردن آمریکاییها از عراق بود و در عین حال، فرصت ندادن به آنها برای ساخت نظامی سرسپرده به خودشان که دوباره تبدیل به قدرتی ضد ایرانی در بغداد شود. از اینجا، استراتژیای شکل گرفت که نبوغ تصمیمسازان و تصمیمگیران این کشور [ایران] را ثابت میکند: زدن آمریکاییها به طوری که نتوانند حس کنند اوضاعشان در عراق (ولو شده برای یک روز) استقرار و ثبات دارد. در عین حال، دادن حاشیهای از زمان به آمریکاییها تا بدین ترتیب، فرصتی ایجاد شده و محور مقاومت بتواند همهٔ برگههای تأثیر در عراق را در اختیار بگیرد و نظامی برپا کند که بتوان به عدم سرسپردگیاش به غرب، صد در صد مطمئن بود.
از اینجا بود که «حاجی» وارد معادله شد، افسر اجرای سمفونی ایرانی در عراق. مجال را جلوی جریاناتی که برای ساخت نظام جدید با آمریکاییها کانال ارتباطی برقرار کرده بودند بازگذاشت، خصوصا در مقابل حزب الدعوة به رهبری ابراهیم جعفری و مجلس شیعی اعلا به رهبری سید عبدالعزیز حکیم. اما در عین حال و همزمان، در تشکیل جیش المهدی به رهبری سید مقتدی صدر نقش ایفا کرد، گروهی که تفنگش را به روی آمریکاییها گرفته و شلیک میکرد.
اما این گروه، یک ارتش مردمی بود و لاجرم، نوعی هرج و مرج در آن دیده میشد. گذشته از آنکه برخی از افراد ناشایسته هم توانسته بودند به همین دلیل خود را داخل صفوف آن کنند. پس باید گروههایی حرفهایتر تشکیل میشد. به این ترتیب بود که «عصائب اهل الحق» و «حزب الله عراق» متولد شدند. این دومی، گروهی است که افراد مطلع میگویند بیشترین عملیات ضد اشغالگران آمریکایی را در عراق انجام داده است، خصوصا بمبگذاریهای کنار جادهای در مسیر نظامیان آمریکایی.
سال ۲۰۰۷، در عراق سالی کلیدی بود: لهیب جنگ مذهبی [که متأسفانه از سال ۲۰۰۶ و خصوصا پس از انفجار در حرم امامین عسکریین علیهما السلام بالا گرفته بود] رو به سردی میرفت و دورهٔ دوم ریاست جمهوری جورج بوش در آستانهٔ پایان بود. در آن زمان، و به دلیل تأثیر عملکرد سردار، آمریکاییها فهمیده بودند که همپیمانیشان با شیعیان عراقی ممکن نیست خیلی به طول بینجامد فلذا عزمشان را جزم کردند برای تغییر «جایگیری-»هایشان در عرصهٔ عراق و متصل کردن مجدد رشتهٔ ارتباط با اهل سنت از طریق تشکیل نیروهای بیداری [الصحوات] که اشغالگران آن را تأسیس کرده و آموزش دادند تا با القاعده در غرب عراق بجنگد.
در همان روزها بود که دیدارهای معروف سفیران ایران و آمریکا در بغداد (حسن کاظمی قمی و یان کراکر) با حضور وزیر خارجهٔ عراقی هشیار زیباری برگزار شد.
کسانی که در جریان امورند نقل میکنند در آن مذاکرات، سفیر ایران مدام اتاق را ترک می-کرد و برمیگشت. کراکر میدنست (البته طبعا با حدس زدن) که «سردار اسطورهای» در اتاق کناری است. در یک لحظه از مذاکرات، کراکر خطاب به قمی گفت: «خواهش میکنم به او بگویید من آمادهام که مستقیم با خود او جلسه داشته باشم. این هم باعث حفظ وقت من می-شود هم او.» قمی لبخندی زد و بدون هیچ توضیحی بحث با کراکر را از سر گرفت.
این، تنها اصطکاک مستقیم او با آمریکاییها نبود. مطلعین میگویند یک بار ژنرال دیوید پترائوس (فرمانده نیروهای اشغالگر در عراق) از طریق برخی واسطهها درخواست کرد با او دیدار کند. پاسخ سردار، از طریق همان واسطهها به پترائوس این بود که: «برو پیش سفیر ایران در بغداد. او هم جزو افسران من است. میتوانی هرچه خواستی به او بگویی.»
حتی بالاتر از این، نقل میکنند که سردار ایرانی دائما با اعصاب پترائوس بازی میکرد. برای او، از طریق واسطهها، پیغام میفرستاد و در آنها چیزهایی به او میگفت که برای پترائوس عصبانیکننده بود. یک بار در منطقهٔ [حفاظتشدهی] الخضراء بغداد جلسهای داشت. به محض خروج پیغامی برای پترائوس فرستاد و در آن برخی امور جاری در منطقه الخضرا را برای پترائوس نقل کرد، به نحوی که پترائوس مطمئن شود حریفش همین الان در قلب بغداد بوده است. این بازی جنگ روانی، بالاخره ثمر خودش را نشان داد.
اوضاع همچنان همینطور بود تا آغاز سال ۲۰۱۱. آمریکاییها باید طبق توافقنامهای امنیتی با بغداد (سوفا) تا آخرین روز سال از عراق خارج میشدند. سردار سلیمانی نقشی محوری بازی کرد تا ماندن در عراق برای آمریکا تبدیل به فاجعه شود. در همان زمان، بر عراقیها هم فشار میآورد تا تضمین بگیرد که دم به تلهٔ موافقنامهای برای ایجاد پایگاههای نظامی آمریکا در عراق ندهند.
ستون اصلی مخالفت بغداد با دادن مصونیت به نظامیان آمریکایی که بخواهند در عراق بمانند، همو بود. این نمایش، با پردهای شیرین به پایان رسید: اشغالگران مجبور شدند با ذلت و بیقید و شرط از عراق بیرون بروند.
از آن زمان خبری از او در صحنهٔ عراق نبود، هر چند خودش در چند سال پس از آن صحنهٔ عراق را خالی نکرده بود. در آن سالها مشغول بود به تلاش برای جلوگیری از سقوط میدان سوریه در دست نیروهای غربی یا نیروهای تکفیری.
بسیار از نقش او در بلاد شام سخن راندهاند، هرچند هنوز بخش اعظم آن مخفی است. [او در شام فعالیت مشغول بود] که «زلزله-فاجعه» سقوط موصل به دست داعش رخ داد. فردای همان روز، هواپیمایش در بغداد به زمین نشست، جایی که از آن روز تقریبا به صورت دائمی محل حضورش است. اولویتدارترین اولویتهایش متوقف کردن پیشروی داعش و جلوگیری از سقوط پایتخت عباسیان به دست مغولان عصر بود.
فتوای جهاد کفایی آیتاللهالعظمی سیستانی نقشی بزرگ در جمع شدن نیروهای مردمی برای مبارزه با تکفیریها داشت. سردار شروع کرد به تنظیم صفوف این نیروهای دفاعی. در سازماندهی گروههای مسلح مدافع بازنگری کرده و سیل ادوات جنگی را در اختیار آنان گذاشت: سازمان بدر، مجلس شیعی اعلا و عصائب اهل الحق و حزب الله عراق و گردانهای صلح [سرایا السلام] (وابسته به مقتدی صدر) و.... همچنین شروع کرد به طراحی ساختاری برای نیروهای داوطلب مردمی که فرماندهشان ابومهدی المهندس بود، فرماندهی عراقی که همه، او را به نزدیکیاش به سردار سلیمان (از زمان سپاه بدر) میشناسند.
با مستشاران نظامی ایرانی راه افتاد، نیروهای مردمی را در مناطق مختلف توزیع کرد به شکلی که برای طرح او مناسب باشد: تقویت کمربند امنیتی پیرامون بغداد، محافظت از مراقد مقدسه در سامراء و نجف و کربلا، و شکستن محاصرهٔ آمرلی. وقتی که این طرح با موفقیت تمام شد، شروع کرد به پاکسازی صلاح الدین، سپس تکریت، سپس هیت و بعد دیالی. در کنار اینها بود دو نبرد مشهور جرف الصخر و جلولاء واقع شد. و حالا نیروهایش رویشان به سمت الرمادی و فلوجه است....
چیزی که در این نبردها جلب نظر میکرد، تعداد فراوان عکسهایی بود که از او گرفته و منتشر میشد. این مسئله اتفاقی یا بیحساب و کتاب نبود. اصراری وجود داشت تا بر حضور او در تمام نبردهای بزرگ در بینالنهرین تأکید شود. این پیامی بود که میخواست به عالم بفرستد: ما هستیم که داریم با تکفیریها میجنگیم، نه آمریکا که هر وقت تکفیریها در فشار قرار میگیرند برایشان از آسمان کمک میریزد.
نبردهای او تنها منحصر به میدان عراق نیست، منحصر به میدان سوریه و یمن و غیره هم نیست. اینها، گوشهای از حکایتهای حاج قاسم سلیمانی است: «سردار اسطورهای».
مترجم: وحید خضاب
در رسانههای غربی به او «شبح» میگویند. داستانهایی که دهان به دهان از او نقل میشود، شبیه افسانهها و اسطورههاست. اور ا نابغهای در مسائل استراتژیک و نظامی و امنیتی می-خوانند. واشنگتن او را نوک پیکان مقابله با طرحهای خاورمیانهٔ بزرگ و خاورمیانهٔ گسترده و خاورمیانهٔ وسیع و... میداند، طرحهایی که آمریکا خیلی آرزو داشت می-توانست عملیشان کند. میتوانی سایهاش را پشت هر تصویری ببینی، و صدایش ر در چکاچک شمشیرهای هر نبردی بشنوی. افسری بلندپایه در سپاه پاسداران. تا چند سال پیش، افراد کمی [در جهان عرب و غرب] او را میشناختند. همیشه، مرد حضور در پشت پردهها بود. آن موقع، و البته هنوز، با مخفیکاری مطلق فعالیت میکرد و میکند. خیلی کم شده که در جمعی عمومی سخنرانی کرده باشد، یا از او مطلبی رسمی نقل شده باشد یا حتی عکسش دیده شده باشد. چهرهای سبزه، قدی بلند و صورتی جدی. بسیار آرام. عاشق سادگی. بین مردم میچرخد، نه ورودش را در بوق و کرنا میکند نه خروجش را. عملگراست، ولی جمع نقیضین کرده، طوری که در عین عملگرایی نه باعث زحمت کسی میشود و نه از هیچ یک از اصولش کوتاه میآید. اگر یک ساعت با او بنشینی گمان میکنی که همهٔ افراد عالم در یک نفر جمع شدهاند، و همهٔ ساعات دهر در یک ساعت، بس که در چشمهایش تجربه می-خوانی و موعظه.
دایرهٔ نفوذش همهٔ منطقه را در بر میگیرد از پاکستان و افغانستان گرفته تا تونس و یمن. در سرزمین شام، او را با اسم «حاجی» میشناسند. محل اصلی حضورش راای بسا بتوان لبنان دانست، جایی که مقاومت با هر دو شاخهٔ فلسطینی و لبنانیاش مسکن دارد؛ و البته سوریه، که پناهگاه طببیعی و مرکز لوجستیک این مقاومت است.
بارها به لبنان و سوریه سفر کرده است، عملا در هر برههٔ حساس. وای بسا بارزترینشان برههٔ جنگ ۳۳ روزه و بعد هم در زمان آغاز فعالیتهای نظامی مخالفان در سوریه. جایی که مدتی طولانی در آن ماند و طی آن، شخصا، بسیای از نبردها را با حضور مستقیم در میدان فرماندهی کرد. میگویند که او پایتخت امویان [دمشق] را ترک نکرد، مگر وقتی که از ثبات حکومت رئیسجمهور بشار اسد مطمئن شد.
ولی آوازهٔ اصلیاش را از عراق به دست آورده است، همانجا که مشهور شد به «شبح» ی که دائم در تعقیب نظامیان آمریکایی است. آنجا، در بینالنهرین هم او را به اسم «حاجی» میشناسند. «پدر» جنبشهای ضد صدام در دههٔ نود میلادی، جنبشهایی که مهمترینشان «سپاه بدر» بود به رهبری آیتالله سید محمد باقر حکیم، و اتحادیهٔ میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی.
وقتی ماشین زمینهچینی آمریکا برای هجوم به عراق روشن شد، توصیهٔ رهبران ایران به احزاب شیعهٔ عراقی آن بود که بیطرف مانده و خود را در هجوم پیشرو توسط آمریکایی-ها دخیل نکنند. دلیل، خیلی ساده بود: آمریکاییها بعد از سرنگون کردن صدام مجبورند بیایند و با شما مذاکره کنند چون جز شما جایگزینی برای حکومت عراق وحود ندارد.
جنایات صدام گسترده بود و ترس از تعویق سرنگونیاش فراوان. از همین رو بود که مابقی طرفهای عراقی وارد بازی شده و در کنفرانسهای تمهیدی این هجوم مشارکت میکردند، و در رأسش کنفرانس لندن.
۹ آپریل ۲۰۰۳ [۲۰ فروردین ۱۳۸۲، روز سقوط بغداد] نقطه عطفی در زندگی سردار سلیمانی بود. تنها دو روز بعد در ۱۱ آپریل، رهبر ایران آیت الله علی خامنهای در اولین نماز جمعهٔ پس از سقوط بغداد، خطبهای آتشین ایراد کرد و طی آن عراقیها را دعوت کرد تا در مقابل اشغالگران مقاومت کنند.
از آنجا که سلیمانی «مرد عمل به تکلیف» است، سخن امام خامنهای برایش به مثابه فرمان رسمی آغاز عملیات بود. او خوب میفهمید که آمریکاییهای از اشغال عراق، هدفشان تهدید ایران است. اما ایرانیهای میخواستند داستان را طور دیگری کنند. در این کشور همیشه تهدیدها را تبدیل به فرصت میکنند. «ما در چهارگوشهٔ عالم دنبال آمریکاییها میگشتیم تا به آنها ضربه بزنیم. حالا امروز با پای خودشان آمدهاند.» این، زبان حال افراد ذیربط به موضوع در جمهوری اسلامی بود.
با وجود این، واقعیت به این سادگیها هم نبود. هدف، بیرون کردن آمریکاییها از عراق بود و در عین حال، فرصت ندادن به آنها برای ساخت نظامی سرسپرده به خودشان که دوباره تبدیل به قدرتی ضد ایرانی در بغداد شود. از اینجا، استراتژیای شکل گرفت که نبوغ تصمیمسازان و تصمیمگیران این کشور [ایران] را ثابت میکند: زدن آمریکاییها به طوری که نتوانند حس کنند اوضاعشان در عراق (ولو شده برای یک روز) استقرار و ثبات دارد. در عین حال، دادن حاشیهای از زمان به آمریکاییها تا بدین ترتیب، فرصتی ایجاد شده و محور مقاومت بتواند همهٔ برگههای تأثیر در عراق را در اختیار بگیرد و نظامی برپا کند که بتوان به عدم سرسپردگیاش به غرب، صد در صد مطمئن بود.
از اینجا بود که «حاجی» وارد معادله شد، افسر اجرای سمفونی ایرانی در عراق. مجال را جلوی جریاناتی که برای ساخت نظام جدید با آمریکاییها کانال ارتباطی برقرار کرده بودند بازگذاشت، خصوصا در مقابل حزب الدعوة به رهبری ابراهیم جعفری و مجلس شیعی اعلا به رهبری سید عبدالعزیز حکیم. اما در عین حال و همزمان، در تشکیل جیش المهدی به رهبری سید مقتدی صدر نقش ایفا کرد، گروهی که تفنگش را به روی آمریکاییها گرفته و شلیک میکرد.
اما این گروه، یک ارتش مردمی بود و لاجرم، نوعی هرج و مرج در آن دیده میشد. گذشته از آنکه برخی از افراد ناشایسته هم توانسته بودند به همین دلیل خود را داخل صفوف آن کنند. پس باید گروههایی حرفهایتر تشکیل میشد. به این ترتیب بود که «عصائب اهل الحق» و «حزب الله عراق» متولد شدند. این دومی، گروهی است که افراد مطلع میگویند بیشترین عملیات ضد اشغالگران آمریکایی را در عراق انجام داده است، خصوصا بمبگذاریهای کنار جادهای در مسیر نظامیان آمریکایی.
سال ۲۰۰۷، در عراق سالی کلیدی بود: لهیب جنگ مذهبی [که متأسفانه از سال ۲۰۰۶ و خصوصا پس از انفجار در حرم امامین عسکریین علیهما السلام بالا گرفته بود] رو به سردی میرفت و دورهٔ دوم ریاست جمهوری جورج بوش در آستانهٔ پایان بود. در آن زمان، و به دلیل تأثیر عملکرد سردار، آمریکاییها فهمیده بودند که همپیمانیشان با شیعیان عراقی ممکن نیست خیلی به طول بینجامد فلذا عزمشان را جزم کردند برای تغییر «جایگیری-»هایشان در عرصهٔ عراق و متصل کردن مجدد رشتهٔ ارتباط با اهل سنت از طریق تشکیل نیروهای بیداری [الصحوات] که اشغالگران آن را تأسیس کرده و آموزش دادند تا با القاعده در غرب عراق بجنگد.
در همان روزها بود که دیدارهای معروف سفیران ایران و آمریکا در بغداد (حسن کاظمی قمی و یان کراکر) با حضور وزیر خارجهٔ عراقی هشیار زیباری برگزار شد.
کسانی که در جریان امورند نقل میکنند در آن مذاکرات، سفیر ایران مدام اتاق را ترک می-کرد و برمیگشت. کراکر میدنست (البته طبعا با حدس زدن) که «سردار اسطورهای» در اتاق کناری است. در یک لحظه از مذاکرات، کراکر خطاب به قمی گفت: «خواهش میکنم به او بگویید من آمادهام که مستقیم با خود او جلسه داشته باشم. این هم باعث حفظ وقت من می-شود هم او.» قمی لبخندی زد و بدون هیچ توضیحی بحث با کراکر را از سر گرفت.
این، تنها اصطکاک مستقیم او با آمریکاییها نبود. مطلعین میگویند یک بار ژنرال دیوید پترائوس (فرمانده نیروهای اشغالگر در عراق) از طریق برخی واسطهها درخواست کرد با او دیدار کند. پاسخ سردار، از طریق همان واسطهها به پترائوس این بود که: «برو پیش سفیر ایران در بغداد. او هم جزو افسران من است. میتوانی هرچه خواستی به او بگویی.»
حتی بالاتر از این، نقل میکنند که سردار ایرانی دائما با اعصاب پترائوس بازی میکرد. برای او، از طریق واسطهها، پیغام میفرستاد و در آنها چیزهایی به او میگفت که برای پترائوس عصبانیکننده بود. یک بار در منطقهٔ [حفاظتشدهی] الخضراء بغداد جلسهای داشت. به محض خروج پیغامی برای پترائوس فرستاد و در آن برخی امور جاری در منطقه الخضرا را برای پترائوس نقل کرد، به نحوی که پترائوس مطمئن شود حریفش همین الان در قلب بغداد بوده است. این بازی جنگ روانی، بالاخره ثمر خودش را نشان داد.
اوضاع همچنان همینطور بود تا آغاز سال ۲۰۱۱. آمریکاییها باید طبق توافقنامهای امنیتی با بغداد (سوفا) تا آخرین روز سال از عراق خارج میشدند. سردار سلیمانی نقشی محوری بازی کرد تا ماندن در عراق برای آمریکا تبدیل به فاجعه شود. در همان زمان، بر عراقیها هم فشار میآورد تا تضمین بگیرد که دم به تلهٔ موافقنامهای برای ایجاد پایگاههای نظامی آمریکا در عراق ندهند.
ستون اصلی مخالفت بغداد با دادن مصونیت به نظامیان آمریکایی که بخواهند در عراق بمانند، همو بود. این نمایش، با پردهای شیرین به پایان رسید: اشغالگران مجبور شدند با ذلت و بیقید و شرط از عراق بیرون بروند.
از آن زمان خبری از او در صحنهٔ عراق نبود، هر چند خودش در چند سال پس از آن صحنهٔ عراق را خالی نکرده بود. در آن سالها مشغول بود به تلاش برای جلوگیری از سقوط میدان سوریه در دست نیروهای غربی یا نیروهای تکفیری.
بسیار از نقش او در بلاد شام سخن راندهاند، هرچند هنوز بخش اعظم آن مخفی است. [او در شام فعالیت مشغول بود] که «زلزله-فاجعه» سقوط موصل به دست داعش رخ داد. فردای همان روز، هواپیمایش در بغداد به زمین نشست، جایی که از آن روز تقریبا به صورت دائمی محل حضورش است. اولویتدارترین اولویتهایش متوقف کردن پیشروی داعش و جلوگیری از سقوط پایتخت عباسیان به دست مغولان عصر بود.
فتوای جهاد کفایی آیتاللهالعظمی سیستانی نقشی بزرگ در جمع شدن نیروهای مردمی برای مبارزه با تکفیریها داشت. سردار شروع کرد به تنظیم صفوف این نیروهای دفاعی. در سازماندهی گروههای مسلح مدافع بازنگری کرده و سیل ادوات جنگی را در اختیار آنان گذاشت: سازمان بدر، مجلس شیعی اعلا و عصائب اهل الحق و حزب الله عراق و گردانهای صلح [سرایا السلام] (وابسته به مقتدی صدر) و.... همچنین شروع کرد به طراحی ساختاری برای نیروهای داوطلب مردمی که فرماندهشان ابومهدی المهندس بود، فرماندهی عراقی که همه، او را به نزدیکیاش به سردار سلیمان (از زمان سپاه بدر) میشناسند.
با مستشاران نظامی ایرانی راه افتاد، نیروهای مردمی را در مناطق مختلف توزیع کرد به شکلی که برای طرح او مناسب باشد: تقویت کمربند امنیتی پیرامون بغداد، محافظت از مراقد مقدسه در سامراء و نجف و کربلا، و شکستن محاصرهٔ آمرلی. وقتی که این طرح با موفقیت تمام شد، شروع کرد به پاکسازی صلاح الدین، سپس تکریت، سپس هیت و بعد دیالی. در کنار اینها بود دو نبرد مشهور جرف الصخر و جلولاء واقع شد. و حالا نیروهایش رویشان به سمت الرمادی و فلوجه است....
چیزی که در این نبردها جلب نظر میکرد، تعداد فراوان عکسهایی بود که از او گرفته و منتشر میشد. این مسئله اتفاقی یا بیحساب و کتاب نبود. اصراری وجود داشت تا بر حضور او در تمام نبردهای بزرگ در بینالنهرین تأکید شود. این پیامی بود که میخواست به عالم بفرستد: ما هستیم که داریم با تکفیریها میجنگیم، نه آمریکا که هر وقت تکفیریها در فشار قرار میگیرند برایشان از آسمان کمک میریزد.
نبردهای او تنها منحصر به میدان عراق نیست، منحصر به میدان سوریه و یمن و غیره هم نیست. اینها، گوشهای از حکایتهای حاج قاسم سلیمانی است: «سردار اسطورهای».
مترجم: وحید خضاب
نظرات بینندگان