کد خبر: ۶۶۵۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳:۵۸ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
پنجاه و پنجمین معجون وبلاگی شیرازه؛

آمریکا! فعلا 25 روز دارم، منتظرم باش!/ بر سر دنیا کلاه بگذارید!

در پنجاه و پنجمین نسخه از معجون وبلاگی، منتخبی از برترین مطالب وبلاگ نویسان فارس در موضوعاتی از قبیل « همه کنار گود ایستاده ایم و می گوئیم لنگش کن ! »،«تارهای عنکبوت،آشیانه یا دام؟!» و چند موضوع دیگر منتشر شده است.
شیرازه وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر،شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.

یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمی‌باشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.

وبلاگ امر به معروف نوشت: مشت ایرانیان بر روی میز اوباما..

آقای اوباما:یادت میاد می گفتی: «از دمپایی کمترم اگه امسال ایرانیها بیان راهپیمایی»

 

دیدی که اومدیم مثل همیشه پر خروش و پر صلابت.

واین هم حضور ما…

IMG-20150212-WA0970

 

IMG-20150212-WA0972

Untitled

مطمئنم که اشکات در اومده وقتی حضور ملت آگاه و هوشیارو دیدی…

این بار هم تو بودی که یک مشت محکم دیگر، نصیبت شد…

مشت های گره شده ما همان گزینه های روی میز است.

و این ۲۲ بهمن، پایان عمر فتنه خواهد بود.ان شاء الله

وبلاگ آسمانیان نوشت: تارهای عنکبوت،آشیانه یا دام؟!

animal-15_5038

جهان در تار و پودی مبهم و غبار گرفته از فضا های مجازی به دام افتاده و سرنوشت این کره ی خاکی در هاله ای مه آلود فرو رفته و این سرنوشت چون توپی سرگردان در زمین بازی به این و آن پاس داده میشود.

از قدیم شنیده اییم که برای رسیدن به هدف مطلوب با هر عاملی باید به زبان و روش خودش مقابل کرد.

اکنون که بیگانگان به ظاهر متمدن و صاحب نظر!!!روش برخورد با جوامع اسلامی را فضای مجازی و جنگ روانی و نرم تلقی کرده اند ما نیز در این عرصه باید مقابله به مثل کنیم.

گاهی یک جمله کوتاه و تصویری نغز از ملاک های متعالی ما پاسخی کوبنده تر و سریع تر از هر جنگ گرم وسردی به دنبال خواهد داشت.

ظرافت و تامل در نوشته ها و برداشت ها مسیر رسیدن به اهداف والای ملی دینی فرهنگی را برای ما هموارتر خواهد ساخت.

بیایید در این مورد در پاسخ به سوالات زیر دقت بیشتری داشته باشیم:

-هدف اولیه و اصلی کاربری فضایهای مجازی چیست؟

-این فضا در جهت رسیدن و تحقق چه اهدافی در جهان به کار گرفته میشود؟

-چگونگی برخورد با آن چیست؟چشم و گوش بسته فقط جذابیت آن را طلب کنیم یا در پی تفسیر و تجزیه و تحلیل مفاهیم آن باشیم!

-آیا همه افراد شایسته و بایسته دسترسی مستمر به فضای مجازی دارند؟

-تا چه حد پیگیری اخبار و رویدادهای به روز جامعه و جان هستیم هر جا احساس خطری از جانب شرق و غرب کردیم بی درنگ پاسخی دندان شکن داده ایم؟

و…

کاش به جایی برسیم که دنیای ما مزین به آیین ناب محمدی باشدآنگونه که شاخساران سبز و تنومند درخت اسلام در سایه سار ولی امر مسلمین تار و پود عنکبوت هایی شوم را در هم کوبیده و چتری از نور و روشنایی مرصع به رنگین کمان اتحاد اسلامی زمینه را برای ظهور پرچم دار قائم آن تک سوار غایب از نظر فراهم سازد.

وبگاه طنز هم هم نوشت: دزدی کوچک و بزرگ نداره / همه کنار گود ایستاده ایم و می گوئیم لنگش کن !

index

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند
این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد: دربـــــــــــــــــست .
نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه ۶۰۰۰ تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.

به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و … .

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی: برادر خانمم یه وام ۶ میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره می کنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می دوونند!

مسافر: نوش جونش!

راننده: (نگاه متعجب) نوش جون کی؟

مسافر: نوش جون کسی که ۳۰۰۰ میلیاردتومن خورده!

راننده: (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟

مسافر: نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم. مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده؟

راننده: نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید ۳ روز برم تعاونی اون وقت اون ۳۰۰۰ میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش!

مسافر : خب آقا جان راضی نیستی نخر! لاستیک نخر …

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم؟

مسافر: وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی …

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی!

مسافر: (با خونسردی) میبینی؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم. وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و ۳ برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم؟ ما هم مجبوریم سوار شیم! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود …

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد: دزدی دزدیه … البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه.

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا! من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید ۱۵۰۰ تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس ۲۰۰۰ تومنی به راننده دادم.
راننده گفت ۵۰ تومنی دارید؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه ۵۰ تومنی به راننده دادم.
راننده هم یک اسکناس ۱۰۰۰ تومنی و یک اسکناس ۵۰۰ تومنی بهم برگردوند و گفت: به سلامت!

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم … آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم … .
همه کنار گود ایستاده ایم و می گوئیم لنگش کن!

پاتوق مرکزی وبلاگ نویسان دانش آموز نوشت: خدا به همه ی شما دانش آموزان استان فارسی قوت بدهد. واقعا گل کاشتید!

در شیراز کمپین ما فراموش نمی کنیم با شور و حال خاصی برگزار شد.

Untitled-575x330

هر کسی جمله ای در ادامه عبارت «ما فراموش نخواهیم کرد» می نوشت و روی بنری که پیش بینی شده بود می چسباند.
هر کسی حرف دل خود را درباره سران فتنه و یا از آنسو مقام معظم رهبری می نوشت و بر روی تابلوی بلند افتخارات بلند ملت حک می کرد.
دانش آموزی آمد و نوشت: «وصیت پیر جماران را فراموش نخواهیم کرد.» شاید منظورش آخرین وصیت های حضرت روح الله درباره پشتیبانی از ولایت فقیه بود؛ ولی هرچه که بود امام راحل را ندیده بود ولی پیام و راه او را به خوبی درک کرده بود.

در این کمپین بیش از ۳۰۰۰ تصویر برای پاتوق مرکزی وبلاگ نویسان دانش آموز ارسال شد. و ما هم برای عرض خدا قوت کلیپ ما فراموش نمی کنیم را به نمایش گذاشتیم.

وبلاگ جانم فدای رهبر نوشت: آنچه وجود ندارد…

همه روزه هزاران سیب در اطراف ما به زمین می افتد

اما آنچه وجود ندارد، دیدگاه نیوتن است . . .

وبلاگ نیایش نوشت: دعوا با مداد کن، تا بنوانی پاکش کنی!

0122054606-galleries

دعواکن… ولی با کاغذت

اگرازکسی ناراحتی؛ یک کاغذ بردار و یک مداد

هرچه خواستی به او بگویی,روی کاغذبنویس.

خواستی هم داد بکشی تنهاسایز کلماتت را بزرگ کن

نه صدایت را…

آرام که شدی، برگرد و کاغذت رانگاه کن.

آنوقت خودت قضاوت کن

حالامیتوانی تمام خشم نوشته هایت رابا پاک کن عزیزت پاک کنی

دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای.

545b875c68fa1usi

خرجش همان مدادو پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی

"گاهی میتوان از کوره خشم پخته تربیرون آمد”

باشگاه وبلاگ نویسان نسیم نوشت: مطمئن بودم به من سر میزنی /در حریم خانه ام در میزنی

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم ا

ین تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی

ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

شعر از: مرتضی عبداللهی

وبلاگ کار یعنی جهاد نوشت: آخرین نامه شهید استخر

آخرین نامه شهید استخر

153538_667

وبلاگ عاشق یک لحظه نگاهت نوشت: "بر سر دنیا کلاه بگذارید!”

عارفی به شاگردانش گفت: «بر سر دنیا کلاه بگذارید!»
پرسیدند چگونه؟ فرمود: «نان دنیا را بخورید، ولی برای آخرت کار کنید…»

نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
سید محمد جوادی حسینی الاصل
FRANCE
يکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
0
لطفا در مورد استخدام های بدون آزمون استخدامی بانک اقتصاد نوین در شیراز هم گزارش تهیه کنید