کد خبر: ۷۰۸۸۴
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۲ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۴

هاشمی رفسنجانی: شاید نامزد شوم

هاشمی رفسنجانی که این روزها به جناح اصلاح طلبان نزدیک شده است، این همسویی را "اعتراف" اصلاح طلبان به اشتباهات قبلی خود می‌داند و می‌گوید: «اگر می‌بینید بعضی‌ها که قبلاً با من موافق نبودند و حالا همراه شده‌اند من عوض نشده‌ام، بلکه آنها عوض شدند».
به گزارش شیرازه، مهمترین بخش های گفت‌و گوی آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با ایسنا به شرح زیر است:

- اگر می‌بینید بعضی‌ها که قبلاً با من موافق نبودند و حالا همراه شده‌اند، من عوض نشده‌ام، بلکه آنها عوض شدند. زمانی افراط کردند و ضررهایش را دیدند. در جلسات خود هم بحث کردند و فهمیدند که عملکرد آنها اشتباه داشت. اکثراً اعتراف به اشتباه کرده‌اند.

-(سوال:  در همین زمینه، پس چرا یک عده که زمانی به شما نزدیکتر بودند و می‌گفتند آقای هاشمی در طیف ما می‌گنجد، الان به راحتی انتقادات خیلی شدیدی را مطرح می‌کنند؟) آنها هم عوض شدند. زمانی که آن جناح افراط می‌کرد، اینها معتدل بودند. اگر یادتان باشد همین گروه در خطبه‌های نماز جمعه در تعریف من شعارهایی می‌دادند که خودم قبول نداشتم. بعضی از آنها که خیلی به آنها خدمت کردم، نه فرد، بلکه به نهاد و اجتماع آنها کمک می‌کردم، مرید بودند و الان این‌گونه هستند؛ روزگار همین است، اما من در تمام این سال‌ها بر مواضع اعتدالی خود بودم و هستم.

-در اسفند ماه دو انتخابات برای دو مجلس شورای اسلامی و خبرگان داریم که هر دو برای کشور مهم هستند؛ از اول انقلاب این‌گونه بودم که هر جا احساس کنم وظیفه من است که وارد شوم، می‌آیم. اگر احساس کنم، نباید وارد شوم، براساس تشخیص خودم نمی‌آیم. البته با افراد مورد اعتمادم مشورت می‌کنم و به نتیجه که رسیدم، عمل می‌کنم.

-در انتخابات گذشته هم این‌گونه بود؛ تا عصر جمعه که روز قبل آخرین روز نام نویسی بود تصمیم داشتم نیایم اما شرایطی پیش آمد که قانع شدم تا بیایم. وقتی قانع شدم، گفتم« باید از رهبری بپرسم». چون معمولاً در کارهای مهم با ایشان مشورت می‌کنم. شب به ایشان تلفن کردم و موفق نشدم. صبح شنبه که به دفتر آمدم، اولین کارم این بود که گفتم« تلفن آقا را بگیرید تا صحبت کنم». گرفتاری داشتند و گویا جلسه‌ای بود که افراد زیادی بودند؛ تا ظهر وصل نشد. عصر خواستم که بگیرند و گفتند« موفق نشدیم». خودم به آقای حجازی در دفتر ایشان زنگ زدم و گفتم« با این ادله می‌خواهم نام نویسی کنم تا حماسه سیاسی خلق شود. شما به آقا اطلاع بدهید. قبلاً به ایشان گفته بودم که نمی‌آیم و نمی‌خواستم از رسانه‌ها بشنوند که من آمدم». آقای حجازی گفت« من فعلاً به آقا دسترسی ندارم». گفتم« من ساعت ۵ می‌روم و پیش از آن حتماً به ایشان بگویید». ۲۰ دقیقه بعد بود که گفت« من حرف شما را به رهبری گفتم و ایشان فرمودند پشت تلفن که نمی‌توانیم حرف بزنیم. بعداً همدیگر را می‌بینیم»؛ این بود که رفتم ثبت نام کردم.

-اولاً در انتخابات مجلس شورای اسلامی به خاطر شرایط سنی نمی‌توانم ثبت نام کنم، اما نظراتم را می‌گویم. یعنی ملاک‌های خودم را برای یک نماینده مجلس می‌گویم. در انتخابات خبرگان هم اگر به این نتیجه برسم که باید بیایم، می‌آیم. در هر دو انتخابات به اسم از کسی حمایت نمی‌کنم، ولی معیارهایی را می‌گویم و مردم براساس تشخیص خودشان معیارها را در افرادی که ثبت نام کرده‌اند، می‌بینند و رأی می‌دهند.

-همانطور که گفتم که اگر به اینجا برسم که باید باشم، می‌آیم. البته مجلس خبرگان بسیار مهم است. تصمیمات خبرگان طولانی مدت است. جان من هم با انقلاب آمیخته شده و هر جا که ببینم از آن ناحیه خطری متوجه انقلاب می‌شود، برای رفع آن خطرها در حد وسع و توان خودم وارد می‌شوم.

- برنامه خاصی ندارم. مجلس خبرگان خیلی حساس است. نباید سلیقه‌های باندی و تفکرات جناحی در آن دخالت داشته باشد. انتخابات آن هم مهم است. اگر انتخابات خبرگان باندی و جناحی باشد، خود مجلس در جامعه کم اعتبار می‌شود که ضررهایش به پایه‌های نظام می‌رسد. اصلاً مصلحت نیست که هر کسی با هر هدفی برای اعتبار رهبری نظام که کار مجلس خبرگان است، در جامعه شبهه درست کند. اگر جایگاه رهبری را در افکار عمومی ضعیف کنیم، پایه انقلاب سست می‌شود. به نظرم هر کس نگاه باندی به انتخابات خبرگان داشته باشد، به انقلاب خیانت می‌کند. انقلابی که اهداف بلندی داشت و هنوز راهی طولانی تا رسیدن به آرمان‌ها دارد.

- دولت نمی‌تواند بگوید من از فلان جریان حمایت می‌کنم. باید مقدمات کار را برای اعلام تشخیص مردم فراهم کند. این تصویب شده است. منتها باید شرایطی فراهم شود که مردم بتوانند بحث کنند و به تشخیص برسند. این دیگر مثل روز روشن است که کسی نباید در آرای مردم دخالت کند.

-پیش‌تر گفتم که در شرایط متفاوت هر یک از جناح‌ها بیشتر با افکار من همراهی می‌کنند. الان هم معتدل‌ها، حرف مرا می‌زنند. هر یک از این دو طرف که با افکارم سازگارتر باشند، من آنها را بیشتر دوست می‌دارم.

-در مورد (کاندیداتوری)حاج حسن آقا هم من نمی‌توانم نظر بدهم و باید خودشان بگویند.

-فکر می‌کنم هم ایران و هم طرف‌های ما می‌خواهند مذاکرات به نتیجه برسند. البته هر دو طرف در داخل کشورهای خودشان مخالفان و مشکلاتی دارند. مشکلات آمریکا و اروپایی‌ها کمتر از ایران نیست. اسرائیل به خاطر رسانه‌ها و پول‌هایی که صهیونیست‌ها هزینه می‌کنند، در آنجا خیلی متنفذ است. بسیاری از نمایندگان غرب- نه همه- مدیون کمک‌های صهیونیست‌ها هستند. به علاوه حزب جمهوری‌خواه آمریکا در مقابل حزب دمکرات مواضع منفی دارد و نمی‌خواهند که اوباما افتخار حل مسئله ایران را به نام خودشان ثبت کند. در ایران هم چنین کسانی هستند، اما نظام و توده مردم براساس واقعیت‌ها فکر می‌کنند و می‌خواهند مشکلات حل شود. برنامه اصلی نظام کم کردن تحریم و اثرات آن درجامعه است.

-فکر می‌کنم ایران می‌خواهد مسئله حل شود، اما نمی‌خواهد باج بدهد. آنها هم می‌خواهند این موضوع حل شود و به خیالشان نمی‌خواهند باج بدهند. این در حالیست که ایران باج نمی‌خواهد، بلکه فقط می‌خواهد شر آنها کم شود. در این شرایط ممکن است مشکلاتی پیش بیاید، اما ناامید نیستم. هر وقت به توافق نزدیک می‌شویم، کسانی از دو طرف حرف‌هایی می‌زنند و دوباره شرایط را مشکل می‌کنند.

عملیات کربلای ۴

-طبعاً چون من فرمانده جنگ بودم، جمع‌بندی همه اطلاعات قبل و بعد از عملیات و در حین عملیات به من می‌رسید. یعنی من دایماً از اینها دعوت می‌کردم و مسایل را می‌پرسیدم. پس همه چیز را خوب می‌دانم. به همان سیاستی که در خیبر اعلام کرده بودیم که یک جای حساسی از عراق را بگیریم و بعد جنگ را تمام کنیم، عمل می‌کردیم. فرماندهان به ما گفتند که اگر می‌خواهید این کار را بکنید، مهلتی به ما بدهید، طرحی را تهیه می‌کنیم تا ابزار لازم آن را تهیه کنیم.آنها رفتند و عملیات را طراحی کردند. در آن زمان آن طرف فاو در دست ما بود. نظر من همان موقع، این بود که از ساحل خور عبدالله به ام‌القصر برویم؛ ام‌القصر، پایگاه دریایی عراق بود و کشتی‌های جنگی و غیرجنگی‌شان که در آنجا بود از طریق کانالی به دریای خلیج‌فارس می‌رفتند. بنا بر این بود که ما به آنجا برویم. البته قبلا ًرفته بودیم، اما موفق نشده بودیم؛ چون در آنجا یک کارخانه نمک بود که نتوانستیم از آن عبور کنیم. این دفعه، بنا شد عملیاتی انجام دهیم که بتوانیم کاملاً عراق را از دریا، جدا کنیم؛ یعنی هدف اصلی من به عنوان فرمانده جنگ، این بود؛ اگر این کار انجام می‌شد، ما به هدف‌مان می‌رسیدیم و می‌گفتیم که الان قطعنامه را می‌پذیریم و شما هم بیایید حق و حقوق ما را بدهید تا آتش بس را بپذیریم.

عملیات خیلی حساس بود. گفتند ما این تعداد نیرو لازم داریم. ما چند ماه تبلیغات کردیم، جوانان جمع شدند و آموزش دیدند، با نهایت رازداری، همه چیز را در این طرف اروند آماده کردیم. نقشه چند فلش داشت، عملیات فریب داشتیم، عملیات پشتیبانی داشتیم و همه چیز، آماده بود. حتی وقتی می‌خواستم به جبهه بروم، احتیاط کردم و به خوزستان نرفتم. دو سه روز قبل از عملیات به بوشهر رفتم و به شکل کاملاً ناشناس، غروب شبی که قرار بود عملیات شود، زمینی به طرف خوزستان آمدم و از اهواز و سه راهی آبادان خرمشهر به سوی امیدیه رفتم که آقایان رحیم صفوی و دکتر روحانی با من بودند. شب را در پایگاه امیدیه ماندم. آنجا بود که خبر لو رفتن عملیات را شنیدم. آقای سنجقی را با یکی از محافظانم به منطقه فرستادم تا خبرهای جدیدتری را براساس مشاهدات بگیرم. برای ارتش و سپاه دو محور مشخص ‌کردیم. باید دوباره از اروند عبور می‌کردیم؛ ما در فاو عبور کرده بودیم و این بار می‌خواستیم از پشت نیروهای عقب(جنوب بصره) وارد شویم. جایی را در نظر گرفته بودیم و آن نقطه حساسی بود که نزدیک‌ترین راه (یک جزیره) عبور بود.

ما پس از عبور از این جزیره به آن طرف می‌رفتیم. من جزئیات نقشه را می‌دانم. اواخر شب (نزدیک صبح) بود که به من اطلاع دادند عملیات با مشکل برخورد کرده است. من گفتم: چه مشکلی؟ گفتند که به صورت تلفنی نمی‌توانیم بگوییم. آقا سنجقی از خطوط مقدم به گلف آمد و ماجرا را برای من توضیح داد؛ معلوم شد آن نقطه اساسی که می‌خواستیم از آن عبور کنیم، عراقی‌ها مطلع شدند. حال اینکه از کجا مطلع شدند، نمی‌دانستیم. آن موقع فرض ما بر این بود که آمریکایی‌ها از طریق ماهواره‌هایشان و هواپیماهای آواکسی که در عربستان بود، با رادارهایشان ما را می‌بینند و اطلاعات لازم را به عراقی‌ها داده‌اند. به همین دلیل آنها این نقطه را زیر نظر داشتند و به محض اینکه نیروهای ما حرکت کردند، درست همان نقطه را زیر آتش انبوه گرفتند.

کسانی که عبور کرده بودند، آن طرف گیر افتاده بودند و آن کسانی که می‌خواستند دوباره وارد شوند، گیر افتادند. بنابراین عملیات قفل شد. ممکن بود که از جاهای دیگر بروند، اما جاهای اصلی نبود. من هنوز جلو نرفته بودم و در امیدیه بودم. آقای رضایی به من گفتند که ما عملیات را متوقف کردیم و داریم بچه‌ها را بر می‌گردانیم و برگرداندند. انصافاً همه چیز عملیات، خوب آماده شده بود؛ یعنی هم نیرو آماده بود، هم امکانات جنگ فراوان بود، هم چیزهای دیگری داشتیم و وضع‌ ما خیلی خوب بود.

- ریشه جریان وهابی مربوط به هفت، هشت قرن قبل است. شخصی به نام ابن‌تیمیه افکاری داشت که شیعیان را مشرک و کافر و مرتد و مهدورالدم می‌دانست و در آن زمان خیلی موفق نشد. بعد محمد بن عبدالوهاب که یک عالم سنی بود راه او را دنبال کرد و مریدان او فرقه وهابیه را تشکیل دادند. تا آن موقع تیمیمی می‌گفتند. همین کارهای ابن تیمیه را محمد ابن عبدالوهاب در کشور عربستان سازماندهی کرد و تشکیلاتی به نام وهابیه درست کرد و راه افتادند و همین کارهایی را که الان داعش می‌کند، آنها هم می‌کردند. آنها دو بار به عراق آمدند و حرم‌ها را منهدم و مردم را قتل عام کردند و رفتند.

در خود عربستان همه آثاری را که از زمان ائمه(ع) مانده بود، منهدم کردند و حتی قبر پیغمبر(ص) و مسجد را به هم ریختند و بارگاه‌ها و بقعه‌های بقیع را خراب کردند. آن موقع در بقیع بقعه بود. هنوز افکار آنها در دولت عربستان است. منتها ملک عبدالله که آمد یک مقدار معتدل کرد. آدم عاقلی بود. اینهایی که دوباره آمدند، همان افکار را دارند. الان این خطر برای دنیای اسلام هست. شبکه‌ها تشکیل شده و پولدارهای وهابی به اینها کمک می‌کنند. در آفریقا از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب و در آسیا، خاورمیانه هستند و تبدیل به یک غده سرطانی در دنیای اسلام شدند.
نظرات بینندگان