کد خبر: ۹۰۹۳۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۴ - ۱۷ تير ۱۳۹۵
پنج شنبه ها با شهدا:

شوخ طبعی رزمندگان در دوران دفاع مقدس

در کنار شور و احساس و حماسه آفرینی رزمندگان دفاع مقدس عزیزانی هم بودند که هر از گاهی با شوخ طبعی و شیرین کاری اونهم در اوج خستگی و یا حتی وسط عملیات که از زمین و آسمان آتش می بارید روحیه رزمندگان را دو چندان می کردند.
به گزارش شیرازه، دوران دفاع مقدس سرشار از خاطرات گوناگونی است.از شب حمله و عملیات و شهادت گرفته تا راز و نیاز با خدا و زندگی در کنار دوستانی که ایمان، اخلاص، ایثار،عشق به امام(ره)، شجاعت و مردانگی و یکرنگی جزء لاینفک زندگی شون بود.
در کنار این همه شور و احساس و حماسه آفرینی بودند عزیزانی که هر از گاهی با شوخ طبعی و شیرین کاری اونهم در اوج خستگی و یا حتی وسط عملیات که از زمین و آسمان آتش می بارید روحیه به بچه ها می دادند و.......
یکی  از این بچه هاشوخ طبعی رزمندگان در دوران دفاع مقدس، شهید والامقام علی محمد شفیعی بود که کمتر کسی از همرزمان او هست که خاطرهای از شوخی های او نداشته باشه! او از بچه بسیجی های پرشور سروستان بود که پس از سالها حضور در جبهه های جنگ و در عملیات خونین کربلای 4 بال در بال ملائک کشید و به همراه 18 نفر دیگر از همرزمان سروستانی اش برای همیشه آسمانی شد.
حاج کاظم صابر زاده سروستانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در بیان یکی از خاطراتش یادی از شوخی های شهید علی محمد شفیعی کرده و می گوید؛
خودرو صفر کیلومتر
یه خاطره هم از شهید علی محمد شفیعی دارم. روحش شاد.خیلی شوخی می کرد. یادمه داشتیم از عملیات خسته و کوفته بر می گشتیم .در طول مسیر به چند تا الاغ برخوردیم و بخشی از وسایل را بار الاغ ها کردیم.شهید علی محمد شفیعی سوار یکی از این الاغ ها بود و به آرامی در جلو بچه ها حرکت می کرد . یادش بخیر حاج آقا ردانی پور فرمانده لشکر امام حسین(ع) اصفهان همراه ما بود ،به علی محمد گفت:آقا یه کم تندتر برو .علی محمد هم با همان لبخند همیشگی گفت:آقا صفر کیلو مترن هنوز آب بندی نشدن . کل گردان شروع کردن به خندیدن و خستگی از تنشون بیرون رفت.روحش شاد.
شوخ طبعی رزمندگان در دوران دفاع مقدس


افطار با تلیت آبغوره
 صابر زاده از این شهید در خاطره ای دیگر نقل می کند:

خردادماه سال 63 با جمعی از بچه های سروستان ،جزیره مجنون بودیم. ماه رمضان  بود و هوا بسیار گرم .... همه بچه های گردان ما روزه بودند اما گرما به قدری شدید بود که بیشتر  بچه ها قالب یخ را روی شکم خود گذاشته بودند.

سحری و افطاری آنچنانی در کارنبود! بالاخره جنگ بود و جنگ هم شرایط خودش رو داشت.

از قضای روزگار،غذای سحری بچه ها فقط چند قاشق عسل بود که این سحری، مزید بر عطش و گرمازدگی شده بود.

نزدیکی های افطار،شهید حشمت الله کمالی صدا زد:بچه ها کی میاد افطاری تلیت بخوره؟! هر کی میخواد بسم الله .

بعد از نماز جماعت همه بچه ها گرد شهید حشمت الله کمالی جمع شدند و گفتند: الوعده وفا !! حالا تلیت چی داری؟

او گفت: سوغاتی از سروسون آوردم.... مادرم یه ظرف پر و پیمون آبغوره بهم داده .... حالا بسم الله...

چفیه ها را پهن کردیم،بساط تلیت آبغوره به پا شد.... جدا خیلی خوشمزه بود.

اما خوشمزگی این افطاری محلی ساعتی بیشتر طول نکشید! از یک طرف غش و ضعف و بی حالی و از طرف دیگه تهوع و کف بالا آوردن بچه ها، شده بود یه فیلمی.


نظرات بینندگان