عضو شورایعالی انسانشناسی و فرهنگ:
فرهنگ گردشگری در ایران سیزده بدری است/ دخالتِ بنیاد مسکن از دلایل تخریب روستاهای ایران بود/ کویرها و جادههای کوهستانی خاکی ایران را آفرودها نابود کردند
فرهاد ورهام مستندساز و عضو شورایعالی انسانشناسی و فرهنگ که مجموعه مستند مونوگرافی «خاطرات روستا» را برای شبکه مستند تهیه کرده است، میگوید: تنها گردشگران نیستند که روستا را خراب میکنند؛ مردمی که مهاجرت کردند و روستایشان را به عنوان ییلاق استفاده میکنند هم در این خرابی تدریجی دست دارند. از نظر من گردشگر هیچ کمکی به روستاهای ایران نمیکند. فرهنگ گردشگری در ایران هنوز فرهنگِ سیزده بدری است؛ اینکه بنشینند یکجا و کباب سیخ بزنند هیچ کمکی به اقتصاد ده نمیکند.
«در مراکز پژوهشی و دانشگاهی و یا طرحهای مطالعاتی موسسههای تحقیقاتی تعداد زیادی مونوگرافی (تکنگاری) از روستاها، جوامع عشایری، صنایعدستی و برگزاری مراسم و آیینهای مذهبی و ملی در قالب مطالعات مردمنگاری و یا مردمشناسی تهیه شده است. تهیه مونوگرافی به صورت علمی و با روش مردمشناسی از سال ۱۳۴۳ آغاز شد. در دهه پنجاه و شصت تعداد زیادی مونوگرافی از مناطق مختلف ایران تهیه و به چاپ رسید. اغلب این نوشتهها توسط مردمشناسان مرکز مردمشناسی وزارت فرهنگ و هنر (بعد از انقلاب اسلامی پژوهشکده مردمشناسی) و موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدوین شد.» این را فرهاد ورهام، عضو شورایعالی انسانشناسی و فرهنگ میگوید که تهیهکنندگی مجموعه فیلم مستند «خاطرات روستا» را برای شبکه مستند سیما به عهده داشته است.
این فیلم بر اساس اطلاعات و اسناد مونوگرافیهای تهیه شده از روستاهای مورد مطالعه از سال ۱۳۴۳ به بررسی تغییرات کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مناطق مورد نظر در شرایط حال میپردازد. مناطقی که در گذشته مورد مطالعه قرار گرفتند، روستاهایی بودند با شرایط فرهنگی و اقتصادی خاص نسبت به دیگر روستاها و اکنون تعدادی از آنها به مرکز بخش و گاه شهر تغییر یافتهاند.
از تعداد بیش از ۴۰ روستای مطالعه شده در نقاط مختلف ایران از سال ۱۳۴۳ تا اواخر دهه ۶۰ با در نظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی و قومی و تنوع اقلیمی، سیزده روستا برای تولید یک مجموعه فیلم سیزده قسمتی و هر قسمت به مدت ۵۰ دقیقه انتخاب شد که این روستاها شامل هجیج (کرمانشاه)، ابیانه (کاشان)، زیارت (گرگان)، اورامانات تخت (کردستان)، حدبه (تالاب شادگان)، طالبآباد (ورامین)، هلیله (بوشهر)، خور (اصفهان)، زیارت (گرگان)، سما (مازندران)، افوس (اصفهان)، رمین (ساحل عمان) و ماسوله (گیلان) میشوند. با فرهاد ورهام درباره این مجموعه مستند و همچنین نگاهی به تغییرات روستاها در این چند دهه گفتگو کردهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
شبکه مستند پیشنهاد ساخت مجموعه مستندی از این روستاها را به شما داد یا خودتان دغدغهاش را داشتید؟
تولید سینمای مستند ما اغلب با پیشنهاد از طرف مستندسازان و تهیهکنندگان است چون نهادها هیچ چشماندازی برای تولید سالانهشان ندارند. مثلا ما نمیدانیم مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی در طول سال چه کاری انجام میدهد؟ هرچند تلویزیون چهارچوبهای کوچکی برای این کار دارد اما پیشنهاد این مجموعه مستند را ما به تلویزیون دادیم. خودِ من قبلا به صورت تجربی با گروههایی تحقیقاتی کار کرده و در طول سالهای حضورم در دانشکده علوم اجتماعی و موسسه پژوهشها با تعدادی از کسانی که مونوگرافینویس بودند از نزدیک آشنا بودم. موضوع بحثهایی که میکردیم همیشه درباره این بود که چرا در مستند، مونوگرافی تولید نمیشود؟ مونوگرافی یکی از مهمترین بخشهای مطالعات مردمشناسی و علوم انسانی است چون روی یک موضوع یا پدیده و شخص به صورت متمرکز کار میکند و همین روش میتواند بدون اینکه تحلیلی داشته باشد اطلاعات خوبی به کسانی که میخواهند آن جامعه را بشناسند، ارائه بدهد.
مونوگرافی مستند چقدر در ایران قدمت دارد؟
دولت ایران برای نخستین بار در اردیبهشت ۱۳۱۴ در بند هفتم اساسنامه فرهنگستان اول به امر مردمشناسی توجه کرد. در سال ۱۳۱۵فعالیتهای اداره نوپای مردمشناسی آغاز گردید و در سال ۱۳۱۶ اساسنامه موسسه به تصویب شورای عالی معارف رسید و اندکی بعد هم به «بنگاه مردمشناسی» تغییر نام داد. محمدعلی فروغی، غلامرضا رشید یاسمی، ویلیام هاز آلمانی، مسعود کیهان، دکتر قاسم غنی، دکتر شفق، نصرالله فلسفی، علی هانیبال و کوهی کرمانی، کارگزاران، مشاوران علمی و کارشناسان آن بودند. مهمترین دستاوردهای بنگاه مردمشناسی در سالهای ۱۳۱۵-۱۳۳۰، بنیاد موزه مردمشناسی و گردآوری نزدیک به ۴ تا ۵ هزار برگ یادداشت مردمنگاری توسط دانشآموزان و آموزگاران بود که بازماندههای آنها تا به امروز حفظ شده است. در آغاز دهه ۱۳۳۰ با تشکیل ادارهکل هنرهای زیبای کشور در وزارت فرهنگ، به تدریج مطالعات مردمشناسی از کار موزه مردمشناسی جدا شد و نخستین مجله تخصصی «مردمشناسی» در سالهای ۱۳۳۵ - ۱۳۳۸به همت علی هانیبال از سوی این اداره کل منتشر شد. در سال ۱۳۳۷ دکتر صادقکیا «اداره فرهنگ عامه» را سامانی بخشید و با گزینش و آموزش پژوهشگران جوان توانست در دهه ۱۳۴۰ مطالعات منظم و علمی مردمشناسی ایران در دو حوزه تاریخی و میدانی را عملی سازد.
دستاوردهای پژوهشی این دورانِ اداره فرهنگ عامه در «مجله هنر ومردم» و یا به صورت کتاب منتشر شد و یا در آرشیو مردمشناسی بایگانی شد. در سال ۱۳۵۲ سازمان اداری و علمی اداره فرهنگ عامه گسترش یافت و به عنوان «مرکز ملی پژوهشهای مردمشناسی و فرهنگ عامه ایران» در درون وزارت فرهنگ و هنر به کار خود ادامه داد. مرکز یاد شده تا سال ۱۳۵۷ در حال توسعه بود و توانست بهعنوان یک مرکز علمی موردتوجه مراکز بینالمللی قرار بگیرد و در حوزههای انسانشناسی زیستی، مردمشناسی تاریخی، مطالعات میدانی و مطالعات ایلات و عشایر ایران، مطالعه جامعه شهری و همکاری با پژوهشگران خارجی فعالیت عمدهای داشته باشد.
پس از انقلاب اسلامی و تحولات اداری پس از آن، به ویژه فروپاشی وزارت فرهنگوهنر، «مرکز پژوهشهای مردمشناسی و فرهنگ عامه» با نام «مرکز مردمشناسی ایران» وابسته به وزارتخانههای فرهنگ و آموزشعالی، سپس فرهنگ و ارشاد اسلامی و سرانجام سازمان میراث فرهنگی کشور، سازمان خود را حفظ کرد.
تا اینکه در سال ۱۳۶۷ قانون اساسنامه سازمان میراث فرهنگی به تصویب مجلس رسید و اندکی بعد در سال ۱۳۶۹ شورای گسترش آموزشعالی با تبدیل آن به پژوهشگاه موافقت خود را اعلام کرد و بدین ترتیب میراث مردمشناسی ایران در پژوهشکده مردمشناسی تداوم یافت.
از دهه ۱۳۴۰ با حضور دکتر نراقی در دانشگاه تهران و شکلگیری مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران و در کنارش فعالیت دکتر راسخ در دانشکده علوم اجتماعی این اتفاق شکل گرفت؛ هردو تحصیلکردههای اروپا بودند و میدانستند مونوگرافی یعنی چه. بنابراین شروع کردند به جمع کردن آدمهایی از بیرون و داخل خودِ موسسه مطالعات که روی ایران و در موضوعات مختلف کار کنند. حتی خارج از موسسه سراغ آدمهایی مانند جلال آلاحمد، غلامحسین ساعدی و آدمهایی مانند بیژن جزنی، پویان و آدمهایی از طیف چپ رفتند. موسسه مطالعات چند گروه داشت که هر کدام بنابر ضرورت و طرحهای سالانه، کارهای مونوگرافی انجام میدادند. مهمترین کارهایی که در مونوگرافی شد در بخش عشایری بود که دکتر نادر افشار نادری رئیس آن بود و افرادی جدی مانند رضا کازرونی، جهان صفینژاد، کشاورز صدر و رخش خورشید را جمع کرده و یک مجموعه مونوگرافی عشایر کار کردند که بهترینشان بخشهای مطالعات کهگیلویه و بویراحمد بود. در گروه روستایی هم که آقای صفینژاد در آنجا کار میکردند مونوگرافی بسیار مهم طالبآباد را کار کردند و کاری هم روی بنه به عنوان یک واحد زراعی انجام دادند. مونوگرافی تهران و خشت تا خشت را هم آقای کتیرایی نوشت. بخش مردمشناسی هم یکسری مونوگرافی کار کرد؛ مانند مونوگرافیهای منطقه طبس. ساعدی هم چند مونوگرافی نوشت. آلاحمد هم چند مونوگرافی کار کرد که درواقع نمیتوان به آن مونوگرافی گفت چون بیشتر جوهره سیاسی داشت. از آن سو موسسه مطالعاتی دیگری مانند پژوهشکده دهقانی شروع کرد به تولید مجموعه مونوگرافی که جزیره هرمز، سیستان و بلوچستان و صیادان خلیج فارس از آن جمله بود. پژوهشگاه خلیج فارس و دریای عمان وابسته به سازمان برنامه و بودجه هم حدود ۳۰ مونوگرافی درباره بلوچستان، زاهدان، زابل، کنارک و... کار کرده است. بگذریم که بخشی از مونوگرافیشان تحت تاثیر دورهای بود که نثر صادق هدایت بر آن نسل غلبه داشت و همه سعی میکردند مانند آلاحمد مقطع و با فعلهای پشت سر هم بنویسند ولی با این احوال مونوگرافیهایشان از نظر اطلاعات ارزشمند است. پایاننامههای دانشجوهای آن دوره هم گرایش زیادی به مونوگرافی داشت. بخش مهم مونوگرافینویسی ما برمیگردد به مرکز مردمشناسی وزارت فرهنگ و هنر. آدمهای درجه یکی آنجا بودند و مجموعهای از مونوگرافی کار کردند که تمامشان در مجله فرهنگ و مردم ارائه شد. از مهمترین آنها آقای بلوکباشی، اصغر کریمی، هوشنگ پورکریم و تعدادی دیگر بودند.
یعنی از جایی به بعد روند مونوگرافی در ایران رو به تعطیلی رفت؟
این مونوگرافیها تا دهه ۶۰ ادامه داشت. ما براساس این اطلاعات تعدادی از مونوگرافیهای دهه ۴۰ تا ۶۰ را جمعآوری کردیم. اما بعد از دهه ۶۰ اتفاق عجیبی در این زمینه نیفتاده بود. هر چه جلوتر آمدیم دانشگاهها در تولید سواد کمدقتتر و اساتید کمتر جدی شدند و اصلا کسی حوصله نداشت دنبال مونوگرافی برود. شرایط فعلی هم که اصلا اجازه نمیدهد کسی که دنبال شغل و پول و خانوادهاش است پنج شش ماه همه اینها را ول کرده و برود دنبال تحقیق و پژوهش.
در صورتی که پروسه مونوگرافی و خروجیاش تولید جذابتری برای مخاطب میتواند باشد. به دلیل اینکه با قصه میتواند تماشاگر را همراه کند.
اینکه مونوگرافی عامتر و خواندنیتر است به صورت یک تحلیل اجتماعی، اقتصادی و مردمشناسی درست است. ممکن است یک دانشجویی برود سراغ مونوگرافی اما سالهاست که جریانی به نام مونوگرافی در مستند ما وجود ندارد. ما آمدیم مونوگرافیهای دهه ۴۰ تا ۶۰ را جمعآوری کردیم؛ ۱۳ مورد از آنها را انتخاب کردیم و سعی کردیم آثار انتخاب شده در اقلیمهای مختلف ایران پخش باشد. البته میتوانستیم تعداد بیشتری انتخاب کنیم اما این تعداد از سوی تلویزیون پیشنهاد شد. از یکسری دوستان دعوت کردیم که بیایند و روی این مجموعه کار کنند. «مهدی باقری» فیلم «سما در میان ابرها» بر اساس مونوگرافی دهکده سما از هوشنگ پورکریم انتشار در شماره شصت و ششم مجله هنر و مرد در فروردین ۱۳۴۷، فیلم «زیارت در مه» بر اساس مونوگرافی «دهکده زیارت» نوشته هوشنگ پورکریم، مجله هنر و مردم، مهر ۱۳۴۸و «خور بر کرانه کویر نمک» را بر اساس مونوگرافی «بر ساحل کویر نمک»، نوشته عبدالکریم حکمت یغمایی در سال ۱۳۷۰کار کرد. مازیار مشتاق گوهری هم فیلم روستای «رمین» را بر اساس شیوههای صید در ساحل عمان، نوشته فرهاد در ۱۳۶۲. هادی آفریده هم فیلم «افوس» را بر اساس مونوگرافی «دهکده افوس» نوشته محمدحسن سرمدی در مجله هنر و مردم سال ۱۳۵۰ و بابک بهداد فیلم «سرزمین ماه کوچک» را بر اساس مونوگرافی «نگاهی به ماسوله سرزمین محسور کننده» از فریده گلبو در مجله هنر و مردم سال ۱۳۵۷ ساخته است. خود من هم در این مجموعه فیلمهای «طالبآباد» از منوگرافی روستای «طالب آباد» تهران اثر «جواد صفینژاد» در سال ۱۳۴۵، فیلم «بُنِه تاک» در روستای «هلیله» بوشهر بر اساس مونوگرافی «انگور دیم در بوشهر» از عباس گروسی با همکاری فرهاد ورهرام سال ۱۳۵۶، فیلم «سی و سه سال بعد هور دورق» درباره روستای «حدبه» در حاشیه «تالاب شادگان» بر بخش صید و صیادی در تالاب شادگان از فرهاد ورهرام ۱۳۶۲، فیلم «دیروز، امروز ابیانه» بر اساس یادداشتها و تصاویر فیلم و عکس از سال ۱۳۵۳ الی ۱۳۸۰ فرهاد ورهرام، فیلم «اورامان تخت» بر اساس مونوگرافی اورامان تخت از فرهاد ورهرام سال ۱۳۷۰، فیلم «بندر هجیج» بر اساس مونوگرافی روستای هجیج از هوشنگ پورکریم در سال ۱۳۴۵ و فیلم «خبیص کهنه، شهداد نو» بر اساس مطالعات دکتر مستوفی در منطقه شهداد و کویر لوت از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۰ را ساختهام. طرح همه اینها را خودمان به شبکه مستند دادیم و تلویزیون هم پذیرفت. برعکس خیلی از کارها که در تلویزیون پروسه تولیدش طولانی میشود این مجموعه را به موقع تحویل دادیم و در مجموع حدود یک سال طول کشید.
پس براساس آرشیوی که در اختیار داشتید در این مستندها مطالعه تطبیقی از سالهای دهه ۴۰ تا ۶۰ تا امروز انجام دادید؟
ما مونوگرافی را انتخاب کردیم به دلیل اینکه بتوانیم آن روستای مورد نظر را از زمانی که اولین مونوگرافی از آن تهیه شده تا امروز در گذر زمان ببینیم؛ اساسا ایده اصلی مجموعه همین مقایسه بود. حالا در بعضی از فیلمها مانند «هجیج» تنها فرازی از نوشته پورکریم استفاده کردیم تا بگوییم او سال ۱۳۴۲ در این ده حضور داشت. فیلمهایی در آن ده ساخته شده که احتمالا در دوره رواج هشت میلیمتری، خود روستاییها آنها را گرفته و یا کسان دیگری راجع به آنجا فیلمهایی ساخته بودند که همگی در آرشیو تلویزیون و فیلمخانه ملی نگهداری میشد. همچنین عکسهای مردمی را جمعآوری کردیم؛ مثلا در مورد «هجیج» مونوگرافی اول سال ۴۲ ساخته شده بود یعنی زمانی که اصلا راهی برای ورود به روستا وجود نداشت و مانند «تبت» باید از جادههای کوهستانی عبور میکردیم. بعد از آن در سال ۵۲ هم یک گروه فیلمساز از کرمانشاه طی دو سال مستندی به نام «آنها ۶ نفر بودند» در این روستا میسازند که نشان میدهد «هجیج» در این ۵۰۰ سال هیچ فرقی نکرده است. بعد از آن خودِ من در آنجا عکاسی کردم و تا سال ۸۹-۸۸ یک فیلم هم در آنجا ساختم. یعنی از این روستا نوشته، عکس، فیلمهایی متعددی پشتوانه اثر بودند. بقیه فیلمها هم تقریبا در همین چهارچوب بوده است.
این مجموعه مستند مونوگرافی چه تفاوتی با فیلمهای دیگری که درباره روستاها ساخته شده، دارد؟
ما خیلی فیلم راجع به روستاها ساختهایم؛ درباره آئین، مراسم، شخصیتهای به خصوص و با نگاههای مختلف. اما در این مجموعه تغییر و تحولات روستا بر اساس اسناد و مدارک دیده شده است. روستاها در اقلیمهای مختلف پراکنده شده و هرکدام هم ویژگی خودش را داشتهاند. مثلا اگر به طالبآباد (نزدیک تهران) نگاه کنید متوجه میشوید تا همین سی سال پیش قلعه بوده اما امروز حتی یک خشت از قلعهاش نمانده و تبدیل به شهرکی مرتب شده است و یکی از قدیمیترین مونوگرافیها هم همینجا نوشته شده. بر اساس عکسهای قدیمی که پیدا کردیم فهمیدیم تغییرها هم بر اساس بافت ده است. تغییرات از دوره قاجار که این روستا خریداری و خالصه می شود آغاز شده و تا بعد که خرده مالک و سپس موقوفه شده و بعد از اصلاحات ارضی به رعیتها داده میشود، ادامه مییابد. بعد از انقلاب هم دوباره به موقوفه سپرده میشود. طالبآباد چنین شکلی دارد. هجیج هم دهی زیبا و باسابقه در کردستان بوده که ناگهان سدی میسازند و ده تبدیل به بندر میشود و نصف آن زیر آب میزند. همین سد، دامداری روستا را از بین میبرد؛ در پی آن، ۹۰ خانوار که بافنده بودند مهاجرات کرده یا از بین میروند و چهره ناقصی از ده میماند که مورد هجوم گردشگران است؛ آنهم نه برای دیدن ده، که برای رفتن لب آب در بندر هجیج. در چنین شرایطی ما با اسناد نشان میدهیم که بهطور مثال چطور معماری زیبای امامزاده از بین رفته. یا مثلا در «اورامانتخت» ما حضور توریستها و عکاسان را دست انداختیم چون اینها باعث شدند مراسم مهمی که آنجا اجرا میشد از بین برود. حالا که دِه توریستی شده بافت آن در حال از بین رفتن است. دو هتل احمقانه هم آنجا ساختند تا مردم بروند به جای دیدن مراسم جدی و آئینی کهنشان آنچه تغییر شکل یافته را تماشا کنند. تغییرات آئین هم جزو موضوعات ما بود.
ایده معرفی روستاهای نمونه گردشگری یا طرحهای دیگر قرار بود از این روستاها و بافت سنتیشان محافظت کند؟
یکی از دلایل تخریب روستاهای ایران دخالت بنیاد مسکن بود که هنوز هم تا حدودی ادامه دارد.
به این معضل اشاره کردید که گردشگران به هرکجا رفتند فرهنگ و نوع زندگی بومی را تحت تاثیر قرار دادند. اما خیلیها معتقدند راهحل نجات اقتصاد ایران و هر کشوری گردشگری است. با این تناقض چه باید کرد؟
درست است که گردشگر به توسعه اقتصاد کمک میکند اما تنها گردشگران نیستند که روستا را خراب میکنند؛ مردمی که مهاجرت کردند و روستایشان را به عنوان ییلاق استفاده میکنند هم در این خرابی تدریجی دست دارند. از نظر من گردشگر هیچ کمکی به روستاهای ایران نمیکند. من اعتقاد دارم فرهنگ گردشگری در ایران هنوز فرهنگِ سیزده بدری است. اینکه بنشینند یکجا و کباب سیخ بزنند هیچ کمکی به اقتصاد ده نمیکند.
شما از سال ۱۳۵۳ تغییرات ابیانه را تحت نظر داشتهاید؛ نظرتان درباره نقش گردشگری در این روستا هم همین است؟
فکر میکنید در ابیانه چند نفر خانهشان را اجاره میدهند؟ شاید سه نفر. اصلا هیچ کدام از دکهها و موادی که در آن میفروشند حاصل تولید ابیانه نیست. ابیانه سال ۵۲ اصلا مغازهای نداشت اما الان چند کافه آنجا باز شده. اصلا انگار اهالی ابیانه انقدر وضعشان خوب است که نیازی ندارند بیایند و کسبی راه بیاندازند. آن سه نفری که خانه اجاره میدهند هم اهل ابیانه نیستند که به اقتصاد روستا کمک کنند. درحالیکه یکی از ویژگیهای ابیانه باغداری و زراعتش بوده که امروز نابود شده است. امروز بافت روستا را مانند شهرک سینمایی کاهگلی ساختهاند و بعد به امان خدا رهایش کردهاند. تمام پشتبامهای ابیانه ایزوگام است درحالیکه آن سالها در فصل پاییز به خاطر لواشک و آلو، قرمز و زرد بود. اگر فیلم هوایی سال ۷۳ ابیانه را با الان مقایسه کنید، متوجه عمق فاجعه میشوید. زیبایی بعضی از روستاهای ما به منظری بود که داشتند، نه اهمیت گردشگری. و امروز این زیبایی منظر از بین رفته است. حالا یک مُشت شرکتهای گردشگری، اسم میگذارند برای روستاها؛ تمام روستاهای پلکانی ما شدهاند «هزار ماسوله».
برای آنچه شما میگویید باید سند جامعی وجود داشته باشد. نمیشود گردشگری را کنار گذاشت چون ناچاریم به این سمت برویم...
گردشگری باید برای منطقه درآمد داشته باشد اما کسی که آن بالا نشسته و مدیریت میکند، به این مسائل فکر نمیکند. مسئولانِ ما، گردشگری را از روی کتاب خواندهاند. تمام کویرها و جادههای کوهستانی خاکی ما را آفرودها و آفرودیها نابود کردهاند. به اعتقاد من بخش زیادی از مردم ایران، فرهنگ گردشگری ندارند، بهجایش فرهنگ سیزدهبدری دارند. کسی که وارد ده میشود باید حواسش به لباس پوشیدن و رفتارش باشد. درحالی که در واقعیت اینطور نیست. به روستاهای هجیج، اورامان و ابیانه نگاه کنید؛ همه گردشگریاند. روستای گردشگری را دولت ساخته و چند حقوق بگیر خدماتی آنجا گذاشته و در عوض اقتصاد ده از بین رفته و با مقداری از هزینههای دولت روزگارش را میگذراند. موضوع اقتصاد گردشگری در ایران شبیه شوخی است. طرف در شمال کشور یک رستوران عمه لیلا باز کرده تا یک مُشت تازه به دوران رسیده دو ساعت صف بایستند و پله کباب او را بخورند. گردشگری ما در این حد است. اینجا همه دنبال خرید هستند؛ با ماشین خالی میروند و با ماشین پر برمیگردند. به نظرم چیپترین صنایعدستی دنیا متعلق به ایران است.
البته اگر صنایعدستی واقعا متعلق به همان منطقه باشد ارزشمند است...
در هیچکجای دنیا، جایی مثل اورامانات سراغ نداریم که انقدر تولید صنایعدستی داشته باشد، در منطقه مصرف شده و به بیرون صادر شود. اما اینکه میگویم برای سال ۷۳ است و الان چنین چیزی وجود ندارد.
در ابیانه امروز گردشگران لباسهایی مثل کولیها تن میکنند و به عنوان لباس محلی عکس با آن میگیرند. در بوشهر باغهای زیرزمینی که یکی از قدیمیترین سیستمهای کشاورزی است در عرض بیست سی سال نابود شد. کشاورزی از بین رفت، مهاجرت اتفاق افتاد و... در صورتی که این منطقه جزو مناطق گردشگری مهم بوشهر بود. در باغهای گردشگری از فرورفتگیهای طبیعی و دستکند استفاده میکردند تا درختان انگور را درون این حفرهها پرورش دهند. بعضی جاها را شهریها نجات داده و تبدیل به مکان گردشگری کردهاند. به اعتقاد من، در مقایسه با کشورهای دیگر روستاهای ما اصلا گردشگری نیستند که سرویسهای خوب داشته و بتواند آداب و رسوم و لباس محلی و... را معرفی کند.
مساله دیگر هم گرانی است؛ طرف اقامتگاه بومگردی در یک بیغولهای زده و قیمتهای بسیار بالایی برایش گذاشته. درحالیکه در کشورهای اروپایی شما میتوانید با قیمتهای مختلف، اقامتگاه و هتل پیدا کنی که حتی ارزانقیمتترین آنها هم کیفیت مناسبی دارند. اما در ایران تمام اقامتگاههای بومگردی گراناند چون فقط مسافر موقت دارند و میخواهند تلافی باقی ماههای سال را در همان زمان کوتاه سفر، دربیاورند.
با اینهمه روی رونق گردشگری تاکید میشود؛ اقتصادی که میتواند پایدار باشد و کشور را از وابستگی به نفت نجات دهد...
به نظر من، با این تفکر و ذهنیت، توریست به اقتصاد ما کمکی نمیکند. چون آنقدری که برای زیرساختهای این مساله خرج میکنیم، درآمد نداریم. تازه آنها که درآمد دارند متصل به مافیا هستند از راننده گرفته تا غیره... فکر میکنم تاثیر چنین مستندهایی خیلی بیشتر از اقامتگاههای بومگردی برای نشان دادن فرهنگ یک جامعه است. حتی بیشتر از اینکه لباس محلی تن توریستها کنیم تا کنار کلبههای گلی عکس بگیرند. باتوجه به بازخوردهایی که داشتیم، تاثیر فرهنگی اجتماعی این مجموعه خیلی خوب بوده. لایههای مختلف طبقاتی در روستاها که مدتها بود تلویزیون نمیدیدند وقتی از این مستند باخبر شدند پای تلویزیون نشستند. بر اساس نمونههای موردی که به گوش ما میرسید، بهنظرم میتوان پیام خیلی بزرگی داشته باشد؛ هم برای ما و هم سیاستگذاریهای فرهنگی در بخش تولید و تولید فیلم مستند. فکر میکنم مجموعه خاطرات روستا چون برای فستیوال و جلب نظر منتقد سینمایی یا مدیر دولتی ساخته نشد تجربهای موفق بود؛ چون مجموعهای بود که بر پایه مطالعات مردمی شکل گرفته و این مطالعات مردمی خروجیاش به وسیله تلویزیون در دسترس مردم قرار میگرفت.
چطور میتوان بازار مناسب و گستردهتری برای مستند به وجود آورد؟ هرچند که شاید تبلیغ و بازاریابی اساسا جزو وظایف مستندساز نباشد اما چطور میتوان به شرایطی رسید که مستندهای ساخته شده هم استانداردهای مورد نظر را داشته باشند و هم بازار خوبی برای ارائه به تماشاگر؟
به اعتقاد من، مدیریت این مساله در کشور وجود ندارد. همین که ما راجع به سینمای مستند حرف میزنیم، کار غلطی است چون وظیفهای در این مورد نداریم و این حرفها از سر ناچاری است؛ مستندساز باید فیلمش را بسازد، نباید درباره مستند صحبت کند. اما چون اینجا سازمانی برای این قضیه وجود ندارد، این اتفاق میافتد. چند وقت پیش به آقای طباطبایی (رئیس وقت مرکز گسترش) گفتم روندی که برای تولید مستند دارید براساس یک پایه پوسیده در تلویزیون بنا شده و شما آن را ادامه میدهید و هیچوقت هم درست نمیشود. وقتی یک مستندساز را دعوت میکنند که درباره مشکلات مستند صحبت کند، بدانید که هیچوقت این مشکل درست نمیشود. ما از سر ناچاری و حرفهایی که گاهی به عقده تبدیل شده فرصتی گیر میآوریم تا درباره این مشکلات بگوییم اگرنه اغلبمان وظیفه و تخصصی در این زمینه نداریم.
بهنظر میرسد مدیران فرهنگی باید واحدهایی هم در کنار فیلمسازان تعریف کنند تا در کنار ساخت مستند، بازار مناسبی هم هم برای آنها ایجاد شود...
مستندهایی که در ایران ساخته میشود یا به این شکل است که نهاد و سازمانی به مستندساز سفارش کار میدهد یا خود او، طرحی نوشته و ارائه میدهد. با این شرایط، معتقدم مشکلات کنونی هیچ وقت درست نمیشود و حتی با تغییر مدیریت هم این اتفاق روی نمیدهد. در رابطه با مجموعه خاطرات روستا هم باید بگویم این نوع نگاه ارزشمند است چون ما توانستیم با تصویر، یک تاریخ را از یک دهه تا دهه دیگر در ده تعریف کنیم. این هم سند خوبی برای آینده است چون در آن هم روستا تعریف شده و هم ذهنیت ایرانیها، جامعهشناسان، هنرمندان و روشنفکران نسبت به روستا را عوض کردهایم. وقتی مستند اورامان پخش شد خیلیها به ما گفتند حیثیتی برای عکاسان نگذاشتید در حالی که دو دقیقه از این مستند که بهنظرم مهمترین بخش آن بود، سانسور شد.
هرچند که بهنظر میرسد شبکه مستند در زمینه ممیزی نگاه کمتر سختگیرانهای نسبت به شبکههای دیگر تلویزیون دارد اما در ساخت این مجموعه و هنگام پخش آن، از سوی شبکه نگاه خاصی به شما تحمیل نشد؟ یا اینکه شاهد ممیزی فیلمها باشید؟
راستش از ابتدای ساخت مجموعه حرفی به ما نزدند که دقیقا چه میخواهند و میتوان گفت تا حدی به مستندساز اعتماد کردند در نتیجه مشکل عجیب و غریبی در این زمینه نداشتیم. بهطوریکه خیلی از قسمت اصلا دست نخورده است و هیچ مزاحمتی برای ساخت و پخششان ایجاد نشد و خیلی محترمانه با ما برخورد کردند. از سویی درباره اهمیت مجموعه مستند «خاطرات روستا» باید بگویم که به اعتقاد من، این فیلمها باعث شد مردم اگر عکس یا فیلمی دارند ارزش آن را بدانند و حفظش کنند. ضمن اینکه فکر میکنم فیلمسازهای این مجموعه، راه را برای مستندسازان بعدی باز کردند. درحالیکه شاهدیم برخی از مستندسازان انتظارهای غیر واقعی در مردم ایجاد کردهاند و باعث شدند مستندساز بعدی کارش در تعامل و قانع کردن مردم سخت باشد.
نظرات بینندگان