روایت شهید صیاد شیرازی از خشونت نیروهای نظامی پهلوی در شیراز
«در ایامی که انقلاب داشت شدت میگرفت شهید اقاربپرست، من و خانواده را به شیراز دعوت کرد. ما با کمال میل پذیرفتیم و به خدمت ایشان رسیدیم. آن روز قرار بود در شیراز آیتالله دستغیب سخنرانی کند.
ایشان بدون هراس به من پیشنهاد کرد که در آن سخنرانی شرکت کنم. من، دست زن و بچه را گرفتم و به مصلای شاهچراغ رفتم. در بدو ورود دیدم که نیروهای انتظامی همه جا را اشغال کردهاند و روی در و دیوار اطراف مصلا مستقر شدهاند ولی چون میدانستم در شیراز کسی مرا نمیشناسد با خیال راحت وارد مصلا شدم و به سخنان شیوای شهید دستغیب که در رد برگزاری جشنهای 2500 ساله بود گوش دادم.
هنوز شهید دستغیب سخنانش به پایان نرسیده بود که نیروهای انتظامی با گاز اشکآور به مصلا حمله کردند و مردم به هم ریختند. آنها همه درهای مصلا را بسته بودند و فقط در بازارچه باز بود. زن و مرد، کوچک و بزرگ و پیر و جوان به هم ریختند. من نگران همسرم بودم که به شهر شیراز آشنایی نداشت. ولی مجبور بودم در آن ازدحام به دنبال همسرم بگردم که بچه در بغل با آن همه فشار و ازدحام در صحن مسجد راه افتادم.
مردم با فشار و زحمت از همان در کوچک بازارچه در حال خروج بودند. در گوشهای از حیاط مسجد، جوانان غیور شیرازی با مأمورین درگیر بودند و جلوی آنها را گرفته بودند که مردم بتوانند از مسجد خارج شوند. فشار جمعیت مرا به خارج از مسجد کشانید و در بیرون نیز نتوانستم همسرم را پیدا کنم. مجبور شدم دوباره داخل حیاط مسجد شوم. مردم مرا از ورود دوباره به مسجد منع میکردند، ولی من اعتنایی به سفارش آنها نداشتم. به هر صورتی بود دوباره وارد مسجد شدم و به دنبال همسرم گشتم. هنوز جوانان در مقابل نیروهای انتظامی صفآرایی داشتند و مانع حمله آنها به مردم بودند. من تا نقطه درگیری آنها رفتم و چون همسرم را پیدا نکردم مجددا به قصد خروج از صحن حیاط داخل جمعیت شدم.
تعداد زیادی زن و مرد بیهوش روی زمین افتاده بودند. من مجبور بودم صورت زنهایی را که به زمین افتاده بودند و چادرشان به رنگ چادر همسرم بود را نگاه کنم. در آن لحظات حساس ، حتی من کفشهای بیرون افتاده و چادرها و روسریهای در مسیر افتاده را مدنظر داشتم. بالاخره با سختی و ضمن مراقبت از فرزندم که در ازدحام جمعیت خفه نشود از حیاط بیرون آمده و پس از این سو و آن سو دویدن همسرم را دیدم که سراسیمه دنبال من میگردد که او را صدا کرده و با هم به خانه شهید اقاربپرست برگشتیم.
آن روز شهید اقاربپرست به علت شرکت در یک ماموریت اداری در آن جلسه شرکت نداشت و من وقتی ماجرا را به ایشان تشریح کردم، ایشان با خشم نهفتهای تاسف درونی خود را ابراز کرد.
توضیح این صحنهها پیوند ما را با شهید مستحکمتر کرد و چون من خودم در آن حادثه آسیب دیده بودم به قول معروف جریتر شدم و این، عامل تحریک من برای حرکتهای بعدی بود. »
تسنیم
انتهای پیام/