با دو دانشجوی شهید استان فارسی حاضر در واقعه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا آشنا شوید
شهید جلیل شرفی و شهید فرخزاد سلحشور دو دانشجوی شهید استان فارسی حاضر در واقعه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، اهل فسا هستند.
به گزارش شیرازه، شهید جلیل شرفی و شهید فرخزاد سلحشور دو دانشجوی شهید استان فارسی حاضر در واقعه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، هستند.
شهید جلیل شرفی در سال ۱۳۳۶در فسا در خانوادهای مذهبی و متدین به دنیا آمد. پدرش درویشعلی، در سازمان آموزش وپرورش کار میکرد و مادرش رحمتی نام داشت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در اینشهر گذراند. از همان اوایل کودکی به اسلام و اعتقادات مذهبی علاقه پیدا کرد. وی درمیان رنج و درد تودههای مستضعف مسلمان رشد کرد و همزمان اعتقادات و ایمان اسلامی خود را تقویت نمود. وی خود تذکر دائمی دادن و دعوت به تقوا نمودن دوستان و آشنایان و بخصوص خانواده اش را وظیفه خاص خویش دانست.
شهید آنچنان در این زمینه پیش رفت که در کمتر نامه ای بود که خطاب به خانواده اش مینوشت و اثری از این تذکر دائمی دیده نمیشد. نامههایش مملو از امر به معروف و نهی از منکر و یادآوری سیره نبی (ص) و اخلاق ائمه اطهار (علیهم السلام) است و این را وظیفهای بر دوش خود احساس میکرد. شهید در یکی از نامههایش نوشته است: « … بدین لحاظ است که بر خود واجب دیدم قبل ازآنکه وقت تمام شود تذکر دهم.
برحذر باشید از اینکه بوسیله رعایت نکردن خلق و خوی پسندیده اسلامی اعمال خوب خود را خراب کنیم. از پیامبر اسلام باید درس بگیریم …» مسلما رشد و نمو در چنان خانوادهای و تحت تربیت چنین پدر و مادری است که از جلیلآن کودک و نوجوان سالهای نه چندان دور شهر فسا، آن چنان رزمندهای میسازد که در هرحال و در هرجا لحظهای از خدا گسستن و به غیر خدا اندیشیدن را حرام میداند و دائمابه خود و دیگران گوش زد میکند که: « … ما باید همیشه در طلب رضای خدا باشیم. همه حرکات و کارهای ما باید طوری باشد که فقط خدا از ما راضی باشد …» مسلم است که چنین اندیشهای صاحب خود را آزاد نمیگذارد تا چون دیگر جوانان و هم سالانش سرگرم در دنیا و امیال و آرزوهای جوانی باشد.
جلیل در سال ۱۳۵۶ وارد دانشگاه پلی تکنیک تهران و در رشتهی مهندسی مکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان لحظه ورود به دانشگاه، یعنی از سال ۱۳۵۶ با جمع دانشجویان مسلمان دانشگاه پلی تکنیک تماس میگیرد و به جای آنکه همچون بسیاری دیگر در آرزوی کسب مدرک خیالی آینده، سر در لاک خود فرو برد، مبارزه در جهت سرنگونی رژیم وابسته ستم شاهی را وجهه همت خویش قرار میدهد. از این روست که جلیل دانشجو هم، با دیگر دانشجویان متفاوت است. در آن سالهای پرشور و حال، جلیل که راه خود را شناخته و رهبر خویش را یافته بود لحظهای از پای ننشست.
جریان توفنده انقلاب، بسیاری از دل خوشان را بیدار ساخته بود تا چه رسد به جلیل که از سالهای شلوغ در آتش اشتیاق آن می سوخت. بنابراین بسیار فعال تر و خستگی ناپذیرتر از دوستانش،در جمع یاوران امام به تلاش برخاست، تلاشی آنچنان فداکارانه و آنچنان مخلصانه وآنچنان متواضعانه که شگفتی همگی دوستان را در پی داشت. اما در دید خودش اینها همه هیچ بود آنچه که ارزش داشت رضای خدای تبارک و تعالی بود.
جلیل در سرنگونی رژیم طاغوت شرکت نمود و در بازسازیهای پس از انقلاب خستگی ناپذیر آنی درنگ ننمود، وی این کارها را برای انجام وظیفه خویش به عنوان یک عبد صالح درگاه ایزد منان و به عنوان شکر نعمتی که خداوند ارزانی امت ما داشته، بود. این نعمت عظمی یعنی وجود پربرکت رهبر عظیمالشان حضرت امام خمینی را خود شهید این چنین پاس میدارد:
« حمدو سپاس خدای را که به ما نعمت هدایت و ولایت عنایت فرمود و ما را در روزگاری خلق کرد که با مخلصان درگاهش و اولیای مقربش هم نشین کرد و حیات ما را ملازم با وجودمبارک و گران مایه رهبری قرار داد که انبیاء و اولیاء خدا به وجودش افتخار میکنند».
از آغاز حمله نیروهای بعثی به خاک میهن اسلامی، جلیل شرفی برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی به جبهه جنگ روی آورد. او ماهها در سوسنگرد، شهر عاشقان شهادت، به تدارک مهمات جبههها پرداخت.
نحوه شهادت
جلیل شرفی درتاریخ ۱۴مرداد ماه سال۱۳۶۲، بر فراز ارتفاعات قله تپه سپاه، به نهایت هستی خویش میرسد و آنچه در لحظه شهادت در جیب داشته، یک قرآن و یک زیارت عاشورا بود که به خون مطهرش رنگین شده بودند.
فرخزاد سلحشور
سلحشور علاوه بر اینکه جزو دو شهید استان فارس در تسخیر لانه جاسوسی است تنها شهید دانشجوی استان فارس در حماسه هویزه نیز هست.
و در تارخ ثبت شده که شهید سلحشور با حضور افتخار آمیز در معرکه تن با تانک هویزه جاودانه شد . ۳ سال بعد، اسفند ماه ۱۳۶۲ پس از پاکسازی مین های دشت هویزه، شهیدان سید حسین علم الهدی، فرخ سلحشور، محسن قدیریان و دو لاله واژگون که جسمشان هست و اسمشان نیست، در ۶۰۰ متری جنوب مزار شهدای هویزه، رخ نمایانده اند.
و اینک، شهید فرخ سلحشور تنها نماد غربت شهدای دانشجوی استان فارس و بهارستان هزار آلاله فسا در این حماسه ماندگار و غرور آفرین، برگ زرینی است بر تارک پاک باختگی های بزرگ مردم این خاک شقایق نشان و هماره قهرمان …
***
هادی فردوسی را علاقهمندان به شعر به واسطه رباعیهای خلاق و متفاوتش میشناسند؛ شاعر جوانی که متولد روستای «کته گنبد» شهرستان سروستان است. که در محضر مقام معظم رهبری شعرخوانی کرده اند، و بعد از آن ایشان چنان به وجد آمدند که فرمودند: ” فارس دارد خودش را نشان می دهد.” حتما می دانید که مقام معظم رهبری چنین سخنی را در وصف هر کس نمی گوید بلکه غنا و قوت شعر هادی فردوسی چنان مرتبه ای از درک و شعور و هنر یافته است.
فردوسی این رباعی را برای شهید سلحشور سروده است:
چشمان کویر غرق باران شده است
دی ماه زمانه چون بهاران شده است
از عطر سلحشور و شمیم رجبی
آغوش هویزه لاله باران شده است
****
تشییع شهید سلحشور در سال ۶۲- اهواز
متن زیر از زبان یکی از اعضای گروه تفحس هویزه و لحظه پیدا شدن شهید علم الهدی و شهید سلحشور را بیان می کند:
راننده لودر تا بیل را در زمین فرو کرد ناگهان لباس فرم حسین مشخص شد . حسین روز عملیات تنها پاسداری بود که لباس فرم پوشیده بود . قلبم داشت از دهانم در می آمد. خیالم راحت شد لااقل جسدی از حسین باقی مانده است! به راننده گفتم : برو عقب.
خاک ها را با دست کنار زدم . فانسقه خاکی دور کمر شهید مشخص شد . با کمال تعجب دیدم آن قران همیشگی که همراه سید حسین بود ، زیر خاک است . قرآنی با امضای امام خمینی و آیت الله خامنه ای. روی سینه حسین هنوز عکس کوچک امام و آرم سپاه نشسته بود.
خاک را کنار زدم . اما دیدم بر خلاف اجساد دیگر که استخوان هایشان سالم بود. جمجمه حسین خرد شده !! تمام استخوان های تنش متلاشی شده بود!! وقتی این صحنه را دیدم نا خود آگاه یاد صحنه کربلا افتادم و اسب هایی که جنازه شهدا را زیر پا له کرده بودند!!
با کمال تعجب دیدم آرپی جی حسین زیر بدنش له شده! همان جا بود که فهمیدم اخباری که از هویزه شنیده بودم صحت دارد! معلوم شد تانک ها با شنی های خود از روی جسد علم الهدی رد شده و استخوان هایش را خرد کرده بودند! گریه امانم نمی داد ، دلم میخواست با تک تک سلول های بدنم مظلومیت این شهدا را فریاد بزنم. چند ساعتی بالای سر استخوان های خرد شده حسین نشستم و درد و دل کردم . حسین در این دنیا خاکی نمی گنجید. حیف بود به مرگ طبیعی برود باید شهید می شد!
کمی آن طرف تر جسد غفار درویشی را هم پیدا کردم. کمی آن طرف تر جسدی پیدا کردم که برگه ای همراهش بود، معلوم شد فرخ سلحشور است. نمی شناختمش، از کسانی بود که چند روز قبل از عملیات به منطقه آمده بوده . آن طرف تر جسد برادری به نام غدیران پیدا شد که از بچه های اهواز بود و بلاخره جسد سعید جلالی را یافتم . که از بچه های مسجد جزایری اهواز بود.
غروب که شد یاد مادر، حسین افتادم، او از من جواب می خواست. خیلی برایم دشوار بود خبر پیدا شدن استخوان های متلاشی شده ، حسین را به او بدم.
به اهواز رفتم. در حیاط خانه ی شهید علم الهدی را زدم. حاج خانم در رو به رویم باز کرد . نمی توانستم حرف بزنم. فقط قرآن زیر فانسقه ی سید حسین را بیرون آوردم و نشان مادرش دادم . فهمید حسین به شهادت رسیده ، میدانستند هر جا آن قران باشد سید حسین هم همان جاست.
مادر علم الهدی آمد و کنارم نشست و گفت: می دانستم که حسینم شهید شده اما به من گفتند او اسیر شده است. حسین کسی نبود که بگذارد زنده به دست دشمن اسیر شود.
نظرات بینندگان