گذر از کنار مرگ!
اشاره: این نوشته، تکنگاری محمدحسین عظیمی؛ عضو تحریریه شیرازه، از تجربه رفتن به غسالخانه اموات کرونایی و توصیف لحظاتی است که هر کسی فرصت تجربه آن را پیدا نمیکند:
وقتی فراخوان ثبت نام برای غسل مِیّت را در واتساپ دیدم قلقلکم شد. تجربههایی که انسان را کنار مرگ حرکت میدهد برایم جذاب است. ولی بیشتر از این جذابیتهای بچهگانه، دوست داشتم از نزدیک آنهایی را ببینم که دارند این کار را میکنند. یعنی خودشان را در معرض ویروسی قرار میدهند که چند ساعت قبل جان یک نفر را گرفته. خود را در کنار جنازهای قرار میدهند که حتی نزدیکترین آشنایان و عزیزانشان هم دلهره دارند به آن نزدیک شوند. دیدن این آدمها، به انسان روحیه میدهد.
حدود یک هفته بعد از ثبتنام بود که از طرف گروه جهادی شهید مسرور(1) تماس گرفتند و گفتند که باید اول به کلاس آموزشی برویم. مکانش هم مرکز مدیریت حوزههای علمیهی استان فارس بود.
آنجا توضیح دادند که بعد از فتوای حضرت آقا(2) مبنی بر وجوب غسل اموات کرونایی چه خون دلی خوردند تا به مسئولان شهرداری بقبولانند اموات باید غسل داده شوند. مسئولان شهرداری بعد از تایید دانشگاه علوم پزشکی اجازه حضور طلاب برای غسل اموات را داده بودند. شرط دانشگاه برای غسل اموات این بود که آبی که با آن غسل میدهند به چاه جذبی نرود. ابتدا آب به مخزن جداگانهای برود و چند روز بماند و به آن گاز کلر اضافه شود. همچنین مِیِّت باید علاوه بر آب غسل، با آب کلر هم ضدعفونی شود. به نظر میرسید همین زمان بردن فرآیند ساخت مخرنهای ۱۰,۰۰۰ لیتری و راهاندازی آن در آرماستان، باعث شده بود اموات قبلی صرفا با تیمم دفن شوند. بعد از این توضیحات هم آموزشهای شرعی و بهداشتی لازم را برای غسل و کفن اموات، ارائه دادند.
آن روز ما را گروهبندی کردند. من و شاهین و سیدستار و یک نفر دیگر شدیم گروه ذخیره. علتش هم این بود که گروههای اصلی فقط باید شامل طلاب و روحانیون باشند. وقتی یکی از گروهها امکان حضور نداشته باشد، ما را جایگزین میکنند. شاهین دوست قدیمی و رفیق گرمابه و گلستانم است و فوقالعاده سختکوش. الان دکترای جامعهشناسی دانشگاه تهران میخواند. سیدستار هم سرهنگ بازنشستهی ارتش است. پسرش طلبهی جهادی درجه یکی است و خودش هم یک پیرمرد سوپر حزباللهی. سیدستار وقت تغسیل اموات روزه میگیرد. این را چند روز بعد، وقتی بعد از غسل و کفن مِیِّت به ما شیر دادند و نخورد، فهمیدم. شیر را بخاطر استنشاق گاز کلر میدهند تا معده و ریه تغسیلکنندگان به مشکل برنخورد.
چند روزی خبری نشد تا درست شب نیمه شعبان سیدستار زنگ زد. گفت فردا نوبت ماست و باید برای کفن و دفن اموات ساعت ۸ صبح در دارالرحمه باشیم. گفت درهای دارالرحمه را بستهاند و برای ورود باید به نگهبان بگویی برای چه کاری آمدهای.
برای فردا استرس داشتم. هر چند به خودم میقبولاندم که ترسی ندارد و کار برای خداست. ولی همین که موضوعی مخفی بود و به خانواده در این خصوص چیزی نگفته بودم، استرسم را بیشتر میکرد.
همین استرس و هراس هم باعث شد تمام شب را اضغاث احلام(3) ببینم. خواب میدیدم دیر سر قرار رسیدهام. خواب میدیدم خانواده از این کار اطلاع پیدا کردهاند. جوری که وقتی از خواب بلند شدم، تمام بدنم درد میکرد. تُندتُند و بدون اینکه بقیه متوجه شوند، لباسهایم را پوشیدم و سوار ماشین شدم.
با ده دقیقه تاخیر خودم را به درب سردخانهی مخصوص اموات کرونایی رساندم. سیدستار خیلی گرم سلام و علیک کرد. کنار درب سردخانه کانکسی بود که باید کفشهایمان را آنجا در میآوردیم.
دو لایه دستکش پوشیدیم. یک دستکش لاتکس و یک دستکش آشپزخانه. یک گان و یک روپوش و شلوار هم دادند تا روی گان بپوشیم. کفشهایمان را در آوردیم و جای آن چکمه پوشیدیم. پاچههای شلوار را هم انداختیم روی چکمه و دورتادور پاچهها و آستینهایمان چسب زدیم تا راه نفوذی برای آب نباشد. علاوه بر ماسک N95 یک ماسک شبیه ماسکهای شیمیایی هم دادند تا از ورود گاز کلر به ریهها جلوگیری کند.
وارد محوطهی غسالخانه که شدیم، یک نفر بیرون ایستاد تا لوازم مورد نیاز مثل کَفَن، سِدر، کافور، مُهر، بند کفن و کاور را در اختیارمان قرار دهد.
***
استرس دارم. مخصوصا از وقتی وارد محیط غسالخانه شدهام استرسم بیشتر شد. نگران اولین لحظهای هستم که با صورت مِیِّت مواجه میشوم. آخرین باری که صورت مردهای را دیدم، صورت پدربزرگم بود. حدود ۲۰سال قبل. حتی وقتی پنج شش سال بعدش ضجه میزدم و التماس میکردم تا صورت مادرم را قبل از دفن ببینم، اجازهام ندادند.
حالا بعد از بیست سال دوباره میخواهم با یک جنازه مواجه شوم. روی کاور اسمش را میبینم. اسمش رجب است. از اسمش حدس میزنم که پیر باشد. پیر هم هست. حدود شصت هفتاد سالی سن دارد. بدنش پر است از کبودی. احتمالا جای سوزنهایی است که در بیمارستان به بدنش وصل شده.
چشمم که به جنازه میخورد، ناخودآگاه شروع میکنم به خواندن این فراز دعای کمیل:
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ»(4)
بدن مُرده خیلی سرد است. این را وقتی بدن حاج رجب را از روی دو لایه دستکش ضخیم لمس کردم، خوب احساس میکردم. حتی اولش فکر کردم دستکش سوراخ است و نشتی دارد. ولی هر چه نگاه میکنم، چیزی پیدا نمیکنم.
وسط کارها استرس خانه را هم دارم. نمیدانم کسی تا الان از خواب بیدار شده و متوجه نبودنم شده یا نه. اگر وروجکها زود از خواب بیدار شده باشند، کارم زار است.
برای غسل مِیِّت، اولِ کار بدن او را یک دور با آب جاری شستیم تا خون و موانعی که برای غسل وجود دارد، پاک شود. بعد از آن حدود بیست دقیقه جنازه را در وان آب-کلر قرار میدهیم تا کاملا ضدعفونی شود. جنازه را که در وان قرار دادیم، شاهین آن را نگه داشت تا کاملا زیر آب برود. همزمان هم شروع به قرآن خواندن کرد. بعد سلام میدهد به اباعبدالله. آخر کار هم کمی روضه میخواند. بعد از کمی روضه به خودش غرولند میکند که چرا چند روضهی دیگر بلد نیست تا برای مِیِّت بخواند. همزمان از زیر ماسک N95 و شیمیایی برایش گریه کند. روضهاش که تمام شد رو کرد به من و گفت: «ما هم چنین روزی را پیش رو داریم محمدحسین!» به صورت میت نگاه میکنم و آرام آرام اشکهایم جاری میشود.
«فَمالی لا اَبْکی اَبْکی لِخُروُجِ نَفْسی اَبْکی لِظُلْمَهِ قَبْری اَبْکی لِضیقِ لَحَدی اَبْکی لِسُؤالِ مُنْکَر وَ نَکیر اِیای اَبْکی لِخُروُجی مِنْ قَبْری عُرْیاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقْلی عَلی ظَهْری»(5)
بعد از بیست دقیقه جنازه را از وان آب بیرون میآوریم و روی تخت غسل میگذاریم. یک بار با آب سدر و یک بار هم با آب کافور و بار سوم هم با آب معمولی جنازه را غسل میدهیم. بچهها اینقدر با احتیاط و وسواس مِیِّت را غسل میدهند که انگار یکی از عزیزان خودشان است.
کار غسل که تمام شد، ابتدا با یک حوله جنازه را خشک میکنیم. بعد آن را روی تختِ کَفَن میگذاریم. نفر چهارم گروه قبلا کفن را آماده کرده. کفن سه لایه دارد. یک لایه برای کل بدن است. یک لایه معروف به پیراهن است و یک لایه هم برای عورتین. روی دو لایهی اول آیات قرآن چاپ شده. کار کفن مِیِّت که تمام شد، سیدستار روی صورت مِیِّت مُهر میگذارد و ما هم با چند پارچه دور کفن را میبندیم.
کفن را در بین یک پلاستیک ضخیم میگذاریم. بعد از بستن سر و ته پلاستیک، آن را در یک کاور سبز رنگ قرار میدهیم و تمام! مراحل غسل و کَفَن تمام شد.
جنازه را روی برانکارد میگذاریم و آن را در آمبولانس دارالرحمه قرار میدهیم. قبلش البته نیروی پشتیبانمان تمام محفظهی داخلی آمبولانس را ضدعفونی کرده.
کارها که تمام میشود سریع ماسک را از صورتم برمیدارم. صورتم پر از عرق شده.
گوشهای مینشینیم تا هوا بخوریم و منتظر شویم تا مِیِّت بعدی را برای غسل بیاورند. سرم را پایین میاندازم و آرام با خودم حرف میزنم: «بمیرم برایت اباعبدالله (ع)، بمیرم برایت رقیه(س).»
سرم را که بالا میآورم. چند تا خانم چادری را میبینم که به طرف سردخانه میآیند. مسئول گروه میرود طرفشان و هدایتشان میکند به طرف غسالخانهی بانوان. ظاهرا طلبههای خواهری هستند که قرار است جنازهی زنان را غسل و کفن دهند.
مسئول گروه میگوید امروز دیگر کسی را نمیآورند. چسبها را از دور پاچهها و آستینهایمان باز میکنیم. روپوش را در میآوریم و در تشتی میاندازیم تا ضدعفونی شود. گانها را ولی در سطل زباله میاندازیم. تمام بدنم خیس عرق است. سرتاسر شلوار و پیراهنم خیس شده. کفشها هم همین طور. عرق راه خروجی نداشته و سرازیر شده به داخل چکمه.
چشمهایم درد میکند. دو ساعت فشار ماسک شیمیایی و کمبود اکسیژن فشار چشمم را بالا برده. همچنان نگران خانهام. سریع خودم را به ماشین میرسانم. گوشیام ۲۶بار زنگ خورده. هر ۲۶بار هم از خانه.
به شاهین میگویم سریع سوار ماشین شود تا برویم.
[۱] طلبه شهید مدافع حرم از شهرستان کازرون
[۲] متن سؤال و پاسخ استفتا بهشرح ذیل است؛
سؤال: اگر شخصی بر اثر بیماری واگیردار کرونا ویروس که طبق نظر متخصصان سرایت سریعی دارد، فوت کند در خصوص غسل، کفن و نماز چنین میتی وظیفه چیست؟
جواب: مجرد ابتلای به این بیماری، موجب سقوط احکام واجب مربوط به میت نمیشود، بنابراین با مراعات کامل نکات بهداشتی و استفاده از تجهیزات ایمنی، هر چند با صرف هزینه، باید حداقل واجب در مورد غسل، حنوط، کفن، نماز میت و دفن انجام گیرد.
در صورت عدم امکان غسل ترتیبی، باید بهصورت ارتماسی، غسل داده شود و در صورت عدم امکان غسل، با دست میت، میت را بهترتیب، بدل از غسل با آب و سدر، غسل با آب و کافور و غسل با آب خالص، تیمم داده و حنوط کنند و هرچند از روی لباس کفن کرده و دفن نمایند.
[۳] خوابهای پراکنده و پریشان (رجوع شود به: سوره یوسف، آیه ۴۴)
[۴] خدایا! بیامرز براى من آن گناهانى را که پرده حرمتم میدرد، خدایا! بیامرز براى من آن گناهانى را که کیفرها را فرو میبارند، خدایا! بیامرز برایم گناهانى را که نعمتها را دگرگون میسازند،خدایا! بیامرز برایم آن گناهانى را که دعا را باز میدارند،خدایا! بیامرز برایم گناهانى که بلا را نازل میکند.
[۵] فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی امام سجاد (ع): پس چرا نگریم؟ میگریم برای جان دادن، میگریم برای تاریکی قبرم و برای تاریکی لحدم و میگریم برای پرسش نکیر و منکر از من و میگریم برای آن لحظهای که از قبر برهنه و خار بیرون آمده و بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفتهام.
راوی: محمدحسین عظیمی