پنج شنبه های شهدایی با شیرازه:
سفید زندگی کن تا سرخ بمیری
مهمان این هفته پنجشنبه های شهدایی شیرازه، شهیدی امام رضایی است که تا کنون کرامات زیادی از وی دیده شدهاست.
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه ،سردار شهید سیّدکوچک موسوی در۱۷ شهریور ماه سال ۱۳۲۹ در خانوادهای از سادات روستای جعفر آباد بیضاء فارس دیده به جهان گشود.
چند ماهی بعد از مرگ جانسوز پدرش متولد شد و اینگونه در ابتدای کودکی طعم تلخ محرومیت و مصائب را چشیده و پرورش یافت و با وجود تمام مشکلات دست از تلاش برنداشت.
این شهید بزرگوار بعد از گذراندن تحصیلات در زادگاهش، از همان نوجوانی مشغول به کار شد و چون نمیتوانست ظلم و ستم را نسبت به مردم ستمدیده زادگاهش تحمل کند، دائم با زورگویان در ستیز بود.
در سال ۱۳۵۱همسری از خانواده سادات اختیار نمود و دو سال بعد نیز در کارخانه آزمایش فارس استخدام شد.
در تظاهراتهای ضدرژیم شاهنشاهی در سطح شهر، محل کار و زادگاهش همگام با امّت شهیدپرور و انقلابی شیراز شرکت فعّال داشت و با اینکه جوان بود، اما سختی روزگار از او فردی عاقل، وارسته و با تجّربه ساخته بود، تا جایی که بستگان، آشنایان و حتّی همسایگان مشکلات خودشان را با او در میان میگذاشتند و وی نیز در حد توانش به آنها کمک میکرد.
با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق در مهر ماه ۵۹ از غرب کشور به جنوب رفت و مدت ۶۰ ماه در جبهه ها حضور داشت.
در عملیاتهای خیبر و بدر مجروح شیمیایی شد. اغلب در مسیرهای طولانی بدون راننده کمکی رانندگی میکرد.
با اتمام جنگ تحمیلی به دلیل شدت جراحات شیمیایی در منزل بستری شد، سید هرگز حاضر به تشکیل پرونده و استفاده از امکانات بنیاد جانبازان نگردید و میگفت اگر قرار است پروندهای بجز پرونده پاسداریم تشکیل شود آرزو دارم پرونده شهادتم باشد.
دائم ذکر خدا بر لب داشت و طلب شهادت میکرد. دو هفته قبل از شهادت(شب ۱۹ رمضان)در خواب، سردار شهیدحاج مجید سپاسی جواز شهادتش را که از سوی امام زمان(عج) صادر شده به دستش میدهد و میگوید دو هفته دیگر منتظر آمدنت هستیم.
در همان شب همسرش نیز خواب مشابهی میبینند که برگهای را از طرف شهید سپاسی به دستش میدهند و میگویند همسرت را ۱۴ روز دیگر به گلزار شهدا بیاورید بعد از آن خواب، سید لحظهشماری میکرد و همانطور شد.
روز چهاردهم مورخه۱۳۶۹/۲/۱۰ در بیمارستان نمازی در حالی که ذکر یا علی بر لب داشت از همسرش خواست تا آمدن حضرت علی(ع) دستش را بگیرد پس از چند لحظه اشاره میکند که دستم را رها کنید و دست در دست جد بزرگوار به خیل دوستان شهیدش پیوست.
بسیاری از مردم و بزرگان از کرامات ایشان روایت کردهاند.
نمونه ای از کرامات شهید امام رضایی را در اینجا میخوانیم:
عصر پنجشنبه بود تعدادی جوان که 15نفری مي شدند سر مزار شهيد حضور داشتند. یکی از آنها در حال صحبت کردن برای بقیه بود وقتی که صحبتش تمام شد، نشست و سنگ قبر شهيد را بوسید از وی دلیل کارش را جویا شديم.
وی گفت دانشجو دانشكده شهيد باهنر شيراز هستم و نزديك به 2سال بود که با شنیدن کراماتي از سردار شهيد موسوي هر وقت موفق می شدم به سر مزارش می آمدم.
خیلی دوست داشتم به زیارت امام رضا (ع) مشرف بشوم ولی هر بار بنا به دلائلی این امر محقق نمی شد تا اینکه فکری به سرم زد گفتم این بار از شهید می خواهم تا اسباب سفرم را فراهم کند به اتفاق یکی از دوستان که همین جا حضور دارند به سر مزارش آمدیم و رو به عکس شهید کردم و از وی خواستم تا 3روز آینده اسباب سفرم را فراهم کند هنوز 3 روز تمام نشده بود كه به من خبر دادند خودت را برای زيارت حرم امام رضا (ع) آماده کن و مشرَف شدم و از آن روز به بعد من و دوستانم بيشتر از قبل با ایشان انس پیدا کردیم.
شهدا شرمنده ایم...
کاش اسم کوچک ماهم با شهادت بزرگ شود...
انتهای پیام/ف
نظرات بینندگان