زندگی نامه سردار بی سر سپاه حسین(ع):
سری به نیزه بلند است/چه زیباست حسین گونه زیستن و حسینی جان باختن
از زمان شهادت حاج عبدالله اسکندری و پخش تصاویر سربریده وی در فضای مجازی تا به امروز 8 سال می گذرد،سالهایی که خانواده اش در چشم انتظاری و حسرت بازگشت پیکر پدر لحظات را سپری کردند و اکنون بعد از سالها انتظار خبر بازگشت این سردار شهید، درست زمانی به آنان داده شد که همزمان با ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) شده است؛ چرا که این شهید همواره حسینی بود، حسینی سرش را در راه اسلام داد و حسینی نیز به وطن بازگشت.
به گزارش سرویس اجتماعی شیرازه ،سردار شهید حاج عبدالله اسکندری در ۱۵ فروردین سال۱۳۳۷محله قصرالدشت شیراز متولد شد و مقطع تحصیلی ابتدایی خود را در مدرسه ی عبدالرحیم برهان در همان محله گذراند.
وی قبل از به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی در انتشار اعلامبه های امام خمینی (ره) فعال بوده و به همین دلیل چند بار توسط ساواک مورد تعقیب قرار گرفت.
عبدالله اسکندری عشق زیادی به امام خمینی (ره) داشت و این سبب شد که در سال 1359 همزمان با درگیری های کردستان خود را به این شهر برساند و از مرزهای کشور دفاع کند همچنین وی در جبهه های نبرد حق علیه باطل در دوران هشت سال دفاع مقدس هم حضور داشت. اگر چه چندین بار تن او مجروح شد اما روح بلند و خستگی ناپذیر شهید اسکندری از خدمت به این مرز و بود باز نایستاد.
وی در اول خرداد ماه سال 1360 با یکی از دختران اقوام ازدواج کرد و در همان سال به عنوان پاسدار عازم جبهه های نبرد شد، در طول هشت سال دفاع مقدس مسئولیت های مختلفی از جمله جانشینی و ریاست ستاد تیپ امام هادی ع، جانشینی تیپ مهندسی و فرماندهی تیپ مهندسی را برعهده گرفت.
از دیگر مسئولیت های این شهید فرماندهی مهندسی رزمی امام هادی ع،فرماندهی تیپ۴۶ امام هادی ع ،فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه ی منوره ، فرماندهی مهندسی تیپ۴۲ قدر ،فرماندهی مهندسی رزمی جبهه ی مقاومت و مدیر بنیاد شهید استان فارس است.
ضمن اینکه شهید در کارنامه ی نظامی خود گذراندن موفقیت آمیز دوره ی آموزشی دافوس را در رشته ی جغرافیای سیاسی دارد.
اعظم سالاری همسر شهید اسکندری در خصوص ویژگی های این شهید، گفت: عبدالله از لحاظ عشق ، ایمان ، دینداری، کامل بود همچنین به پست و مقام وابسته نبود به گونه ای که بعد از پیشنهاد مدیریت بنیاد شهید استان فارس به وی، خیلی طول کشید تا این مسئولیت را بپذیرد؛ چرا که نگران بود مبادا در انجام وظیفه ی خود قصور کند. شهید اسکندری با خانواده ی شهدا و جانبازان مانوس بود و در دیدار با آنان مشکلاتشان را حل و فصل می نمود.
وی با بیان اینکه هر پنجشنبه با خانواده ی شهدا دیدار داشتیم و شهید در این دیدار ها مرا به عنوان همسر شهید معرفی می نمود تصریح کرد: وقتی دلیل این جمله ای که بیان میکرد را میپرسیدم میگفت شما همسر شهید آینده هستید.
خانم سالاری با اشاره به اینکه در یک مصاحبه تلویزیونی از سردار اسکندری دغدغه او را پرسیدند، گفت: شهید اسکندری پاسخ داد،سخت ترین و تلخ ترین دغدغه و نگرانی من زمانی است که یک ایثارگر یا یک فرزند شهید یا پدر و مادر شهید به بنیاد مراجعه کنند و خواسته ای داشته باشند که من به عنوان مسئول نتوانم آن خواسته را برآورده کنم.
همسر شهید اسکندری در ادامه بیان کرد: در بحبوحه ی مطالعه ی زندگی سردار برایم چه زیبا بود که شهید اسکندری در پذیرش مسئولیت ها همواره توانایی و مبحث پاسخگو بودن مقابل خداوند در روز واپسین را مدنظر داشت ، تا آن جا که در عملیات بدر پس از ارائه ی سوابق خود به شهید زندگی آبادی از پذیرش فرماندهی گردن امتناع نمود و گفته بود چون افراد حاضر در گردان را نمی شناسم، فرمانده گردان نمی شوم. شما فرمانده را انتخاب کن ، من می شوم جانشین وی …
سالاری بیان کرد:حاج عبدالله به صورت گمنام در عملیات ها حضور می یافت و هنگامی که از شهید پرسیدند چرا بین این همه تیپ و لشکر ، لشکر ثارالله را انتخاب کرده ای ، گفت : رفتم جایی که مرا نشناسند.
همسر شهید در بیان خاطراتی از این سردار شهید تصریح کرد: من و عبدالله با هم پسر خاله و دختر خاله بودیم. برای همین شناخت کافی داشتیم. من آن زمان ۱۶ سال داشتم و بعد از خواستگاری و مراسمی که معمولاً وجود دارد، در نهایت اول خرداد سال ۱۳۶۰ با هم ازدواج کردیم. شهید اسکندری یک سال قبل از ازدواج با من، یعنی در سال ۱۳۵۹ در جبهه ها حضور پیدا کرده بود و در تمام هشت سال دفاع مقدس هم در جبهه حضور داشت.
یکی از شرایط ازدواجشان با من نیز حضور مستمرشان در کارزار نبرد بود لذا من هم پذیرفتم، یک سالی نامزد بودیم. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده برگزار شد و خدا هم به من توفیق داد تا همراهی اش کردم لذا ما چهار سال از دوران جنگ تحمیلی را در اهواز بودیم.
در تمام دوران مأموریت شهید و جابه جایی هایی که به شهرهای مختلف داشت من هم در کنارشان بودم و خدا را شاکرم که سهمی در مجاهدت های وی داشته ام؛ شهید اسکندری شخص خیلی وارسته ای بود؛ من بعد از ازدواج ایشان را بهتر شناختم و به این نتیجه رسیدم که همسرم فردی وارسته و خدایی است و با بقیه فرق دارد.
از همان زمان تصمیم گرفتم هر طوری که شهید می خواهند باشم. نمی دانم تا چه حد موفق بودم. خداوند هم یاری کرد که در این مسیر با وی همراه باشم، از لحاظ عشق، اخلاق، ایمان و دینداری زندگی ما در میان آشنایان و بستگان سرآمد بود؛ این را هم بگویم که شهید اسکندری تنها یک هفته بعد از ازدواج راهی مناطق عملیاتی شد.
در مدت حضور حاج عبد الله در جنگ من و مادر شهید در ستاد پشتیبانی جنگ فعالیت داشتیم. مادر ایشان خیلی فعال بودند، از پختن نان بگیرید تا بافتن لباس برای رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتیم انجام می دادیم.
شهید در عملیات خیبر فرمانده سپاه لار بود، در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر ۸ و بعد از آن جانشین رئیس ستاد تیپ بودند، در عملیات بیت المقدس ۴ فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشتند. بعد فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره و. . . همسرم در عرصه های سازندگی هم فعالیت داشتند که در احداث سد کرخه ، احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، اجرای طرح های سد و بسیاری دیگر از فعالیت های جهادی سهیم بودند.
طی سال های جنگ نیز کمتر فرصت می کرد به ما سر بزند و مرتب در مناطق عملیاتی حضور داشتند، جنگ که تمام شد نگرانی ایشان جاماندن از قافله شهدا بود؛ همیشه یک دلواپسی داشتند که از دوستان شهیدشان جا مانده اند و پایان جنگ و همزمان با قبول قطعنامه من و دو دخترم در اهواز زندگی می کردیم.
پیشتر هم که اهواز در محاصره بود، در آنجا بودیم و تا آنجا که می توانستیم در ستاد پشتیبانی جنگ همسران و فرزندان ایران اسلامی را یاری می کردیم. بعد از پایان جنگ سردار دو سالی در منطقه فعالیت داشتند اما بعد به شیراز آمدیم.
خوب به خاطر دارم، ساعت ۱۱ تا ۱۲ شب سر کار بود؛ یک بار به شهید گفتم آقا اگر شما یک مقدار از کارتان کم کنید و استراحت کنید، بهتر است. روح سالم و جسم سالم خیلی بهتر کار می کند. اما ایشان با همان مهربانی و لبخند همیشگی شان بیان کرد: این مسئولیت زمان محدودی به من واگذار شده است، فرصت من برای استراحت خیلی کم است لذا نمی خواهم شرمنده شهدا باشم و می خواهم در روز حساب و کتاب جوابگوی کسی نباشم.
همسر حاج عبدالله ادامه داد: خلاصه روزها گذشت تا روز دوازدهم ماه رجب سال ۱۳۹۳ راهی اعتکاف شد؛ بعد هم گفت که می خواهد سفری به سوریه داشته باشد، من هیچ حرفی به نشانه اعتراض نزدم چون اصولاً هرگز روی حرف ها و تصمیمات ایشان حرفی نمی زدم چرا که من همسرم را کامل قبول داشتم و هر تصمیمی که در طول ۳۳ سال زندگی گرفته بود من هم همراهی شان می کردم.
سه روز بعد از اعتکاف به خانه آمد ساکش را برداشت من هم همراهش تا فرودگاه رفتم، بچه ها هم همراه ما بودند و در مسیر تا فرودگاه دائم ذکر می گفت و من می خواستم حرف بزنم اما او در حال ذکر بود، نگاهش کردم و دیدم در حال و هوای خودش است، برای همین حرفی نزدم.
می دانستم این رفتن با همه رفتن های این چند ساله تفاوت دارد، دل من هم با او رفت اما خاطرات زمان جنگ یادم می آمد و…اما خودم را دلداری می دادم که اتفاقی نمی افتد.
طبق وعده یک روز درمیان با من حرف زدند، درست شب قبل شهادت زنگ زدند و با تک تک بچه ها صحبت کردند و فردای آن روز که با من صحبت کردند گفتند من سوریه هستم.
آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت «تصدقت شوم برایم دعا کن»، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند.
من با خنده گفتم: دوستانت می خندند! گفت اشکال ندارد بگذار بخندند تا اینکه روز بعد با پسرم تماس گرفتند و خبر شهادت را دادند.
سه روز بعد، از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شدیم، همان لحظه من دعا کردم که خدایا یک صبر زینبی به من عطا کن. از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشی داد تا بچه ها را آرام کنم.
مردم و فامیل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتی آرامش من را می دیدند آرام می شدند و من این را از برکت وجود خانم زینب(س) می دانم. عکس های شهادت همسرم را هم با بچه ها همان شب نگاه کردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زینب (س) در ذهنم تداعی شد که: ما رایت الا جمیلا. خدا را شاهد می گیرم مصداق جمله ایشان در وجود من متبلور شد که من غیر زیبایی چیزی ندیدم.
بچه ها خوشحالند که پدر به آرزویش رسید، امروز که مدتها از شهادت همسرم می گذرد تنها فراق ایشان است که من را آزار می دهد و دلتنگ می شوم اما همین که فکر می کنم، ایشان به آرزویش رسیده آرامش می گیرم.
این جمله همیشه ذکر زبانشان بود که از خداوند می خواهم که سرنوشت من را به بهترین نحو رقم بزند، بارها این جمله را گفتند و خداوند هم دعایشان را مستجاب کرد.
فرزند سردار شهید حاج عبدالله اسکندری گفت:بعد از شهادت پدر ، پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبت هایی بود که با مبادله ی اسیر ، یا پرداخت هزینه ای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم مادر جان به کسانی که می خواهند پیکر پدر را باز گردانند ، بگوئید ما راضی نیستیم که یک ریالی از بیت المال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آن ها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا داده ایم توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیت المال هزینه شود. زیرا هر اقدامی کمک به آن ها محسوب می شود.
سالاری گفت: اولین روزی که خبر شهادت همسرم به ما رسید خیلی شرایط سخت بود. زمانی که تصویر سربریده همسرم در صفحههای مجازی ثبت شد هنوز من آن تصاویر را ندیده بودم که دیدم فرزندان درصدد هستند اینترنت خانه را قطع کنند، دلیل این کار را جویا شدم، هیچ جواب قانع کنندهای نیافتم. دیدم فرزندانم با رایانه شخصی خود تصاویری را نگاه میکنند؛ دیگر نتوانستم صبر کنم و به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکسهای پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) میگویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.
وی در پایان یادآور شد: بعد از شهادت سردار اسکندری به همراه فرزندانم، به محضر مقام معظم رهبری رسیدیم و مورد لطف و محبت ایشان قرار گرفتیم. سخنان مقام معظم رهبری، روحیهای مضاعف را به ما هدیه داد که توانستیم تمام مصائب و سختیهای دوری از سردار را تحمل کنیم.
دست نوشته شهید:
به گزارش شیرازه، از زمان شهادت حاج عبدالله اسکندری و پخش تصاویر سربریده وی در فضای مجازی تا به امروز 8 سال می گذرد،سالهایی که خانواده اش در چشم انتظاری و حسرت بازگشت پیکر پدر لحظات را سپری کردند.
و اکنون بعد از سالها انتظار خبر بازگشت این سردار شهید، درست زمانی به آنان داده شد که همزمان با ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) شده است؛ چرا که این شهید همواره حسینی بود، حسینی سرش را در راه اسلام داد و حسینی نیز به وطن بازگشت.
انتهای پیام/ف
نظرات بینندگان