پنجشنبه شهدایی با شیرازه:
شهیدی که عشق را در حریم اهل بیت(ع) یافت
مهمان امروز پنجشنبههای شهدایی شیرازه، شهیدی از سلاله سادات است که عشق را در حریم اهل بیت(ع) پیدا کرد و تمام داشته خود را در دفاع از حرم عقیله بنیهاشم(س)، اسماعیلگونه قربانی نمود و جانش را در این معامله پرسود به جانان بخشید.
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه،پنجشنبه که میشود قلم و صفحهام رنگ و بوی دیگری می گیرد و از مردان مردی مینویسم که تا همیشه امنیت، آرامش و بودنمان را مدیونشان هستیم.
میدان نبرد و جبهه مبارزهشان هر کجا که باشد، یک خصوصیت مشترک دارد و آن شاهد بودن بر اعمال و امور خود است و همین دلیل خالص بودنشان است و در نهایت نیز از بند دنیا خلاص شدند.
امروز هم از شهیدی می نویسیم که عشق را در حریم اهل بیت علیهم السلام یافت.
سیدجواد سجادی، در ۱۴ مهرماه ۱۳۷۱ در اصفهان متولد شد و در دامان مادری پاک و مومنه و پدری باتقوا از خانواده سادات پرورش یافت.
به خاطر شرایط خاص خانواده به استان فارس آمدند، پدر بنا بود و مادر خانه دار. ۷ ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود تا مقطع پنجم ابتدایی در روستای کدیون فارس گذراند.
روش و منش پدر و مادر در وجودش هویدا بود و زندگی او با عشق به اهل بیت(ع) رنگ و بوی دیگری داشت.
سال ۹۲ پس از گذراندن آموزش های لازم جهت دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه اعزام شد.
وی سرانجام در ۲۳ فروردین ۱۳۹۳ در بلندیهای لاذقیه سوریه در مقابله با داعش به شهادت رسید. پیکر پاکش در ۱۰ اردیبهشت ماه همان سال، در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.
پدرش در گفتگو با رسانه ای گفت: رفتار سیدجواد به گونه خاصی بود که بعد از شهادت از حضور پرشور مردم در مراسم تشییع مشخص شد که مردمدوست و مردمدار بوده است.
وی احترام و کمک به مردم را از دیگر خصوصیات بارز این شهید برشمرد و افزود: رفتار و اخلاق وی زبانزد همه بود و بر خودش تکلیف میدانست که با سن کم، از حریم اهل بیت (ع) دفاع کند و در این راه به شهادت رسید.
همرزمانش از خاطره شیرینی شهادتش میگویند: چند روز قبل از شهادت؛ سیدجواد شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید... این شیرینی خوردن دارد، آخه شیرینی شهادت من هست، من دیگر بر نمی گردم... بعد نگید شیرینی نداد و رفت. همه خندیدند و کسی حرف جواد را جدی نگرفت.
سیدجواد راننده بود و به این کار علاقه داشت. از ابتدای ورودش در سوریه رانندگی به او محول شده بود.
عملیات آغاز شد. خبر رسید چند تن از بچهها شهید شدند. ولی به علت محاصره نتوانستند پیکر شهدا را به عقب برگردانند. بعد از اتمام محاصره فرمانده گفت: چند نفری داوطلب می خواهم تا پیکر شهدا را برگردانیم. سید جواد سریع دستش را بالا برد. فرمانده اعتنایی به حرکت سید نکرد.
سیدجواد به سراغ فرمانده رفت و شروع کرد به اصرار کردن ولی فرمانده مخالفت کرد. بچههای داوطلب وقتی اصرار سید جواد را دیدند رو به فرمانده گفتند: ما مراقب سید هستیم. به هر حال فرمانده راضی شد و پذیرفت. و گفت به شرطی که نگذارید جواد جلو برود.
عملیات شروع شد. جواد پیشتاز بود. هر چه سعی کردیم که جلوی او را بگیریم نشد. پس از کمی درگیری، جواد به شهادت رسید و ما پیکر شهدا و جواد را به مقر برگرداندیم. وقتی پیکر خونی سیدجواد را دیدم یاد به خندهها و شیرینی شهادتش افتادیم.
یاد و نام وی تا همیشه در دلها ماندگار و درخشان است.
انتهای پیام/ف
نظرات بینندگان