حکایت نماز شب و خربزه تک زدن در خط مقدم
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، مقر شهید باغبانی بود و روزهای آرام، گرم، تب زده و کسالتباری که بوی باروت کهنه میداد و جز چادرهای خالی و تک و توک رفت و آمد بچههایی که روزهای پرآشوبی را انتظار میکشیدند، هیچ خبر مهمی شنیده نمیشد تا اینکه با یکی دو اعزام از گردان یا زهرا(س)، اندک اندک جمع مستان سر رسیدند و مقر، جان تازهای گرفت.
با استقرار نیروها، مقر شکل رسمی به خود گرفت و برای آماده شدن نیروها، برنامههای آموزشی و رزمی به شکلی جدی دنبال میشد. در یکی از شبهای مهتابی که روشنایی ماه زمین را روشن کرده بود و شب با درخشش مهتاب، تفاوت زیادی با روز نداشت، نیروهای گردان یا زهرا(س) برای اجرای تمرین رزم شبانه به تپههای اطرف رفته بودند و هنگام بازگشت از کنار حوزه استقرار گردان امام سجاد(ع) گذشتند. نگهبانهای یکی دو موضع بیخیال از آن همه سر و صدا، آرام و آسوده خوابیده بودند و انگار نه انگار این همه نیرو در حال عبور از حوزه آنان است.
یکی دوتا از بچههای گروهان شهید باهنر به قصد شوخی، از غفلت نگهبانان استفاده کردند و از یخچال یا سردخانه چوبی، چند خربزه و مقداری خرت و پرت را به اصطلاح خودشان تک زدند تا بعداً در کرکری خواندشان از آن استفاده کنند.
فردای آن روز وقتی که بچهها خودشان را برای نماز ظهر آماده کرده و دور تا دور چادر نشسته بودند، ناگهان بهمن میرفروغی با چهرهای افروخته و جدی وارد چادر شد و یک راست به سراغ شهید هیبتالله اسعدی که مثل همیشه متین و آرام آخر چادر نشسته بود رفت و با جدیت و برافروختگی، در حالی که دائماً راه میرفت و دستهایش را تکان میداد، گفت: ای مخلص نمازشبخون! تو چرا گول این بچهها را خوردی؟ نه از اون العفو گفتنهات و نه از این خربزه تکزدنهات!
شهید اسعدی که اصلاً از موضوع مطلع نبود، بدون اینکه خودش را ببازد، لبخندی زد و گفت: «باشد، حالا تو ما را عفو کن!» بچهها که تا آن زمان قضیه را بین خودشان نگه داشته بودند، با دیدن این صحنه طاقت نیاوردند و با هم چنان خندهای کردند که حتی شهید میرفروغی هم خندهاش گرفت.
انتهای پیام/