همسر شهید دستغیب: برای انقلاب از سنجاق روسریم هم مضایقه نکردم
انقلاب تازه شروع شده بود، بعد از تعطیل شدن مدرسه، من و یکی از دوستانم در مدرسه ماندیم، همه که رفتند دوستم گفت تو کشیک بده تا من عکس های شاه را بشکنم و پایین بیاورم.
عکس شاه را از جلو چشم دانش آموزان محو کردیم
در زمان طاغوت در تمام کلاس های مدرسه عکس شاه و به قول خودشان آریا مهر نصب شده بود، دانش آموزان صبح که به مدرسه می آمدند باید اول به عکس شاه نگاه می کردند و بعد وارد کلاس می شدند، ما می خواستیم به عنوان اولین کار، عکس شاه را از جلو چشم ها محو کنیم.
من مراقبت کردم و دوستم با یک سنگ عکس شاه را در تمام کلاس ها شکست و پایین انداخت، روز بعد مدیر مدرسه به ما گفت که اتفاق خیلی بدی افتاده است، عکس های شاه شکسته شده و ساواک به مدرسه آمده، از ساواک آمدند و تحقیق کردند ولی متوجه نشدند کار ما بود.
وضع عمومی در زمان پهلوی به همین صورت بود، باید مطیع ساواک بودیم، در فضای جامعه می گفتند در خانه ای که3 نفر هستید فکر کنید 2 نفرشان ساواکی هستند، تا این حد خفقان حاکم بود و باید خیلی مراقب حرکات و صحبت هایمان بودیم آن هم در برابر ساواکی که به آن وضع شکنجه گری و ظلم می کرد.
وضع معیشتی مردم هم به صورتی بود که گاهی در یک خانه، هفت خانواده زندگی می کردند و شاید در طول هفته فقط یک روز برنج یا برنج و خورشت می خوردند.
«این انقلاب حسینی است تماشا چی ندارد»
در اوایل انقلاب تظاهرات زیاد شلوغ نبود، مردم از مکان های مختلف تظاهرات را شروع می کردند و بعد به هم وصل می شدند در یک مکان مشخص مثلاً روبروی استانداری ، فرمانداری یا حرم شاهچراغ تجمع می کردند و به سخنرانی گوش می دادند. وقتی در خیابان راهپیمایی می کردیم عده ای از زن و مرد در اطراف خیابان ما را تماشا می کردند و ما شعار می دادیم: این انقلاب حسینی است تماشا چی ندارد و در ادامه عده ای به ما ملحق می شدند و عده ای آن جا را ترک می کردند.
در ابتدای شروع تظاهرات، سربازان شاه در خیابان بودند ولی کاری به مردم نداشتند اما بعد که مردم با جدیت مرگ بر شاه می گفتند شروع به کشتن مردم کردند، ولی مردم هیچ واهمه ای نداشتند.
نام میدان ولیعهد شد ولیعصر/ برای انقلاب از سنجاق روسریم هم مضایقه نکردم
میدان ولی عصر(عج) را آن موقع میدان ولی عهد می گفتند، مردم اسم میدان را عوض کردند، در یکی از روزهای انقلاب با تهیه اقلام از قبیل چادر ، پتو ، تخت و ... بیمارستان صحرایی برای مداوای مجروحان روبروی بیمارستان شهید بهشتی درست کردند. من آن لحظه چیزی به همراه نداشتم و فقط یک سنجاق که به روسریم زده بودم همراهم بود ، با خودم گفتم فردای قیامت چطور جواب بدهم که از یک سنجاق مضایقه کردم، سنجاق را باز کردم تا برای وصل قسمتی از چادر از آن استفاده کنند. عموم مردم با همین دید به انقلاب نگاه می کردند و حاضر بودن از همه چیز خود برای پیروزی انقلاب بگذرند تا اسلامی حقیقی که همان اسلام ناب محمدی بود روی کار بیاید، همه با هم یکی بودند مثل یک خانواده، درهای منازل را باز می گذاشتند تا مجروحان وارد خانه شوند و در آنجا وسایل مورد نیاز درمان مجروحان آماده بود یا به طور مثال اگر همسایه من برنج داشت این برنج برای تمام اهل محل بود، مردم آش و نان در خانه های خود می پختند و کاسه کاسه در محله توزیع می کردند، با وجود این که همه مغازه بسته بود ولی همه ی مواد غذایی برای ما فراهم بود و نمی دانستیم از کجا می آید، مردم قلب هاشان با هم یکی بود، خداوند هم نعمت ها را بر این ها افزون کرده بود.
زمانی که شاه رفت همه مردم شادی می کردند و شیرینی پخش می کردند، آن موقع بود که مردم با شادی عکس های امام را بیرون آوردند و به بختیار می گفتند وای به حالت بختیار اگر امام دیر بیاد.
من خیلی مشتاق بودم امام را ببینم ولی وسیله ی نقلیه برای رفتن به استقبال امام پیدا نکردم چون همه ی علاقه مندان چند روز قبل به تهران رفته بودند و ما از تلویزین تماشا می کردیم. امام آمد و همه مردم آرام و قرار گرفتند.