کد خبر: ۵۵۵۳۹
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۹ - ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۳

دو خاطره برای مدعیان مدیریت جهادی و کارگزاران جبهه سازندگی

سید محمد انجوی نژاد در وبلاگش نوشت:

پرده اول :

راوی: بهزاد فیروزی

زمان: 1367 - روزهای پایانی جنگ

مکان: تپه های قلاویزان - منطقه عملیاتی غرب مهران

هر وقت می شنوم مثلا در فلان نقطه مناطق جنگی یه چوپان یا کودکی رفته رو مین های باقیمانده از زمان جنگ این خاطره یادم میاد :

قرار بود میدون مین رو پاکسازی کنیم .

بچه ها با طراوت و روحیه و خنده و شوخی بعد از حدود سه شبانه روز کار مداوم میدون مین رو پاکسازی کردن. حاج ماشاءلله آخوندی فرمانده تخریب اومد برای تحویل گرفتن میدون. حاجی گفت: پاکه پاکه؟

با هم گفتیم بله پاکه پاک! گفت خوبه. پس همه آماده بشید کل میدونو غلت بزنید !

با تعجب بهم نگاه کردیم... حاجی گفت :

ببینید. شما مردای رزمنده و اماده اید. اونم آمبولانس آماده و منم حاضر و آماده. سال ها میگذره... یه روز یه زنی، مردی؛ کودکی چیزی میاد اینجا. نه امبولانس هست و نه آمادگی. پاک نشده باشه خونش گردن شماست گرچه کسی نفهمه. اُکی؟

بچه ها شروع کردن به پاکسازی مجدد و اتفاقا چن تا مین پیدا شد و بعد همه با اشک و گریه غلت زدن... کل میدون. پاک بود. پاکه پاک!

 

حاج ماشالله در حال راویگری... دیگه عکسی تو نت نبود!

 

پرده دوم :

راوی: خودم

مکان: خط عملیاتی کربلای 2 - سنگر فرماندهی لشگر ویژه شهدا . زیر ارتفاع 2519

زمان: شهریور ماه 1365

شهود زنده: تقی خزاعی - حسین صادقی نژاد - علی صادقی و...

منتظر نشستیم بریم برا معبر باز کردن رو ارتفاع 2519. بیسم لشگر روشنه . مهدی سپهبدی با همون روحیه لاتی؛ شجاعانه بی تفاوت لم داده کنار بیسیم و منتظر عملیات. سکوت شکست. باران اتش باریدن گرفت. لو رفتیم. بچه ها دارن قتل عام میشن. صدای محمود کاوه میومد. فریاد می کشید و راهنمایی می کرد. فرمانده گردان جواب میداد حاجی کوریم. نمی دونم بچه ها رو کجا ببرم... دقایقی بعد صدای کاوه اومد. من بالای ارتفاعم. بیاید بالا. دارم می بینمتون. سمت چپ برو... صدای کاوه قطع شد. مهدی سپهبدی مضطرب پشت گوشی کاوه رو صدا می زد. یکی پرید تو سنگر... کاوه شهید شده. تو خط دشمنه!!! اول رفت بعد گفت شما بیاید...

همه پریدیم بیرون... مهدی مثه دیوانه ها رفت سمت خط... جنازه مهدی سپهبدی رو با جنازه کاوه با هم آوردن. اینا نباید دست بعثیا می افتادن!

 

کاوه با مجروحیت ... بازم در صحنه!

 

پرده سوم :

راوی: خودم

زمان و مکان: فاطمیه 93 - هیئت ...

منبرم تموم شد. مهدی سلحشور داره روضه می خونه. با این خطش فریاد ها به آسمان رفت :

مردم پیامبر فرمودند بعد من فاطمه ام را اذیت نکنین... مردم اگه می فرمودن واجبست فاطمه ام را اذیت کنین، این بی وفا مردم ازین بیشتر نمی تونستند اذیت کنند...

وسط روضه گریه ام برای پیامبر و علی زمانم بود .

اماممون فرمودن :

خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم ازوصول به آن محروم مکن . خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند ونیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده های معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیده ام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می کنم و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهی تا به حال ساکت و بی تفاوت و یا انتقاد کننده و پرخاشگر گذشتند!

آری، دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش می آید. و همه ما نیز روز محاسبه بزرگتری را در پیش رو داریم. آنهایی که در این چندسال مبارزه و جنگ به هر دلیلی از ادای این تکلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و دیگران را از آتش حادثه دور کرده اند مطمئن باشند که از معامله باخدا طفره رفته اند، و خسارت و زیان و ضرر بزرگی کرده اند که حسرت آن را در روز واپسین و در محاسبه حق خواهند کشید. که من مجددا به همه مردم و مسئولین عرض می کنم که حساب اینگونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند؛ و نگذارنداین مدعیان بی هنر امروز و قاعدین کوته نظر دیروز به صحنه ها برگردند.

من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ وخم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.

داشتم فکر می کردم امام اگر می فرمودند بگذارید؛ ازین بدتر میشد؟

رونوشت:

- مدعیان مدیریت جهادی

- کارگزاران جبهه سازندگی

نویسنده :
سید محمد انجوی نژاد
نظرات بینندگان