روایت چهار سوءقصد ناکام علیه آیتالله خامنهای/ از مسجد ابوذر تا گروه عملیات ویژه و نماز جمعه
به گزارش شیرازه به نقل از نشریه رمز عبور؛ محمد محبوبی: علیرغم سوءقصدها و عملیاتهای مختلف تروریستی علیه رهبر معظم انقلاب در سالهای دور و نزدیک، ایشان کماکان شجاعانه و بدون کوچکترین عقبنشینی، از ارزشهای اسلام و انقلاب پاسداری میکنند. چهار عملیات ترور در سه سال پیاپی در تاریخ ایران و جهان کمنظیر یا شاید بیسابقه است؛ عملیاتهایی که از گروهکهای داخلی نظیر رهروان فرقان و منافقین خلق تا دستگاههای اطلاعاتی خارجی مصمم بودند به ثمر بنشیند. لیکن تقدیر الهی به گونه دیگری رقم خورده بود. بهترین جواب در چرایی گذر سیاوشوار حضرت آیتالله خامنهای از آتش ترورها و خطرات را میتوان از زبان خودشان در اولین نماز جمعه بعد از حادثه ترور مسجد ابوذر و در روز 28 اسفندماه 60 شنید؛ آنجا که در پاسخ به سوال «چرا خدا من را برگرداند...» اظهار میدارند: «بیشتر از هشت ماه از آخرین دیدار ما با یکدیگر گذشته است. آن جمعه فراموشنشدنی که به دنبال خود روزهای فراموشنشدنی دیگری را به تارک ما داشت، تا امروز هشت ماه فاصله دارد. فردای همان روز بود که من تا سر حد مرگ رفتم و فضل خدا به برکت دعای شما مردم من را برگرداند و من از همان لحظه احساس کردم که خداوند از من توقع انجام تکلیف بزرگی را دارد و خودم را آماده کردهام. آن روز البته حدس نمیزدم که این خدمت چیست. اما یقین داشتم که باید آماده برداشتن بارهای سنگینی برای او و برای این انقلاب در خدمت شما مردم باشم. یکشنبه آن روز کربلای خونین حزب جمهوری اتفاق افتاد، بهشتی ما رفت، ۷۲ تن از یاران بزرگ این انقلاب رفتند. اندکی بعد حادثههای تلخ و جانگداز یکی پس از دیگری پیش آمد، رئیس جمهور مومن و متعهد ما، نخست وزیر دانشمند و فاضل ما و بسیاری از زبدگان و برگزیدگان این ملت یکی پس از دیگری به دیدار خدا شتافتند. آنچه ما در این هشت ماه گذراندیم با حوادث یک قرن یک ملت برابری میکند.»
اولین عیدی!
امیرمسعود تقیزاده که عامل اصلی این سوءقصد بود، در اعترافاتش درباره نحوه ترور آیتالله خامنهای در ششم تیرماه 60 در مسجد ابوذر میگوید: «طرح استفاده از ضبط صوت برای عملیات از قبل توسط مهدی (محمد متحدی) مطرح شده بود، چون من برای یك خبرنگار ژاپنی كار میكردم، از طریق ترمه او و چند بار برای مصاحبه مطبوعاتی پیش بهشتی هم میرفتند و معمولا خبرنگارها ضبط صوت را روی میز میگذاردند... تا این كه مطلع شدیم (آیتالله) خامنهای در محل یك برنامه پرسش و پاسخ دارد. من روز قبل برای شناسایی مسجد رفته و فردایش با ضبط به محل رفتم. قبلا مهدی آن را با چراغ امتحان میكرد و خوب عمل میكرد، ولی روز عمل صبحش كه من چند دفعه آزمایش كردم، متوجه شدم كه زیاد هم قابل اعتماد نیست و با كمی تكان از حالت معمولش بیرون میآید. به هر حال من ظهر به مسجد رفتم و دیدم كه یك نماز به امامت خود (آیتالله) خامنهای خواندهاند و نماز بعدی را هم من شركت كردم و سپس وقتی وی برای سخنرانی به پشت میز بزرگی كه قرار داشت رفت، من بعد از یكی دو دقیقه ضبط را به كار انداخته و جلوی وی گذاشتم. البته چون میز بزرگ بود، او برای برداشتن كاغذ سوالها به آن طرف و این طرف خم میشد، من امكان این كه به هدف بخورد را زیاد نداشتم و دیگر اینكه چون ترس داشتم، قبل از رسیدن نوار به آخر بمب عمل كند هرچه سریعتر به كناری رفته و جورابهایم را پوشیدم و سپس به توالت رفتم و از آنجا خارج شدم و از كوچه پشتی به میدان ابوذر كه فولكس را آنجا گذاشته بودم، رفتم و از محل دور شدم.»
درحالی که آیتالله خامنهای در حین سخنرانی به طرف دیگر میز حرکت میکند، انفجار ضبط صوت صورت میگیرد و ایشان بیهوش روی زمین میافتند. یکی از محافظین حضرت آیتآلله خامنهای روایت میکند: «هر طور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر ۴۰برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره داخلیاش نوشته بودند: اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!»
با هر زحمتی که بود حضرت آیتالله خامنهای را به بیمارستان منتقل میکنند. وخامت حال ایشان مسئلهای بود که تمامی پزشکان حاضر در صحنه به آن اذعان میکنند. دکتر میلانی که از پزشکان معالج رهبر انقلاب بود روند مداوای آیتالله خامنهای را بازگویی میکند: «جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یکی از ترکشها زیر گلوی آقا جا خوش کرده بود. قسمتی از سینه ایشان کاملا سوخته بود. یکی دو تا از دندهها هم شکسته بود. دست راست هم کاملا از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه کاملا دیده میشد. ۳۷ واحد خونی و فراوردههای خونی به آقا زده بودند که خود این تعداد، واکنشهای انعقادی را مختل میکرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز کنیم و دوباره رگها را مسدود کنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به اراده ما نبود...»
تقدیر الهی اما بهبودی معجزهآسای حضرت آیتالله خامنهای را رقم زد و عملیات ترور محدود به ازکارافتادگی یک دست ایشان شد. با بهبودی آیتالله خامنهای و برگشت خوردن اولین عیدی، امام خمینی(ره) پیامی خطاب به ایشان صادر کردند که در بخشی از این پیام آمده است: «اكنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما كه از سلاله رسول اكرم(ص) و خاندان حسين بن على(ع) هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوءقصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحهدار نمودند... من به شما خامنهاى عزيز، تبريك مىگويم كه در جبهههاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم.»
آیتالله خامنهای نیز در اولین مصاحبه در بیمارستان پس از ترور، جانباختگی و ارادت خود را نسبت به حضرت امام خمینی(ره) ابراز کرد و گفت: «من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بیپایان خودم را خدمت امام امت میکنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادثی اینچنین، ما هیچ انتظاری نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی.»
پس از عملیات ششم تیر نیروهای دادستانی انقلاب توانستند ردپاهایی از گروهک رهروان فرقان را در مشهد بیابند و در شهریور 60 محمد متحدی و مسعود تقیزاده دستگیر شدند. مسعود تقیزاده در بازجوییها اعترافات فراوانی را به تفصیل بیان کرد ولی محمد متحدی به جز چند خط سخنی نگفت و در دادگاه نیز حاضر به دفاع از خود نشد. دادگاه انقلاب تهران به ریاست آیتالله محمدی گیلانی پس از محاكمه این دو را به اعدام محكوم كرد و حكم اعدام در تاریخ هشتم بهمن 1360 در محل برگزاری نماز جمعه تبریز به اجرا درآمد. ترور آیتالله خامنهای درست یک روز پیش از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی باعث شد تا ایشان در محل حادثه حضور نداشته باشند و این حادثه غمانگیز را نیز پشت سر بگذارند؛ حادثهای که چند روز بعد از آن اطلاع یافتند و باعث شد علاوه بر سنگینی جسمانی عوارض سوءقصد، سنگینی روحانی فقدان همرزمان را نیز متحمل شوند.
خط ترور زنجیرهای روسای جمهور
پس از انفجار دفتر نخست وزیری در 8 شهریور سال 60 و شهادت شهیدان رجایی و باهنر، انتخابات سوم ریاست جمهوری به فاصله دو ماه از انتخابات دوم برگزار شد و در مهرماه سال 60 سیدعلی خامنهای با رای 95% به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد. انتخاب شدن آیتالله خامنهای پس از شهید رجایی، سازمان جاهدین خلق را بر آن داشت تا ترور رئیس جمهور جدید را همچون رئیس جمهور پیشین در دستور کار خود قرار دهند؛ خصوصا آن که عملیات ترور گروهک رهروان فرقان در 6 تیر همان سال موفقیتآمیز نبود و آیتالله خامنهای در حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی نیز حضور نداشت.
سازمان منافقین خلق برای ترور خیابانی آیتالله خامنهای، بخش ویژه نظامی خود را به کار گرفت و کمتر از چند ماه برنامه به شهادت رساندن رئیس جمهور منتخب بعدی ریخته شد. مهران اصدقی که از فرماندهان ردهبالای بخش ویژه بود، پس از دستگیری درباره این عملیات لب به اعتراف گشود. اصدقی در خصوص شناسایی مسیر تردد رئیس جمهور، این چنین توضیح میدهد: «در ترور ریاست جمهوری این طور که در شناسایی نوشته بود، شناسایی از طرف فردی که در مغازهای در مسیر حرکت ایشان بود داده شده بود. چون او نوشته بود که روزهای (دقیقا یادم نیست) سهشنبه و پنجشنبه حتما میآید و مشخصات بنز را و پاسداران محافظ که در یک بنز راهنمایی مستقر بودند نوشته بود، ولی از نوشته شناسایی پیدا بود که از داخل خبر نداشت؛ چون میگقت داخل ماشین را به سختی میشود دید و شیشهها خیلی مات است و تعداد سرنشینان بنز را نمیدانم. یک بار فقط که راهبندان شده بود، نزدیک ماشین شدم و وی را در داخل ماشین دیدم (منظورش رئیس جمهور بود.) در شناسایی حتی اسمی از ریاست جمهوری برده نشده بود و تا صبح قبل از عملیات سوژه را به ما نگفتند و صبح عملیات که هیچ کدام شب قبلش حق تردد نداشتیم، سوژه را به ما گفتند. همچنین وی در شناسایی ذکر کرده بود که اگر بشود در مسیر حرکت زیر پل فلزی جوی آب، بمب کار بگذاریم و از راه دور ترور را انجام دهیم و مسیری را که او برای انجام کار ذکر کرده بود خیابان ولیعصر بود یعنی نوشته بود که از این مسیر (ولیعصر) بیشتر میآید.»
مهران اصدقی که خود در این عملیات شرکت داشت، تروریستهای این عملیات را معرفی میکند و جزئیات روز ترور را اینچنین تشریح میکند: «در این عملیات، این افراد شرکت داشتیم: مسعود قربانی (فراری)، محمدجواد بیگی (معدوم)، رضا میرمحمدی (معدوم)، محمدحسین قدرتی (معدوم)، کمال (نامعلوم)، مصطفی (نامعلوم)، علی (نامعلوم)، مهران اصدقی (دستگیر)، مجید مقدم (معدوم)، مصطفی معدنپیشه (معدوم)، مجتبی (معدوم)، محمدرضا نادری (دستگیر)، امیر یا بهمن (معدوم). به ما گفته بودند رئیس جمهور با دو اسکورت میآید که ما در نیاوران مستقر شدیم، روبروی کلانتری و مدت 20 دقیقه در آنجا منتظر ماندیم که نیامدند و سپس منطقه را ترک کردیم و یک واحد برای انجام عملیات رفت که محمدرضا نادری، مصطفی معدنپیشه، مجتبی و مجید مقدم بودند و تکاوران میدان ونک را ترور کردند.»
پس از ناکام ماندن عملیات ترور، واحدهای سازمان در حال بازگشت دست به عملیاتهای تصادفی در سطح شهر میزدند تا به تعبیر خود «سرانگشتان نظام» را -که در واقع مردم حزباللهی و بدنه اجتماعی حامی جمهوری اسلامی بود- از بین ببرند. گشتزنی یکی از واحدهای تیم ترور، به درگیری در میدان ونک انجامید و منافقین، چهار تکاور را به شهادت رساندند. اصدقی در اعترافات خود ادامه ماجرا را شرح میدهد: «در این عملیات که به شکل گشتی صورت میگرفت (...) از ژ-3، کلاش و بمب دستی استفاده شد که طی این عملیات چهار نفر از برادران تکاور به شهات رسیدند و چهار قبضه یوزی آنها نیز برداشته شد.»
لازم به ذکر است که تروریستهای این عملیات همگی یا در تعقیب و گریزهای نهادهای قضایی، انتظامی و امنیتی به هلاکت رسیدند و یا پس از دستگیری با حکم دادگاه به اعدام محکوم شدند. مسعود قربانی نیز که تنها عنصر فراری عملیات ترور خیابانی آیتالله خامنهای بود، بعدها به خارج از کشور گریخت و در عملیات فروغ جاویدان سازمان منافقین خلق، به عنوان معاون فرماندهی يک تيپ از ارتش آزاديبخش سازمان به کشور حمله کرد که طی عملیات مرصاد بدست رزمندگان اسلام به هلاکت رسید.
اجرای پلان بی
پس از آن که اولین اقدام برای ترور آیتالله سیدعلی خامنهای، رئیس جمهور کشور ناکام ماند و بخش ویژه سازمان منافقین شکست خورد، طرح عملیات ترور مجدد برنامهریزی شد. مهران اصدقی که فرمانده این عملیات بود، در اعترافات خود طرح ترور رئیس جمهور برای مرتبه دوم را گونه توضیح میدهد: «دو روز قبل از عملیات ما را به یک خیاطی در خیابان ولیعصر فرستادند و در آنجا مانده بودیم و قرار شد رئیس جمهور را که در طرح قبلی نیامده بود از این طریق ترور کنیم: ما در این خیاطی که پایینتر از میدان تجریش بود مستقر بودیم و صامت را روشن کرده بودیم. به محض این که اداره راهنمایی و رانندگی 10-52 میداد و مسیر را اعلام میکرد برای ما مشخص میشد که سوژه میخواهد بیاید، چون قبل از آمدن سوژه اداره راهنمایی به عوامل خود در سر چهارراهها میگوید که چراغ را سبز کنند و مسیر را باز نگه دارند و همین امر خود سبب شناسایی سوژه میشود... به هر حال قرار بود بعد از اعلام اداره راهنمایی و رانندگی ما به خیابان بیاییم و مستقر شویم و تا ساعت 7:30 صبر میکنیم، اگر از پشت صامت اعلام شد به خیابان میرویم و اگر اعلام نشد ساعت 7:30 به خیابان میرویم و ماشینگردی میکنیم و هر ضدگلولهای با دو اسکورت آمد ترور میکنیم. ما تا 7:30 صبر کردیم که خبری نشد. سپس به خیابان آمدیم و اقدام به ماشینگردی کردیم...»
در واقع علامت مشخصه تردد حضرت آیتالله خامنهای در شناسایی منافقین، یک ماشین ضدگلوله به همراه دو اسکورت بود و طرح ماشینگردی به منظور افزایش احتمال برخورد به ماشین حامل رئیس جمهور بود. لیکن عجله منافقین منجر به حمله اشتباهی به حاج سیداحمد خمینی، فرزند مرحوم امام خمینی(ره) شد! اصدقی در شرح عملیات سوءقصد اشتباهی به حاج سیداحمد خمینی میگوید: «ما در سه واحد به خیابان رفتیم و در دو طرف خیابان مستقر شدیم. یک ماشین چروکیچیف یا بلیزر که کرم بود آمد و یک اسکورت و یک موتوری داشت. قرار بود ابتدا واحد ما که سه نفر بودیم شلیک کنیم. من دیدم یک اسکورت است، آن را رها کردم تا برود ولی جلوتر دیدم صدای تیراندازی آمد و متوجه شدم که واحدهای دیگر درگیر شدهاند. من به همراه مصطفی معدنپیشه و قباد سوار شدیم و دور زدیم که ناگهان وسط خیابان دیدم بلیزر ایستاده. نگه داشتم و پیاده شدیم و شروع به تیراندازی به طرف آن کردیم و چند بمب به روی آن زدیم و بعد از یک دقیقه که تیراندازی میکردیم، متوجه شدیم فقط واحد ما در صحنه است و از دو واحد دیگر خبری نیست. سوار ماشین شدیم و در حالی که شعار میدادیم متواری شدیم. سلاحهایی که در این عملیات بکار برده بودیم ژ-3، یوزی، تیربار گرینف، نارنجک تفنگی، بمب دستی، نارنجک، سلاحهای کمری [بود]. از شهید یا مجروح شدن کسی در این عملیات اطلاع ندارم. در این عملیات ماشینهایی که برده بودیم لو نرفته بود و برای این عملیات انرژی زیادی گذاشته بودیم که حتی به خاطر این عملیات، یک خیاطی را که خیلی محمل جاافتادهای هم داشت سرخ کردند و این ماشینهای لونرفته نیز سرخ شد.»
مهران اصدقی اتفاق جالبی که در حین فرار رخ داد را نیز بدین شکل تعریف میکند: «بعد از عملیات ترور حجتالاسلام حاج سیداحمد خمینی، واحد محمدجواد بیگی از طریق خیابانهای فرعی خود را به میرداماد میرسانند. من نیز که راننده بودم با ماشین از خیابان ولیعصر وارد میرداماد میشوم. چون قیافه ما کمیتهای بود و لباس کمیته به تن داشتیم، محمدجواد بیگی دستپاچه شد و یک بمب دستی به اتومبیل ما زد که من با سرعت گاز دادم و بمب دستی پس از چند متر از عبور من منفجر شد. بعدا که گزارش را جمعبندی کرده بودند، آنها گفته بودند در فرعیهای بین خیابان فرشته تا میرداماد با یک واحد گشتی درگیر میشوند و فانوس نیم کیلویی روی آن میزنند که عدهای از سرنشینان واحد گشتی به شهادت میرسند و موج انفجار به قدری قوی بوده که خود اینها گیج شده بودند و ما را نشناخته بودند و به طرف ما بمب دستی پرتاب کردند!»
عملیات ترور ناکام حاج سیداحمد خمینی، فرزند امام خمینی(ره) کاملا اتفاقی و بدون شناسایی قبلی صورت گرفته بود. در واقع هدفگذاری این عملیات برای ترور آیتالله خامنهای بود که به سوءقصد به حاج سیداحمد خمینی انجامید. با شکست این طرح ترور و هشیار شدن بیشتر نهادهای امنیتی، طرح ترور حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای، رئیس جمهور سوم جمهوری اسلامی ایران منتفی میشود و دستگاه آدمکشی سازمان در سال 60 به ترور سایر اهداف از مردم و مسئولین میپردازد.
در بحبوحه ایام جنگ ایران و عراق و پس از دستیابی رزمندگان جبهه حق به پیروزیهای بزرگ، رژیم بعث عراق درصدد ضربه زدن متقابل از داخل کشور برآمد. صدام حسین برای بار دیگر تهدید کرد که آخرین نماز جمعه سال 63 تهران را بمباران هوایی میکند؛ نماز جمعهای که امام جمعه آن، آیتالله خامنهای رئیس جمهور وقت بود. تهدید صدام در حالی بود که پیشتر نیز این قبیل تهدیدات مطرح شده بود. مشکل رژیم عراق اما پدافندهای ایران و ضدهواییهای مستقر در اطراف نماز جمعه تهران بود که اجازه نمیدادند جنگندههای عراقی ارتفاع پایینی داشته باشند. نتیجه امر عملیات تروریستی مشترک دستگاه اطلاعاتی عراق و نیروی هوایی این کشور بود. طرح عملیات به گونهای بود که دستگاه اطلاعاتی عراق بمبی را در نماز جمعه منفجر کند و همزمان با پرواز هواپیماهای عراق در ارتفاع بالا این گونه القا شود که انفجار به وسیله جنگندههای عراقی صورت گرفته است. تلاش دستگاه اطلاعاتی عراق بر این بود که بمبگذاری تا آنجا که امکان دارد نزدیک به تریبون نماز جمعه باشد تا آیتالله خامنهای نیز در نمایش حمله هوایی به شهادت برسد. لیکن با تاخیر نیمساعته هواپیماهای عراقی و آتش پدافند ایران -که جنگندهها را فراری داد- طرح ترور، با شکست روبرو شد.
مرحوم محمود مرتضاییفر که عموم مردم وی را به عنوان «وزیر شعار» میشناختند، در روایت خاطره انفجار نماز جمعه تهران و سوءقصد به آیتالله خامنهای میگوید: «آخرین جمعه سال 63 بود. روز پنجشنبه صدام اعلام کرده بود که فردا نماز جمعه تهران را منفجر میکنیم و این بین مردم پیچیده بود. برخلاف معمول که جمعه آخر سال به علت گرفتاریهای روزهای پایانی سال کمی خلوتتر است، جمعیت موج میزد. مردم عاشق و انقلابی تهرانی بدون توجه به تهدیدات صدام، کودکان خردسال خود را نیز به همراه آورده بودند. این نماز جمعه نیز به مانند دیگر نمازهای جمعه با حضور پرشور و انقلابی مردم در ساعت مقرر با قرائت قرآن آغاز شد و مردم در صفوفی منظم نشسته بودند، با این تفاوت که به این مسئله علم داشتند که ممکن است شهید شوند. رهبر انقلاب اسلامی که خطیب نماز جمعه تاریخی سال 63 بودند، در حال ایراد خطبهها بودند که انفجار صورت گرفت. من یک لحظه به اشتباه فکر کردم که منافقان ایشان را هدف قرار دادهاند که خوشبختانه اینطور نبود. موج و حرارت انفجار به جایگاه هم رسید، ولی خوشبختانه به ایشان آسیبی نرسید. با وجود این که صدای انفجار بسیار بلند بود و بر تمام فضای دانشگاه اثر گذاشته بود اما ایشان مکان سخنرانی را ترک نکردند. ایشان در عین حال اصرار داشتند که به صحبت خود ادامه دهند. من هم میترسیدم مبادا حادثه ادامه داشته باشد و ایشان هدف سوءقصد قرار گیرند. نمازگزاران با صلابت هرچه بیشتر و بدون هیچ وحشتی با مشتهای گرهکرده شعار «الله اکبر» را سر میدادند. از ایشان خواهش کردم اندکی به کنار جایگاه بیایند تا من مردم را به آرامش دعوت کنم؛ البته هدف دیگری هم داشتم. از قبل میدانستم که امام خمینی(ره) تمامی نمازهای جمعه تهران را بهطور مستقیم از طریق رادیو گوش میکردند و اگر مشکلی هم بود تذکر میدادند. آن روز هم که این اتفاق افتاد، احساس کردم الان امام(ره) گمان میکنند که حتما برای حضرت آیتالله خامنهای اتفاقی افتاده است. سریعا در جایگاه قرار گرفتم و سه بار این جمله را بیان کردم که: «لطفا توجه کنید! رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران، هماکنون به خطبههای عالمانه خود ادامه میدهند.» این سخن علاوه بر اینکه آرامش را به نمازگزاران برگرداند، در واقع به امام(ره) هم این پیام را رساندم که آقا سالم هستند. نکته خیلی جالب در این خصوص این بود که چنین حادثهای، حتی در صدای آقا هم تاثیری برجای نگذاشت و ایشان با صلابت همیشگی و با همان عظمت، ادامه خطبهها را ایراد کردند؛ به نحوی که ظاهرا هیچ اتفاقی نیفتاده است. مردم هم از جای خود تکان نخوردند و نماز جمعه برگزار شد. در این حادثه 14 نفر به شهادت رسیدند. بعدها خانوادهشان گفتند برخی از آنها صبح به بهشت زهرا رفته بودند و از مجروحین در بیمارستان عیادت کرده بودند و با غسل شهادت به نماز آمده بودند. حادثه بمبگذاری در نمازجمعه اسفندماه سال 63 یکی از فتنههای آمریکا بود که مردم ما را به وحشت بیندازد تا دست از حمایت خود از امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ایران بردارند. اما میبینید که امروز با وجود گذشت سالها از این حادثه تلخ، هنوز استکبار جهانی بهوسیله دستنشاندههای خود که منافقین هستند نتوانسته به هدف خود دست یابد.»
همچنین حاج فضلالله فرخ، از اعضای ستاد اقامه نماز جمعه تهران در این باره میگوید: «در آن زمان صدام هر هفته تهدید میكرد كه نماز جمعه تهران را میخواهد بمباران كند. هر وقت كه این اعلان میشد، نماز جمعه شلوغتر میشد و حتی از شهرستانهای امن هم به نماز جمعه تهران میآمدند. جالب این كه هر وقت كه از شهرستانهای امن نمازگزار داشتیم بمباران نبود. عدهای كفنپوش در نماز جمعه مینشستند و شعار میدادند كه ما آمادهایم. آن هفتهای كه انفجار پیش آمد، از همان هفتههایی بود كه صدام گفته بود نماز جمعه را میزنیم كه ما هم البته منتظر بمباران بودیم، احتمال 80% و 90% هم میدادیم كه موشك بزند. چون او كه ترسی از این چیزها نداشت. بارها هم شده بود كه هواپیماهایش هم اطراف نماز جمعه میآمد و ضدهوایی روی پشتبامها و در میدان فلسطین و اطراف میدان انقلاب از نماز جمعه مراقبت میكرد. روز حادثه، روزی بود که صدام خیلی جدی گفته بود که ما نماز جمعه را میزنیم. من پشت جایگاه نشسته بودم یک دفعه صدای یک انفجار مهیب آمد. بلند شدم بالا را نگاه کردم دیدم که چیزهایی از بالا پایین میریزد. اول خوشحال شدم. حدس زدم که قطعات هواپیمای دشمن است که پایین میریزد. ولی وقتی روی زمین آمد، دیدم قطعات بدن انسان است و بمب چنان به شدت این بدنها را هوا برده بودکه به اطراف پخش میشد. اما بلافاصله فهمیدیم که این انفجار ناشی از بمبگذاری در محل نماز بوده است. ما همیشه جلوی درهای ورود و خروج بازرسی کامل داشتیم. هیچ چیز را نمیتواستند با خودشان حمل کنند؛ بنابراین بمب را به صورت جانماز به داخل آوردند چون فقط آوردن جانماز مجاز بود. البته سعی بمبگذار بر این بود که بمب را نزدیک جایگاه که عدهای از مسئولین یا خود امام جمعه بود بگذارد که همگی صدمه ببینید. اتفاقا امام جمعه آن هفته خود آیتالله خامنهای بودند. ایشان غالبا از جبهه یکسره به نماز جمعه میآمدند. چون بمبگذار از بازرسی دوم نتوانسته بود عبور کند و فاصلهاش با جایگاه زیاد بود بمب را در قسمت انتهایی زمین چمن گذاشته بود. جالب است که آن روز کسی فرار نکرد و امام چند بار در صحبتهایشان به این مسئله اشاره کردند که من زمانی که تلویزیون را نگاه کردم، دیدم که با وجود این که بمب منفجر شد ولی یک نفر نرفت و همه نشستند و امام جمعه با صلابت صحبتهایش را ادامه داد و آهنگ صدایش عوض نشد.مردم هم سر جایشان نشستند. فقط شعار دادند: «حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست.» ما پس از انفجار به افرادمان گفتیم همه سر جایتان باشید. هیچ کسی دخالت نکند. فقط یک عده خاصی شروع به جمعآوری شهدا و مجروحین کردند. مردم هم خطبهها را گوش کردند و نماز را خواندند.»
در این عملیات تروریستی، 14 نمازگزار شهید و 88 نمازگزار مجروح شدند. آیتالله خامنهای نیز پس از انفجار بمب، با صلابت و بدون هیچ گونه تزلزلی به خطبهها ادامه دادند. عاملین انفجار که از طرف سیستم اطلاعاتی عراق اعزام شده بودند، آموزشهای تخریب و انفجار را در این کشور دیده و پیش از این نیز مامور به انجام عملیاتهای تروریستی دیگری شده بودند. آیتالله ریشهری، وزیر اطلاعات وقت در خاطرات خود درباره دستگیری عاملین انفجار میگوید: «با عنایت الهی تقریبا یک ماه پس از حادثه غمانگیز، عاملان این جنایت به نامهای مصطفی لطفی و خالد وزیری همراه مسعود قادری در تاریخ 1/2/64 در حالی که دو کپسول گاز و یک دیفرانسیل ماشین که در آنها مواد منفجره جاسازی شده بود و 34 عدد بمب مغناطیسی همراه داشتند و برای عملیات دیگری وارد ایران شده بودند، به گونهای معجزهآسا دستگیر شدند. بازجویی از متهمان آغاز شد و در نتیجه معلوم شد که اوایل سال 1363 مصطفی لطفی و خالد وزیری با شخصی به نام سلیمان شیخه، یکی از عوامل سردارجاف و علی قاضی در ایران آشنا و پس از مدتی به ترکیه منتقل میشوند و با علی قاضی ملاقات میکنند و پس از اعلام همکاری به عراق میروند. در عراق پس از گذراندن دورههای آموزش تخریب و انفجار، تعدادی محموله انفجاری را تحویل گرفته به ایران برمیگردند تا پل استراتژیک قطور را منفجر کنند، اما به دلیل حفاظت شدید پل موفق نمیشوند، لذا یکی از پلهای اطراف را منفجر میکنند و به عراق باز میگردند. در اقدام بعدی سرویس اطلاعاتی عراق آموزشهای مخصوصی جهت انتقال یک موکت انفجاری به تهران و منفجر کردن آن در نماز جمعه به آنها میدهد. در ضمن دوربین عکسبرداری مخصوصی برای عکسبرداری از پالایشگاه تبریز جهت طراحی انفجار آنجا نیز در اختیار آنان قرار میگیرد. در تاریخ 23/12/1363 آنان به تهران میآیند و فردای آن روز همراه با موکت انفجاری داخل صفوف نمازگزاران میشوند و پس از پهن کردن موکت زیر پای نمازگزاران، خود محل نماز جمعه را ترک میکنند و با یک دستگاه کنترل از راه دور موکت را منفجر میکنند. هنگامی که صدای انفجار را از پشت بام منزل برادر مصطفی-که در نزدیکی دانشگاه تهران بوده است- میشنوند به داخل منزل رفته و مشغول رقص و پایکوبی میشوند و پس از آن به عراق باز میگردند و مبلغ هشتصدهزار تومان در مقابل این جنایت دستمزد دریافت میکنند. آنان بار دیگر برای انجام عملیات بمبگذاری اعزام شده بودند که پیش از هرگونه اقدام در تاریخ 1/2/1364 توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر شدند و پس از سیر مراحل قانونی به مجازات رسیدند.»