کد خبر: ۸۰۸۳۰
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۵ - ۲۴ آذر ۱۳۹۴

روایتی از یادواره ی شهید سلیمان فرخاری/ از بغض همرزمان تا گریه های مادر قدخمیده، زیر تابوت

بزرگداشت شهید شاخص شهرستان لارستان، شهید سلیمان فرخاری با حضور هم رزمان، خانواده های معظم شهدا و جانبازان و ایثارگران در کوچه ی شهید به همت پایگاه مقاومت شهید یزدی برگزار شد.
به گزارش شیرازه به نقل از لادستان، بزرگداشت شهید شاخص شهرستان لارستان، شهید سلیمان فرخاری با حضور هم رزمان، خانواده های معظم شهدا و جانبازان و ایثارگران در کوچه ی شهید به همت پایگاه مقاومت شهید یزدی برگزار شد.

-دیشب فکر و ذهن عاشقان شهادت در جست و جوی آدرس " شهرقدیم- چهار راه باقرپوریان- روبروی بنیادشهید، کوچه ی شهید سلیمان فرخاری" می گذشت.

حال و هوای خاص حاکم در کوچه ی شهید سلیمان فرخاری حس آن روزها را می داد که پیکر مطهر سلیمان پس از سالیان سال وارد کوچه شده بود و همسایگان دگرباره خاطره ی حضور سلیمان درکنارشان را زنده می کردند.




آن روزهایی که صدای الله اکبر با عمق احساسی وصف ناپذیر از سینه سلیمان های زمان، پایه های ظلم را می لرزاند، روزهایی که شهرمان از شجاعت آلاله ها دلگرم بود.

از سر کوچه تا به آخر، همه بسیج شده بودند. یکی کتری آب جوش به دست، شتابان به سمت مراسم در حرکت بود، دیگر همسایه به اندازه ی خود پذیرایی را محیا کرده و به میهمانان تعارف می کند، درب خانه باز می شود و همسایه ای دیگر دست به سینه به مهمانان خیر مقدم می گوید.



درب هر خانه ای را که نگاه می کردی شده بود موکبی برای مهمانان سلیمان، هر کس به نحوی در حال خدمت بود.

همه ی شهدای محله در راه معرفی سلیمان تمام قد ایستاده و راه را برای مهمانان مشخص می کردند.

پس از رسیدن به انتهای کوچه، می بایست قد خم می کردی و با بوسه بر پرچم مزین بنام حسین(ع) وارد مراسم می شدی.



چیزی که نگاه تمامی مهمانان سلیمان را در اولین نگاه به خود معطوف می کرد، دکور ساده و صمیمی مراسم بود، به خود که می آمدی می دیدی که در انتهای کوچه نه! بلکه در حسینیه ی شهید سلیمان فرخاری جا خوش کرده ای.

اتاقی که پس از شهادت سلیمان، مادر آن را تبدیل به حسینیه کرد.



مجید عالی رزمنده ی دفاع مقدس پس از قرائت دلنشین قرآن توسط علی پوردانش که "وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ " به گوش مهمانان رساند و گفت مهمانان سلیمان بنگرید سلیمان زنده است و در حال روزی خوردن از خداوند و حاضر در مجلس، میکروفن را در دست گرفت و مختصر توضیحی در خصوص برنامه ها ارائه داد.

اجرای سرودی در وصف امام علی بن موسی الرضا(ع) توسط گروه طاها حال و هوای مهمانان سلیمان را در ایام شهادت این امام همام، به مشهد الرضا برد.


نماهنگی از تقاضای مادر شهید از امام زمان برای بازگشت پیکر دردانه اش با نوای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که همزمان تابوت نمادین شهید مفقودالجسد شهرمان که سالها از چشم مادر و خانواده اش دور مانده بود وارد مجلس شد.




بغض سنگینی بر فضا حاکم شد، همه عنان خود را از دست داده بودند، مسئول و فیلم بردار، مجری و ... گریه کنان فقط به نظاره ی مادر شهید ایستاده بودند.




لحظات سختی در مجلس می گذشت، نوای حاج صادق آهنگران هم، دل ها را کربلایی کرده بود، مادر با قدهای خمیده زیر تابوت گریه می کرد و شرح فراق و دوری خود از یوسفش را به گوش مردم شهر می رساند.

ده دقیقه ای مجلس بدون راوی، بدون سخنران و بدون نماهنگ، تنها و تنها به روایتگری بغض و اشک و دلتنگی های مادر شهید می گذشت و همه ی حاضرین همنوا با او اشک می ریختند.



امیر سلیمان فرخاری، برادرزاده و هم اسم شهید هم وقتی بغض مادر بزرگ زیر تابوت را دید تاب نیاورد و به سختی و هق هق کنان دیکلمه اش را برای حضار خواند.



تا جائیکه حاج مجید عالی با قرائت دیکلمه ای فضای مراسم را عوض کرد و میکروفن بدست به سراغ هم رزمان شهید رفت و هریک گریزی به خاطرات بودن، در کنار شهید زدند و حس و حالی غریب به مجلس و همرزمانش بخشیدند.




خاطرات هم رزمان شهید به لحظه ی شهادت سلیمان که رسید نماهنگی که تداعی کننده ی دوران با صفا و صمیمی و نه چندان دور برای حضار بود، پخش شد.

نوای حاج رسول معمار تمام فضای حسینیه را تسخیر کرد، هر یک زیر لب همراه با حاج رسول می خواندند:

عجب شور و نوایی
عجب کرب بلایی
حسین امید مایی

نوبت به قرائت نماز پیر و مرادمان آیت الله آیت اللهی بر پیکر شهید رسید که با نوای دگر باره ی حاج صادق نماهنگ به پایان رسید.

سپس آزاده ی نام آور مراد نیکنام، تنها رزمنده ای که تا لحظات آخر شهادت سلیمان فرخاری در زندان الرمادی عراق در کنارش بوده در آخرین قسمت برنامه از نحوه ی شهادت و مصائبی که بر آنها گذشت، سخن به میان آورد.


حسن ختام برنامه نیز نصیحت مادرانه ی مادر شهید به دختران و زنان جامعه در خصوص حفظ حجاب بود.

پی نوشت: به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت.


اگر سرتاپای وجودم بلرزد از یاد آوری نامشان سزاست چرا که ره بی انتهای شهادت، مردانی بزرگ می طلبد و این عزیزان برایم مظهر واقعی اخلاصند.

پس به شکرانه این رشادت ها و برای احترام به ساحت مطهرشان در طول خیابانهای شهرم هرگاه گام بر می دارم، در هر قدم خویش برای روح بلندشان صلوات"الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم" خواهم فرستاد.
برچسب ها: لارستان
نظرات بینندگان