شیرازه

برچسب ها
وقتی مرا دید گفت: احمد! اگر نگفته بودی چیزی نیست‌، پریده بودم بیرون. در واقع دستم به حلقه پرتاب رسیده بود که با شنیدن جمله تو منصرف شده و ادامه دادم لطف الهی هم شامل شد این سرمایه ملی را از دست ندادم و خودم اسیر نشدم...
کد خبر: ۵۲۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۲

خمپاره آن ‌سوتر منفجر شد، خودم را پرت کردم زمین، تکه‌ای گوشت لخت افتاد روی دستم، خونی بود و دستم را داغ کرد.
کد خبر: ۵۲۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۲

او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبهه‌ای‌ها بود و وقتی به خط مقدم می‌رسید گویی جان دوباره‌ای می‌یافت؛ شاد می‌شد و چهره‌اش آثار این نشاط را نمایان می‌ساخت.
کد خبر: ۵۲۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۲

اردوگاه موصل۲حدود۱۷۰۰نفر از اسرا را در خود جای داده بود که اکثر آنان نیروهای سپاهی و بسیجی عملیات خیبر بودند.
کد خبر: ۵۲۴۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۱

یکی از افسرهای عراقی به نام جاسم محمودی سرپرست اردوگاه بود و به زبان های فاسی، ترکی، کردی و عربی مسلط بود. همه ی بچه ها از او متنفر بودند و اگر دست شان می رسید دخلش را می آوردند.
کد خبر: ۵۲۴۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۱

خیلی جدی گفت حمید دیگر شهید شده؛ باید بماند. آن کسی، آن جوانی باید برگردد که زخمی شده و می‌تواند زنده بماند.
کد خبر: ۵۲۳۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۸

محمود، که برای پرواز شکاری/بمب افکن فانتوم یا همان اف-۴ ئی گزینش شده بود، دوره آموزش رزمی این هواپیما را در کابین عقب با بهره گیری از استادانی چون مرحوم سرتیپ آزاده، رضا احمدی(سروان وقت) در سال ۱۳۵۵ گذراند.
کد خبر: ۵۲۳۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۸

دل توی دلم نبود. دلهره و اشتیاق دیوانه ام کرده بود. یکی از بچه ها مسوؤل باز کردن معبر بود، با جدیت کار می کرد. زمان به کندی می گذشت. در همین هنگام، مسوؤل باز کردن معبر، ناگهان پایش به یک تله گیر کرد و مین منوری روشن شد. آه از نهادمان برآمد.
کد خبر: ۵۲۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۸

پدر شهید احمدی روشن گفت: غلط می‌کند کسی که می‌گوید ما به غنی سازی 20درصد احتیاج نداشتیم؛ اگر احتیاج نداشتید چرا چند خانواده را بی سرپرست کردید؟چرا مصطفی را از ما گرفتید؟
کد خبر: ۵۲۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

«سرودها متناسب با مناسبت های مختلف تولید و اجرا می شدند. مثلا در دهه فجر از آنجا که برنامه های ویژه ای تدارک دیده می شود جایگاه مهمی برای سرود در نظر می گرفتند. اغلب سرودها در این دهه به صورت نماهنگ و با مضمون اهداف انقلاب اجرا می شد.»
کد خبر: ۵۲۲۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

واقعاً برایم سخت بود که دست هایم را بالا ببرم و تسلیم بشوم. اسیر شدن با تسلیم شدن کلی فرق داشت. اصلاً رفتن ما به جبهه، برای جنگیدن بر سر همین اعتقاد بود. اگر در آن لحظه به راحتی تسلیم می شدم، امروز با هزاران سوال بی پاسخ مواجه می شدم و نمی توانستم زندگی آرامی داشته باشم.
کد خبر: ۵۲۲۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

پناه بر خدا! عجب غطلی کردم ها. دلم می خواست گلوله بیاید. بیا! این گلوله. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ خدایا چه کار کنم. توی تپه گیر افتاده ام.
کد خبر: ۵۲۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۷

راه‌اندازی آموزشگاه زیر نظر سازمان فنی و ‌حرفه‌ای، پیگیری برنامه‌های اقتصاد مقاومتی در بخش‌های گوناگون از جمله در کشاورزی و صنعت از جمله فعالیت‌های این سازمان در سال جاری بود.
کد خبر: ۵۲۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۶

سرگذشت توقف بعضی از آدم ها توی دنیا مایه عبرت است و خالق ما فرموده «فاعتبرو یا الوالباب...» . حتما با وجود این آدم‌ها در قیامت دیگر بهانه ای پذیرفته نیست. می‌شود در دنیا زندگی کرد و آلوده اش نشد. تمتع از دنیا با همه وسوسه‌هایش ترا فریب ندهد. امکان زندگی مرفه داشته باشی اما زهد پیشه کنی و در یک کلام بنده باشی و بندگی کنی.
کد خبر: ۵۲۱۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۵

فضل‌الله ظهوریان گفت: پس از این که چند ساعتی ما را در یک سنگر نگه داشتند، به پاسگاه زید انتقال دادند، شب هنگام، یکی از وطن فروشان ایرانی، از ما بازجویی کرد؛ آن گاه به سالن مشهور به «مرغداری» در بصره انتقال مان دادند.
کد خبر: ۵۲۱۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۴

آخرین باری که آقا مهدی را دیدیم آمده بودیم تهران. روز 22 بهمن بود. من را در ماشین نشاند به عنوان راهپیمایی. بعد وقتی به منزل برگشتیم دیدم پای من و مادرش را می بوسد به مادرش می گوید مرا حلال کنید.
کد خبر: ۵۲۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۰۱

بهمن ماه دومین سالگرد شهادت‌ سردار احمد سیاف‌زاده از فرماندهان سابق دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه و مسئول عملیات قرارگاه کربلا دردوران هشت سال دفاع مقدس بود. به همین مناسبت مروری داریم بر خاطره سردار سرتیپ محمدنبی رودکی (فرمانده وقت لشکر19 فجر در دوران دفاع مقدس) در مورد این سردار شهید.
کد خبر: ۵۱۸۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۸

مادر شهید قدیر حیدری گفت: به پسرم گفتم چی شده خیلی سرحالی، جواب داد قراره که من شهید بشوم، جایش را هم به من نشان دادند.
کد خبر: ۵۱۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۸

این نوجوان در خط مقدم است که چون شیری پلک روی هم گذاشته و استراحت می‌کند. در چهره این رزمنده آرامشی است که انسان با دیدن صورتش حسادت می‌کند بر این همه ایمان. کاش می‌شد یک ساعت در عمرمان اینگونه بخوابیم.
کد خبر: ۵۱۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۷

توی خط اگر کله‌مان را می‌بردیم بالا، یا یک قوطی را می‌گرفتیم بالای خاک‌ریز، در یک لحظه ده تا فشنگ به‌ش می‌خورد. اوضاع بی‌ریختی بود؛ آتش تهیه خیلی سنگین و بزن بزن و بگیر و ببند.
کد خبر: ۵۱۸۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۷