کد خبر: ۴۲۰۳۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۹ - ۰۹ مرداد ۱۳۹۲

شهیدی که با نارنجک، 25 تانک دشمن را در عملیات رمضان منهدم کرد + تصاویر

شهید حسن پور به تنهايی با نارنجک در حدود 25 تانک را منهدم کرد و يک انبار مهمات دشمن را به آتش کشيد که تا صبح می سوخت. با اینکه فرمانده بود ولی با پای پیاده در کنار نیروهایش بود و حتی جلوتر از آنها حرکت می کرد تا آمار شهدا و مجروحین را بداند.
به گزارش شیرازه به نقل از جنگ و گنج، «زهرا گلی قادی» همسر سردار شهید حسن حسن پور، فرمانده گردان علی ابن ابی طالب(ع) لشکر 25 کربلا، نقل می کند: او قبل از شروع انقلاب اسلامی امام را شناخته بود و به صورت مخفيانه به فعاليت های خود بر عليه رژيم پهلوی می پرداخت. در پيروزی انقلاب نيز به نوبه ی خود سهم به سزايی داشت. بعد از پيروزی انقلاب در کميته مشغول فعاليت شد و بعد به سپاه رفت. به علت آن که آن موقع کميته، انتظامات داخل شهر را به عهده داشت و نيروهايش به جبهه نمی رفتند به سپاه رفت.

* از 9 ماه نامزدی، 6 ماهش را در جبهه بود

روحيه ی بالایی داشت و عاشق جنگ بود. از اول شروع جنگ در جبهه حضور داشت. به طوری که در خاطرم هست که در مدت 9 ماه نامزدی، 6 ماه در جبهه بود و بعد از ازدواج که از مدت زندگی شان تنها 8 ماه گذشت، او به شهادت رسيد. تنها يک ماه در منزل خودش بود و بقيه را در جبهه به سر می برد.

* فرار از بیمارستان

بعد از شهادتش از زبان همرزمانش می شنيدم که او قبل از عمليات بیت المقدس، با يکی از برادران اصفهانی برای شناسايی به سمت دشمن حرکت کردند. آن برادر اصفهانی به شهادت رسيد و او هم از ناحيه ی پا زخمی شد. با وجود زخمی شدن و بستری بودن در بيمارستان، از بيمارستان فرار کرد و به جبهه رفت که دوستانش دوباره او را به بيمارستان برگرداندند. هر چه از روحيه و ايمانش بگويم، کم گفتم.

* به وسیله نارنجک 25 تانک و یک انبار مهمات دشمن را به آتش کشید

در عمليات رمضان، فرمانده گردان بود. يکی از دوستانش می گفت: او به تنهايی با نارنجک در حدود 25 تانک را منهدم کرد و يک انبار مهمات دشمن را به آتش کشيد که تا صبح می سوخت. با اینکه فرمانده بود ولی با پای پیاده در کنار نیروهایش بود و حتی جلوتر از آنها حرکت می کرد تا آمار شهدا و مجروحین را بداند. در آخرين لحظات، در کنار شهیدی و او را در آغوش گرفت. می خواست بلند شود که دشمن از پشت او را به گلوله بست و شربت شهادت نوشيد .

سردار کمیل - سردار شهید حسن حسن پور

 

* آرزو داشت پرچم ایران را در مسابقات بین المللی به اهتزاز در آورد

ورزشکار بود و بدن ورزیده و آماده ای داشت. با وجود ترکشی که در پا داشت، تازه از بيمارستان به منزل آمده بود که در مسابقه ی دو، بين نيروهای مسلح مقام اول را کسب کرد.

با وجود اين که هيچ گونه تمرينی در زمانی که در جبهه بود در مورد کشتی نداشت، در مسابقه ی کشتی نيز بين گيلان و مازندران به مقام اول نائل آمد و در مسابقات کشوری، مقام پنجم را کسب کرد. آرزو داشت به مسابقات بین المللی اعزام شود تا در خارج از کشور، پرچم جمهوری اسلامی به اهتزاز در آيد و عکس امام را بر روی آن پرچم نصب کند.

* 11منافق را به تنهایی دستگیر کرده بود

خیلی تيزهوش بود. یک روز در تهران که زمان اوج ترور منافقین بود، از اُور کتش که فهميده بودند پاسدار است به سوی او هجوم بردند که به زیرکی از دست شان فرار کرد. در چند خانه ی تيمی که در ساری کشف شده بود، نام ايشان جز اعضايی بود که بايد ترور می شدند، نوشته شده بود که به شکر خدا موفق نشدند. روزی به تنهايی 11 منافق را دستگير کرد و به سپاه برد.

سردار عمرانی - سردار کمیل - سردار شهید حسن حسن پور

 

* مرگ آگاهی به سراغش آمده بود

شب آخری که در منزل بود، بسياری از دوستانش را به افطار دعوت کرد. به آنها می گفت: اين وداع آخر من است و شب آخری است که در ميان شما هستم. يکی از برادران روحانی که حال خود نيز شهيد شده است، تعريف می کرد که يک ربع مانده بود به عمليات، ديدم شهيد حسن پور در گوشه ای دراز کشيده و می گويد: احساس می کنم در منزلم هستم. بعد از شنيدن خبر شهادتش متوجه منظورش از واژه «منزل» شدم. منظورش منزل ابدی و آخرتش بود که آن را ديده و لمس کرده بود. می گفت که شب قبل، امام زمان(عج) را در خواب ديدم. نيمه های شب یکسری از برادران رزمنده هم محلی اش، دور شهید حسن پور جمع شدند. او به آنها گفت: فردا ديگر از ميان شما می روم که با گريه های همرزمانش مواجه شده بود.

* بنی صدر باید از بین برود

قبل از اين که خیانت بنی صدر برملا شود، در تمام محافل بر علیه بنی صدر صحبت می کرد و می گفت: «اگر خودم در جبهه با بنی صدر روبرو شوم او را می کُشم.»

* عکس یادگاری با فرزند شهید

روزی شهید نقل می کرد: «در اهواز بچه ای را ديدم، او را در آغوش گرفتم. متوجه شدم که او فرزند شهيد است. از من جدا نمی شد. می گفت می خواهم با تو بيايم و شهيد شوم. بالاخره او را به زور راضی کردم و دو عکس یادگاری با او گرفتم تا او مرا را رها کرد و من هم به عمليات رفتم.»

* دو ماه دیگر باید مرا در سردخانه ببینی

قبل از اين که فرزند مان به دنيا بيايد، شهید شد و سه ماه بعد از شهادتش، فرزندم به دنيا آمد. يک روز رو کرد به من و گفت: «دوست داری من الآن به شهادت برسم، قبل از اين که بچه ام را ببينم؟ با اين که خيلی دوست دارم او را ببينم، يا مثل شهيد دستغيب به سن ايشان برسم؟» جواب دادم: «مثل شهيد دستغيب.» گفت: «نه، من با اين که بی نهايت به فرزندم و خانواده ام علاقه مندم و دوست دارم او را ببينم اما با علاقه ی بی نهايتی که به خدا دارم و او را می پرستم، به او عملاً ثابت می کنم که از همسرم می گذرم اما از خدا هرگز.»

از ناراحتی زبانم بند آمد. از سالن غذاخوری بیرون آمدم. يکی از دوستانش وقتی مرا دید، متوجه حالم شد. او را صدا زد و گفت: «خانمت ناراحت است.» شهید وارد حياط سپاه شد، اجازه حرف زدن به من نداد و گفت: «چرا ناراحتی؟ 2 ماه ديگر مرا در سردخانه می بينی. بايد روحيه داشته باشی.»

2ماه بعد در عملیات بیت المقدس مجروح شد و مدتی نگذشت که در عملیات رمضان در تاریخ بیست و سوم تیرماه 1361 مصادف با بیست و یکم ماه مبارک رمضان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/


نظرات بینندگان