کد خبر: ۵۹۰۶۵
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۲ - ۱۸ مرداد ۱۳۹۳

شهید خبرنگاری که به فکر محرومان بود

شهید غلامرضا جعفری‌کرمانی‌پور از شهدای خبرنگار استان کرمان همواره به فکر محرومان بود و از هیچ تلاشی برای کمک به آنها دریغ نمی‌کرد.
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، در 18 آبان ماه سال 1337 در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود، وی را غلامرضا نام نهادند و از همام دوران کودکی، او را با قرآن و اهل‌ بیت (ع) مانوس کردند.

غلامرضا قبل از رفتن به مدرسه قرائت قرآن را در مکتب یاد گرفت و دوران دبستان را در مدرسه ی ملی اسلامیه کرمان گذارند، علاقه ی وی به یادگیری و هوش و استعدادش در فراگیری دروس بر همگان آشکار بود.

وی تحصیلات دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر شریعتی آغاز کرد و در همین ایام بود که در کنار درس به امور فرهنگی پرداخت.

در ایام فراغت به مطالعه کتاب‌های علمی، دینی و مجلات مذهبی و نیز طراحی و خطاطی می‌پرداخت و به طور مستمر در نماز جماعت مسجد قائم کرمان شرکت می‌کرد.

در کنکور سال 55 در رشته ریاضی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و به علت اینکه خانواده‌اش قادر به تامین مخارج تحصیل و زندگی او نبودند، روزها به کار و شب‌ها به تحصیل می‌پرداخت.

آغاز به تحصیل غلامرضا در دانشگاه شهید بهشتی مقارن با اوج‌گیری نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود و غلامرضا به دلیل جوهر مذهبی و خلوص نیتش از همان ابتدا در مسیر مبارزه پشت سر امام راحل و روحانیت قرار گرفت و به هیچ یک از گروه‌های منحرف نپیوست که آن زمان در دانشگاه‌ها پایگاه‌هایی داشتند.

برای پیشبرد انقلاب با خرید ماشین تایپ و فتواستنسل با کمک یکی از دوستانش اقدام به چاپ و تکثیر اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) کرد و بارها در معرض دستگیری عوامل رژیم قرار گرفت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مدت تعطیلی دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگی، علاوه بر همکاری با هیئت گزینش کمیته انقلاب اسلامی و جهاد سازندگی به تدریس در هنرستان‌های مختلف تهران مشغول بود و در سال 61 به دلیل نیاز، مسئولیت مصاحبه و آموزش هسته گزینش آموزش و پرورش را پذیرفت.

پس از بازگشایی دانشگاه‌ها به دانشگاه شهید باهنر کرمان منتقل شد و در سال 64 موفق به اخذ مدرک لیسانس ریاضی از دانشگاه مذکور شد و در عرصه مطبوعات نیز مدیرمسئولی نشریه ی معراج را به عهده گرفت.

انضباط کاری و خلاقیت در امور دو خصوصیت بارز غلامرضا بود، او همیشه متبسم بود و هیچ یک از دوستان وی، ناراحتی را در چهره‌اش به یاد نمی‌آورند.

با وجود نیاز مبرم اداره کل آموزش و پرورش به غلامرضا اما وی معتقد بود باید مدتی از خدمتش را در نقاط دورافتاده انجام وظیفه کند و در این راه، چند روز در هفته را به تدریس در نقاط مختلف استان کرمان می‌پرداخت.

دست آخر با اصرار فراوان مجوز حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل را گرفت و توفیق شرکت در این جهاد مقدس را در دو نوبت به‌دست آورد و بالاخره در صبحگاه 19 اسفند ماه 65 در منطقه فاو دیدار حق را لبیک گفت و به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

از شهید غلامرضا جعفری کرمانی‌پور سه فرزند پسر به‌نام مرتضی، مصطفی ‌و مجتبی به یادگار مانده است.

سزاوار نیست

مهدی محبان از فعالان رسانه‌ای کرمان گفت: پس از اینکه من از جبهه برگشتم با شهید جعفری ملاقات کرده و عرض کردم که نشریه معراج را منتشر و آن را فعال کنیم، شهید جعفری به من گفت آیا سزاوار است که صاحب امتیاز نشریه معراج به جبهه برود و وظیفه خودش را انجام بدهد، اما مدیر مسئول نشریه معراج که من هستم به جبهه نروم؟ چه جوابی به خدا بدهم؟.

در مقابل صحبت شهید غلامرضا جعفری سکوت کردم و جوابی قانع‌کننده نداشتم، او عازم جبهه شد و به شهادت رسید.

دقت در امر به معروف و نهی از منکر

یکی از دوستان شهید غلامرضا جعفری بیان داشت: با وجود آنکه شهید جعفری نسبت به رعایت حجاب اسلامی بسیار حساس بود، اما یک روز درسی ارزنده به من آموخت که برایم فراموش‌نشدنی است.

هنگام بازگشت از مسجد قائم کرمان به اتفاق این بزرگوار در مسیر به خانمی برخورد کردیم که از نظر حجاب وضعیت مناسبی نداشت، من بسیار ناراحت شدم و با تندی و عتاب به او گفتم: خاک بر سرت با این حجابت!.

شهید از این حرکت من بسیار ناراحت شد، محکم دست مرا گرفت و به کناری کشید و با طعنه گفت: آفرین سید، فکر می‌کنم هرگز دیگر با این وضعیت به خیابان نیاید!.

من در جواب گفتم: فکر نمی‌کنم!.

او گفت: اگر می‌دانی با این صحبت تو عوض نمی‌شود، پس چرا چنین برخوردی داشتی! ممکن است حتی بدتر هم شود! هر کاری راهی دارد.

شهید جعفری در این باره معتقد بود که باید با رعایت شرایط و مراتب، امر به معروف و نهی از منکر شود و با اخلاق و رفتار اسلامی با این قضایا برخورد کرد.

امانت مردم

یکی از همرزمان دوران انقلاب شهید جعفری اظهار داشت: غلامرضا در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت‌های ارزنده‌ای داشت از جمله این فعالیت‌ها تلاش برای پیاده کردن نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) و تکثیر و توزیع به موقع آنها در بین مردم انقلابی بود.

مهر ماه سال 1357 بود که با من تماس گرفت و از من خواست تا به تهران بروم، وقتی به تهران رفتم، گفت: به کمک دوستان پولی فراهم کرده‌ایم تا یک دستگاه تکثیر تهیه کنیم که نیاز ضروری است، اما در اینجا به دلیل مشکلات امنیتی تهیه آن مشکل است و شنیده ‌م در همدان آسان‌تر می‌توان آن را تهیه کرد، اما ممکن است برای من مشکل به‌وجود آید، شما می‌توانید با استفاده از لباس ارتشی آن را تهیه کنید با هم به همدان رفتیم، ماشین را خریداری کردیم و به تهران آوردیم.

شهید جعفری به وسیله این دستگاه و یک ماشین تحریر و با همکاری دیگر دوستان نقش فعالی در توزیع سخنرانی‌های امام خمینی (ره) ایفا کرد تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.

از آنجا که شهید پول خرید دستگاه تکثیر را از مردم جمع‌آوری کرده بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آن را برای استفاده به مدرسه یکی از روستاهای محروم اطراف کرمان هدیه کرد.

لحظه شهادتش حالم منقلب شد

سلطان دانایی مادر شهید  جعفری عنوان کرد: روز سه شنبه 19 اسفند ماه حالم دگرگون شده بود، احساس عجیبی داشتم، شب قبل خواب دیده بودم که سه تا ماهی در حوضِ خانه داشت، ماهی بزرگ یک دفعه خودش را از آب به بیرون پرت کرد و جان داد، خیلی نگران بودم، با خود گفتم، بروم در خانه همسرش، شاید او خبری داشته باشد.

وقتی که به آنجا رسیدم، او هم خبری نداشت، بچه کوچکش هم مریض شده بود، نگرانی من بیشتر شد به خانه دختر خواهرم «همسر شهید ایرانمنش» برگشتم، اما همچنان نا آرام بودم تا این که در روز 27 اسفند ماه متوجه شدم از صبح زود همه اقوام و خویشان که در خانه حاج آقا ایرانمنش بودند، نگرانند و همه آهسته‌آهسته با هم صحبت می‌کنند، از آنها سئوال کردم چرا امروز همه ناراحتند؟ در جواب گفتند: قرار است از مشهد برایمان مهمان بیاید.

نزدیک ظهر  وقتی رفتار آنها را دیدم، گفتم: پس چرا مهمان شما نمی‌آید، نکند میهمان شما، رضای من باشد که همه زدند زیر گریه.

من دیگر چیزی متوجه نشدم، وقتی به هوش آمدم و پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ متوجه شدم فرزندم در همان روز و همان ساعتی که حال من منقلب شده بود به شهادت رسیده است.

امر مادر واجب است

شهید جعفری به گفته خواهرش نیره جعفری احترام زیادی برای پدر و مادر خویش قائل بود هیچ وقت روی حرف آنها حرفی نمی‌زد حتی مستقیم به چهره آنها نگاه و یا پایش را جلوی آنها دراز نمی‌کرد و در این امر کوشا بود و همیشه مراتب احترام را رعایت می‌کرد.

 یک روز که از مدرسه برگشتم، متوجه شدم که مادرم در خانه نیست در همان لحظه مادرم به دنبال من آمد و گفت: باید برویم خانه یکی از آشنایان.  من عصبانی شدم و گفتم: من امتحان دارم و باید درس بخوانم، غلامرضا با نهایت آرامش به من گفت: امر مادر واجب و درس خواندن مستحب است.

استاد و کارگر

احمد فتحی از دوستان شهید گفت:  روز سه شنبه 19 اسفند ماه بود هر وقت که از او می‌خواستیم به عنوان امام جماعت بایستد تا ما به او اقتدا کنیم، قبول نمی‌کرد، اما آن روز قبول کرد و افراد سنگر همگی نماز صبح را به امامت وی خواندند، روز آرامی بود، خبری از حمله دشمن نبود، وی پیشنهاد کرد حالا که منطقه آرام است، بیایید سنگر را بازسازی کنیم و به من گفت: من استاد کار می‌شوم و شما هم کارگر من تا سنگر را بازسازی کنیم.

 همان‌طور که آجرها را روی هم می‌گذاشت به حالت دو زانو نزدیک دیوار نشسته بود، صدای مهیبی بلند شد، خمپاره‌ای نزدیک سنگر ما برخورد و ترکش خمپاره به پشت سر وی اصابت کرد و مقداری از جمجمه و رانش را مورد اصابت قرار داد و وی همان‌طور که نشسته بود آرام به کنار سنگر تکیه داد، من فکر کردم  زخمی شده، وقتی نزدیکش رسیدم دیدم که خیلی آرام به دیدار خدا شتافته است.

گشاده‌رویی شهید جعفری

همسر شهید جعفری درباره وی بیان داشت: با همه مشغله کاری شب‌ها وقتی به خانه می‌آمد با روی گشاده و خنده وارد می‌شد به طوری که اصلا کسی متوجه نمی‌شد که وی از صبح تا آن وقت شب چقدر کار سخت انجام داده است.

وقتی وارد خانه می‌شد، شروع می‌کرد به بازی با فرزندان خود و گاهی حتی چهار دست و پا می‌شد و بچه‌ها را روی پشت خود سواری می‌داد و صدایی از خود در می‌آورد تا بچه ها را بخنداند، زمانی که اهل خانه می‌خوابیدند، شهید جعفری روزنامه‌های روز را از داخل کیف خود بیرون می‌آورد و مشغول مطالعه می‌شد تا از خبرهای روز مطلع شود.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان