کد خبر: ۵۹۲۴۶
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۴ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
پنج‌شنبه‌ها با شهدا

شهید «شیخی» در آغوش برادر جان داد/ پیکر آقا «مجتبی» را یک پرنده پیدا کرد!

میگفت دوست دارم قبرم کنار شهیدجلیل ملک پور باشد، قسمت نشد. بعد از شهادتش خواب جلیل را دیدم، گفت هاشم پیش من است، کنار مزار من به هاشم هم سلام بده و برای او هم فاتحه بخوان!
به گزارش سرویس قطعه شهدای شیرازه، پنج‌شنبه‌ها با شهدای این هفته را به معرفی دو بردار شهید اختصاص دادیم، شهدایی که حق برداری را خوب در حق هم بجا آوردند. شهیدان، «مجتبی و هاشم شیخی»

«هاشم شیخی» در 23شهريور 1344 به عنوان چهارمين فرزند خانواده شيخي درشيراز ديده به جهان گشود و هاشم زيبنده نام مبارك او گرديد.
در كودكي بر اثر ابتلا به بيماري تا سر حد مرگ پيش رفت ليكن با نذر و نياز و مناجات خداوند شفا و عمر دوباره يافت. هاشم پنج سال دوره ابتدايي را در مدرسه حاجي زاده با موفقيت پشت سرگذاشت. از همان زمان به علت علاقه اي كه به كسب و كار داشت به ياري پدر شتافت و در مغازه كوچك او مشغول به كار شد. به همين علت از ادامه تحصيل باز ماند و درحالي كه هنوز سال سوم راهنمايي را به پايان نرسانده بود از تحصيل فراغت يافت.


شهيد هاشم شيخي درسال1357 و همزمان با حركات توفنده مردمي در جريان انقلاب قرار گرفت و با وجود سن كم در بسياري ازفعاليت هاي انقلابي شركت كرد. وي اندك زماني بعداز شروع جنگ تحميلي از طريق ناحيه 1مقاومت بسيج جهت گذراندن دوره آموزشي به كازرون اعزام و پس از كسب مهارتهاي لازم راهي جبهه هاي نبرد گرديد. وي ازهمان ابتدا مورد توجه مسؤولين قرارگرفت و با شايستگيهايي كه از خود بروز داد مسؤوليت خطير شناسايي در واحد اطلاعات و عمليات لشكر بر عهده وي گذاشته شد.


اين شهيد بزرگوار شجاعت، درايت، ازخود گذشتگي و شهادت طلبي را با مهارتهاي خاصي كه در طي دوران كسب كرده بود در هم آميخت و در بين فرماندهان وقت به عنوان يكي ازنيروهاي زبده و كارآمد اشتهار يافت.


سردار شهيد هاشم شيخي پس از عمري تلاش خستگي ناپذير سرانجام در تاريخ  9 فروردين ماه 1366 در شلمچه براثراصابت تركش گلوله تانك به شدت از ناحيه چشم و صورت مجروح گرديد و ساعاتي بعد دربيمارستان صحرايي درحالي كه سر در آغوش برادر غمديده خود داشت جان به جان آفرين تسليم كرد و پروازي ملكوتي را در بي نهايت آسمان آغاز كرد.


می‌گفت دوست دارم سردر آغوش برادرم شهید شوم!
ترکش سر و صورتش را مجروح کرده بود، برادرش سر او را در آغوش کشید که شهیدشد!
میگفت دوست دارم قبرم کنار شهیدجلیل ملک پور باشد، قسمت نشد. بعد از شهادتش خواب جلیل را دیدم، گفت هاشم پیش من است، کنار مزار من به هاشم هم سلام بده و برای او هم فاتحه بخوان!

شهید «مجتبی شیخی»  در سال 1342 در شیراز به دنیا آمد. وی از جمله دلاورمرداني است كه يادمان افتخارات او برگهاي زريني است كه در دفتر حماسه هشت سال دفاع مقدس به ثبت رسيده است.


مردان حماسه آفرين تيپ 33 المهدي (عج) از آغازين روزهاي جنگ اين بسيجي مخلص رادرجمع صميمانه خودپذيرفتند و او كه دلي مالامال از عشق و شوريدگي داشت با عنوان يك رزمنده ساده در عرصه هاي مختلف نبرد حضور يافت و عاشقانه در عمليات فتح المبين عمليات فكه و بيت المقدس شركت كرد. وي درعمليات والفجر 1 و 2 به علت استفاده مفرط از ميادين مين به عنوان تخريب‌چي به گروه تخريب تيپ پيوست و به عنوان يك نيروي زبده و كارآمد در دو عمليات ياد شده خاطراتي از عشق و شور و حماسه از خودبه يادگارگذاشت.


سردارشهيد مجتبي شيخي در سال 1363 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و از همان ابتدا لشكر19 فجر را جهت ادامه فعاليت و مبارزه برگزيد. وي پس از گذراندن دوره هاي مختلف آموزش سكانداري به يگان دريايي لشكر پيوست و آموخته هاي خود را درطول سالهاي دفاع مقدس به عرصه هاي مختلف و در حماسه هاي جاويدان خيبر بدر والفجر 8 كربلاي 4 و 5 و 8 به مرحله عمل گذاشت. پرواز ملكوتي برادر دلسوخته اش سردار شهيد هاشم شيخي ـ در عمليات كربلاي 5 آتشي در سينه فروزان او افروخت و مشتاق‌تر از پيش در عرصه هاي جهاد حضور يافت.


اين شهيد بزرگوار درسال 1362 سنت حسنه حضرت رسول را به جا آورد و با يكي از نزديكان خود پيمان همسري بست. زهرا و زينب در سالهاي‌ سراسر التهاب جنگ تولد يافتند. شهید شیخی خانواده را به اهواز انتقال داده و در خانه اي كوچك و محقر ساده‌ترين وسايل آسايش را براي آنها فراهم كرده بود.

آن عزيزكه سالها حكايت خونين عشق را در جان شيفته خود نهفته بود سرانجام درتاريخ نوزدهم رمضان مصادف با اسفندماه سال 1372 درضمن انجام ماموريت براثر برخورد قايق به مانع در قعر آبهاي بندامير فرو رفت و با مرگ جانگدازش جلوه اي از عشق و ايثار و انسان دوستي را به نمايش گذاشت.

برای کمک به سیل زده‌ها رفته بودکه سیلاب او را با خودش برد. چند ماه هرچه جستجو کردند جسدش پیدا نشد...
روزعرفه بود و صحرای عرفات. گفتم خدا کمک کن پسرم پیدا بشه...
همان روز چوپانی دیده بود کلاغی با نوک به زمین اشاره میکند. او را پرانده بود باز برگشته بود.
محل اشاره کلاغ را حفر کرد، پیکر مجتبی همانجا بود!
نظرات بینندگان