چرخ هایی که امید می دوزند
به گزارش شیرازه، صدای صحبت وخنده زن ها با صدای چرخ خیاطی در هم آمیخته بود. آهنگ زیبای زندگی با ریتم شادی در حال پخش بود.
به چهره هر کدام از زنان که دقیق نگاه کنی، به راحتی می توانی داستان پرپیچ و خم زندگیشان را بخوانی؛ داستان دشواری هایی که تحمل کرده بودند.اما در این میان، محکم و استوار ایستاده اند تا چرخ زندگیشان را بچرخانند و قهرمان زندگی خودشان باشند.
در زندگی هرکدام از ما اتفاق گوناگونی رخ می دهد؛ تلخ و شیرین، خوب و بد. گذر از کابوس های زندگی و ماندن در مسیرخوشبختی و موفقیت، بستگی به برداشت و تلاش ما در طی این راه دارد.
لیلا ۲۰ ساله بود که با مرد جوانی هم سن و سال خود ازدواج کرد. زندگیشان را با قول و قرار عاشقانه شروع کردند. قول و قرار اینکه در سختی ها کنار هم باشند و زندگی را با هم بسازند. همسر لیلا راننده جاده بود. با زحمت کار می کرد و لقمه نانی حلال بر سرسفره می آورد.
پس از ۲ سال زندگی مشترک، با به دنیا آمدن پسرشان غرق در شادی و سرور شدند. روزها از پی هم می گذشتند و زندگی در مسیر خوشبختی ادامه داشت.
پسرشان روز به روز بزرگتر می شد و لیلا علاوه بر مادری نمونه، حق همسری را هم کامل به جا می آورد. چهارده بهار را با مرد زندگی اش پست سر گذاشته بود و هر روز با عشق و محبتی بی مانند از خواب بیدار می شد.
اسپند دود می کرد و به رسم دیرین، آب پشت سرش می ریخت و مرد خود را راهی جاده ها می کرد و به دست خدا می سپرد.
آن روز هم مثل تمام روز ها و طبق قرار همیشه، از خواب بیدار شد و آیین بدرقه را به جا آورد. بی خبر مرد خود را راهی جاده ای کرد که دیگر بازگشتی نداشت. مرد رفت که رفت. نه از زنده بودنش خبری بود و نه از مرده بودنش. هزاران بار شماره همسرش را می گرفت و مشترک مورد نظر در دسترس نبود که نبود.
خانواده شوهرش از لیلا بی خبرتر. چشمان لیلا به در خانه خیره بود و اشک می ریخت. مبهوت مانده بود و علت رفتنش را نمی فهمید. یکسالی به همین منوال گذشت. پس انداز لیلا تمام شده بود.به ناچار به خانه پدری خویش پناه برد و در اتاقی با پسرش ساکن شد.
چیزی نگذشت که روزمرگی به سراغش آمد و این وضعیت نمی توانست او را راضی کند. باید دست به کار می شد. چشم انتظاری سودی در بر نداشت. امید هنوز هم در قلب لیلا جای داشت. به تمام گریه ها و چشم انتظاری ها پایان داد.
چرخ زندگی باید می چرخید. آستین همت را بالا زد. در ابتدا طلاق خود را گرفت.برای اینکه باری بر دوش خانواده اش نباشد باید کاری می کرد. جرقه ای در ذهنش روشن شد. لیلا زنی نبود که دست نیازش را جلوی کسی دراز کند. باید کسب و کاری راه می انداخت.
لیلا به توصیه یکی از دوستانش به کمیته امداد امام خمینی(ره) مراجعه و با راهنمایی مشاوران اشتغال این نهاد و گرفتن وام، شغلی کوچک اما با هدفی بزرگ راه اندازی کرد.
لیلا به کلاس های خیاطی کمیته امداد رفت. پس از آموزش در بازار به نیاز سنجی پرداخت و متوجه شد که می تواند با تولید لوازم اشپزخانه در بازار برای محصولاتش مشتری پیداکند و تولیداتش را به بازار عرضه کند.
او با یک چرخ خیاطی ساده ایده ای که در سر داشت را عملی کرد. کم کم در بازار به دلیل کیفیت محصولاتش مشتری هایش روز به روز افزایش یافت. با کمک کمیته امداد کارش را توسعه داد و در این میان از ۱۷ زن دیگر که سرنوشتی همجون او را داشتند و سرپرست خانواده خویش بودند دعوت به کار کرد. اکنون میز کوچک خیاطی لیلا با همت و اراده اش به کارگاهی بزرگ تبدیل شده و چرخ زندگی ۱۷ زن دیگر را نیز می چرخاند.