پنج شنبههای شهدایی؛
شهیدی که روز شهادت خود را می دانست/ «قلب اسلام» ولايت فقيه است
شهيد حميد شبانپور نقل کرده است: «در سنگر نشسته بودیم، معاون گردان حمید شبانپور و فرمانده گردان حضرت زینب (س) هاشم اعتمادی کنار هم نشسته بودند که...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در ادامه بخوانید.
به گزارش سرویس ایثار و شهادت شیرازه، شهيد حميد شبانپور در سحرگاه صبح روز نهم فروردین ماه سال 1337 از دامان پاک مادري مهربان در سفلا منطقه چمن گرم آباد حومه مرودشت در عشاير ديده به جهان گشود. وی در خانواده اي به دنيا آمد که از نظر اقتصادي سخت بي بضاعت ، ولي از لحاظ تقوي و ايمان غني بودند.
بعد از تولدش خانواده به منطقه توابع ارسنجان روستاي کمال آباد نقل مکان نمودند. حمید تحصيلات ابتدايي را در روستاي جمال آباد سپري کرد. چون از استعداد و هوش سرشاري برخوردار بود و از دانش آموزان ممتاز بود جهت گذراندن دوره راهنمایی به ارسنجان رفت.
دوران دبیرستان را در ارسنجان آغاز کرد و در همین زمان بود که اعتراضات خیابانی شروع شده بود؛ حمید همانند دیگران آرام ننشست و با تعدادی از همکلاسیها و دبیران شروع به مبارزه برعليه حکومت پهلوي کرد. وی به همراه دوستانش به علت نا امني در ارسنجان مجبور بودند مسافت 12کيلومتر را طي کنند تا به روستاي کمال آباد برسند تا بتوانند در آنجا جلسات و گفتگوهاي سياسي خود را برگزار کنند.
برنامه ریزی جلسات بر عهده ی برادر بزرگتر حمید (جمال شبانپور ) بود.
مبارزات تا سال چهارم دبيرستان ادامه داشت تا اينکه ساواک از جلسات با خبر شد و تعدادي از دوستانش را دستگير کردند. حميد توسط برادرش جمال به تبريز فرستاده شد با اين که تحت تعقيب بود در تبريز نيز به مبارزات خود ادامه داد . تا اینکه در سال 54 يا 55 در تبريز توسط ساواک دستگير شد. تا اینکه با ضمانت دایی اش از زندان آزاد شد. ساواک هم به شرط اينکه حميد هفته اي يک بار خود را معرفي نمايد با آزادي اش موافقت کرد.
سال 1356 تظاهرات در کشور شدت گرفت که اوج اين تظاهرات در تبريز بود . حمید از تبریز به خانه پدری مرودشت بازگشت و به اتفاق برادران خود (حاج حسن رضا و جمال ) به تشويق مردم عليه حکومت ستم شاهي و راه اندازي هسته هاي مقاومت در محله سهل آباد مرودشت و پخش نوارها و اعلاميه هاي امام راحل و برگزاري تظاهرات در شهرستان مرودشت و شيراز اقدام نمودند .
در همان سال حمید به خدمت سربازي رفت. شش ماه از این دوران می گذشت که فرمان امام راحل (مبني بر ترک خدمت سربازان از محل خدمت خود صادر شد) حمید ترک خدمت کرد و به مرودشت بازگشت.
با پيروزي انقلاب و تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وارد سپاه شد . وی از جمله اولين نيروهاي تشکيل دهنده سپاه پاسداران شهرستان مرودشت بود و به دليل قابليتهايي که از خود در راه خدمت به اسلام و انقلاب اسلامي نشان داده بود به عنوان مسئول واحد عمليات و عضو شوراي فرماندهي سپاه مرودشت منصوب و مشغول به خدمت شد.
با شروع جنگ تحميلي و با روحيه مسئوليت پذيري و شهادت طلبي که در وجودش بود به جبهه رفت. حمید به دلیل شم عملياتي بسيار خوبي که داشت و کليه مأموريتهايي که در آن برهه حساس انقلاب پيش مي آيد فرماندهي و هدايت مي کرد وی را جزو معاونت اطلاعات عمليات تيپ امام سجاد عليه السلام منصوب کردند.
پس از صدور فرمان امام راحل مبني بر ضرورت فراگيري علوم و فنون نظامي در کنار مسئوليت سنگيني که به عهده داشتند طي هر پايان عمليات يا مأموريت از جبهه به شهرستان باز مي گشت و به عنوان يک مربي نظامي فعاليتهای آموزشي خود را شروع کرده و کلاسهاي آموزشي نظامي موقت را راه اندازي و اداره مي نمود.
اخلاق و حسن برخورد توأم با سعه صدر حمید زبانزد همه بود با لهجه شيرين و شيوايي سخن مي گفت و چهره اش بشاش و خندان و تا حدي که ادب و اخلاق اسلامي اجازه مي داد اهل مزاح و شوخي بود. به پدر و مادر و همسرش و ديگر آشنايان احترام خاصي قائل بود و هميشه به برادر و خواهر و همسرش در نامه ها و همچنين وصيت نامه خود احترام به پدر و مادر را گوشزد می نمود هيچگاه نمازش قضا نمی شد.
براي نماز و روزه اهميت زيادي قائل بود و در منزل پيش نماز و ظاهر آراسته و باطني پاک داشت.
اين دنيا براي مرداني که اينگونه روحيه شهادت طلبي دارند و روح بلندشان در پرواز است زندان مي باشد . سرانجام حمید در نهم اسفند ماه سال 63 با سمت معاون گردان حضرت زینب(س) در يک يورش بي امان به قلب کفار در منطقه سومار به فيض شهادت نائل آمد.
لازم به ذکر است دو برادر از این شهید بزرگوار به نامهای بهمن شبانپور که در 27 مرداد ماه سال 60 سر پل ذهاب و شهید جمال شبانپور در شانزدهم آذر ماه سال 1360 در عمليات بستان به شهادت رسیدند. روحشان شاد.
در بخشی از وصیت نامه این شهید آمده است: اينك پيامم به شما ملت شهيد پرور انقلاب اسلامى اين است كه : قلب اسلام ولايت فقيه است پس بايد كه ولايت فقيه را سالم نگه داشت تا اسلام جانش سلامت باشد.
پيام به رزمندگان عزيز اسلام : من و شما خونهاى خود را در ميدان نبرد بهم مى آميزيم چنان نهرى جارى مى كنيم و بر پيكر انسانيت مى ريزيم . باشد كه خداوند اين سرهاى خون را از ما قبول كند ،
رزمندگان اى ياران حسين و اى سربازان امام زمان واى پويندگان راه خمينى مى دانم كه شبانه بسوى عبادتگاه از سنگرها خارج مى شويد و با پاهاى برهنه روى زمين هموار سر به سجده مى گذاريد و آهسته زيرلب خداى خويش را مى خوانيد . مى دانم اين زمزمه هاى آهسته زير لب شما ، غرش کنان جو را شكافته است و سياهى شب را به روز تبديل و زمين و زمان را به زير پاى لشکر كفار به لرزه در آورده وبه جايگاه خدا عرش هفتم آنجا كه پيامبر عزيزما با خدا ملاقات نمود پرواز مى كند.
شهیدی که روز شهادت خود را می دانست
در سنگر نشسته بودیم، معاون گردان حمید شبانپور و فرمانده گردان حضرت زینب (س) هاشم اعتمادی کنار هم نشسته بودند.
در بین صحبتها حمید رو به هاشم گفت: «شاید به زودی سومین فرزند یک خانواده مرودشتی هم شهید شود و او را تشیع کنند!»
هاشم با تعجب نگاهی به بچه های سنگر انداخت اما کسی را با مشخصاتی که حمید گفته بود نشناخت.
روز بعد هاشم وقتی خبر شهادت حمید را شنید، با حسرت و اندوه آهی کشید و گفت: «حمید دیروز خبر شهادت خودش را به من داد ولی من متوجه نشدم.»
انتهای پیام/ح/ر
منبع: از مجموعه شمع صراط ، کتاب راز یک پروانه
نظرات بینندگان