پنج شنبههای شهدایی «شیرازه»:
اسلام حد و مرز ندارد/ بصیرت و ولایتمداری عامل حرکت شهید دادالله شیبانی به سوی دفاع از حرم
همسر شهید مدافع حرم گفت: معتقد بود اسلام مرز ندارد. خیلی روی حرفهای رهبر معظم انقلاب اسلامی تاکید داشت. وقتی میخواست برود فکر میکردم چطور میخواهد از زندگی و فرزندانش دل بکند، اما وقتی دیدگاهش را فهمیدم، دیدم این اعتقادات قوی و بصیرت، او را به این راه کشانده.
به گزارش سرویس فرهنگ ایثار و شهادت شیرازه، شهید دادالله شیبانی متولد دوم تیر سال ۱۳۴۷ در شیراز از مستشاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که از نوجوانی به جبهههای دفاع مقدس رفت و در ۱۷ سالگی توانست لباس سبز پاسداری را به تن کند.
وی در جبهههای غرب، شلمچه، فاو، فکه، ایلام، ارتفاعات شمال غرب، سلیمانیه، ماووت، مهاباد، بانه، نوسود، پاوه و... خدمت کرد و کار تخصصی نصب رادیوهای نظامی را برعهده داشت.
در اینکه ولی فقیه ، نائب امام زمان (عج) است ، کوچکترین تردیدی نداشت ، ازهمین رو، هنگامیکه حضرت روح الله (ره) جام زهر را نوشید وجنگ تحمیلی خاتمه یافت، با امتثال به امر آن یگانه زمانه ، به شیراز بازگشت و تحصیلات ناتمام دبیرستان خود را کامل، و همزمان درکنکور سراسری سال ۱۳۶۸ دانشگاهها شرکت ، و در رشته مهندسی مخابرات دانشگاه امام حسین (ع) تهران پذیرفته شد.
هیچ عاملی او را از تحرک و جنب وجوش وا نمی داشت، لذا ادامه تحصیلات عالیه، درلباس مقدس پاسداری را، پیشه خود کرد و به تهران نقل مکان نمود.
درهمین سال بود که در اجرای تکلیف شرعی، بادخترخاله خود عقد ازدواج نمود و در سال ۱۳۷۰ هم عروسی کرد ، وحاصل این پیوند مبارک دو فرزند پسر میباشد که اولی (رضا ) دانش آموخته رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه علم وصنعت، ودومی (مجتبی) درحال طی تحصیلات دبیرستان درمقطع پیش دانشگاهی میباشد.
بعد از انتقال به تهران، تحصیل وکار را باهم درآمیخت، تااینکه پس از فارغ التحصیلی، در معاونت فاوای ستاد کل سپاه به فعالیتهای شبانه روزی خود ادامه داد.
هیچ عاملی او را از تحرک و جنب وجوش وا نمی داشت، لذا ادامه تحصیلات عالیه، درلباس مقدس پاسداری را، پیشه خود کرد و به تهران نقل مکان نمود.
درهمین سال بود که در اجرای تکلیف شرعی، بادخترخاله خود عقد ازدواج نمود و در سال ۱۳۷۰ هم عروسی کرد ، وحاصل این پیوند مبارک دو فرزند پسر میباشد که اولی (رضا ) دانش آموخته رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه علم وصنعت، ودومی (مجتبی) درحال طی تحصیلات دبیرستان درمقطع پیش دانشگاهی میباشد.
بعد از انتقال به تهران، تحصیل وکار را باهم درآمیخت، تااینکه پس از فارغ التحصیلی، در معاونت فاوای ستاد کل سپاه به فعالیتهای شبانه روزی خود ادامه داد.
همزمانی تحصیلات عالیه با کار، از او دانش آموخته ای زبده و مجرب ساخته بود ، بطوریکه درانجام فعالیتهای سازمانی سر از پا نمی شناخت و بنا به اذعان همکاران گرامی او ، تمامی نقاط کشور اسلامی ، شاهد حضور وخدمات منحصر به فرد آن عزیز بوده است.
در انجام کارها و برخورد با نیروها، ضمن رعایت سلسله مراتب نظامی ، رابطه رئیس و مرئوسی مورد نظرش نبود، و همیشه درانجام امور، ابتدا، خودش پیش مقدم می شد، و با فرماندهی اعتقادی که برقلوب نیروهای تحت امر خود داشت، امور را راهبری و مدیریت می کرد.
با خلق نیکو و تواضع وصف ناپذیرش ، نه تنها نیروهای تحت فرماندهی اش ، بلکه هرشخصی در اولین مواجه با او ، جذب وی می شد.
تلاشهای خستگی ناپذیر آن عزیز سفر کرده، موجب آن شد تا بارها و در مقاطع ومدارج مختلف، مکررا مورد تشویق از سوی فرماندهان مافوق خود قرارگیرد، تااینکه فرماندهی یکی از مهمترین بخشهای مربوط به رشته تخصصی ایشان، به وی سپرده شد . اما نکته جالب آنست که هرگاه درمقام و موقعیت فرماندهی هریک ازقسمتها، مورد تشویق مادی قرار می گرفت ، پاداش خود را بین تمامی نیروهای تحت امر تقسیم می کرد و معتقد بود، کاری که مستحق تشویق تشخیص داده شده ، با همکاری تمامی نیروها، محقق شده است.
در رسیدگی به امور معیشتی و خانوادگی نیروهای تحت امر از هیچ کوششی دریغ نمی کرد و آنچه در توان شخصی خود داشت، در طبق اخلاص می گذاشت.
در برپائی مراسمات و مجالس شادی یا سوگواری اهل بیت علیهم السلام و یا مراسمات مذهبی همیشه اهتمام جدی داشت وحتی به قیمت مقروض شدن ، افطاری تولد امام حسن مجتبی (ع) درنیمه ماه مبارک رمضان، دهه محرم وشهادت امام رضا (ع) و ... درسطح وسیعی برگزار می کرد.
هنگام بروز نا آرامیهای سوریه و پس ازآن تهدید حریم خیام حسینی (ع) (حرم مطهر حضرت زینب کبری س) توسط گروههای تکفیری ، درپوست خود نمی گنجید، و باوجودیکه از موقعیت کاری بسیار خوبی برخورد بود، خودرا درمقام پاسخگوئی و بازجوئی نزد حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها، مشاهده و احساس، وابراز می نمود، که اگر آن حرم نورانی مورد تعرض تکفیریهای معاند و امویان زمانه قرار گیرد، قادر به پاسخگوئی در محضر سیده نساء عالمیان سلام الله علیها نخواهدبود.
از همین رو با شروع جنگ در سوریه در سال ۱۳۹۱ به عنوان فرمانده به سوریه اعزام شد، تخصص او در زمینه مخابرات و نصب رادیوهای نظامی بود که پس از دو بار حضور در جبهه سوریه، در نهایت دوم تیر سال ۱۳۹۳ همزمان با سالروز تولدش در سن ۴۶ سالگی بر اثر انفجار خودروی خود در تله انفجاری همراه با همرزمش شهید سهرابی به شهادت رسید.
"زهرا شیبانی" همسر این شهید در بیان خاطرات خود از زندگی مشترک با شهید شیبانی روایت کرد: خیلی کم در منزل بود و برای همین کار بیرون را هم مجبور بودم خودم انجام دهم. به مدرسه بچهها میرفتم و اگر مهمانی میآمد خرید انجام میدادم. اهل غر زدن و گلایه نبودم، همیشه میگفت اگر شما کنار من نباشی نمیتوانم موفق باشم. بسیار زبان گرم و شیرینی داشت. گاهی میگفتم شما خیلی به نیروها وابسته هستی از این باب که ببینم چه پاسخی میدهد، میگفت، ولی شما در قلب من جای داری. همین بیان زیبا و عاشقانهاش باعث شده بود بچهها خیلی دوستش داشته باشند.
وی افزود: اگر فرصت داشت در کارهای خانه کمک میکرد، ولی اکثر مواقع سرکار بود. گاهی برای نصب یک سیستم یک هفته درگیر میشد.
همسر این شهید مدافع حرم با اشاره به ماجرای رفتن شهید به سوریه گفت: مستقیم حرفی به من نزد. روزی به خانه آمد و خطاب به پسرم گفت قرار است بروم سوریه؛ گفتم چطور آنجا میخواهید بروید، گفت ماموریت است؛ معتقد بود اسلام مرز ندارد. خیلی روی حرفهای رهبر معظم انقلاب اسلامی تاکید داشت. وقتی میخواست برود فکر میکردم چطور میخواهد از زندگی و فرزندانش دل بکند، اما وقتی دیدگاهش را فهمیدم، دیدم این اعتقادات قوی و بصیرت، او را به این راه کشانده.
وی در رابطه با رضایت خود برای حضور شهید در سوریه بیان کرد: کتابی ضمن خدمت به ایشان داده بودند که من هم آن را خواندم. قسمت شهیدش بسیار جالب بود و نوشته بود کسی که جهاد را ترک کند خداوند مرگ بدی را سر راهش قرار میدهد، از این رو برای رفتن به سوریه بهانه نیاوردم و اجازه دادم.
همسر شهید شیبانی در ادامه افزود: در اولین سفرش در اثر انفجار ماشین زخمی شد که من بعد از چند وقت فهمیدم. بار دوم با شهید سهرابی از نیروهای مخابرات با هم رفته بودند که ماشینشان روی مین رفته و شهید سهرابی به شدت آسیب دیده و به شهادت رسیده بود، همسر من از ناحیه گردن ترکش خورد و جمجمهاش خرد شد، اتاق عمل هم رفت تا اینکه چند ساعت بعد به شهادت میرسد.
وی از ماجرای شنیدن خبر شهادت همسرش اینطور روایت کرد: دوشنبه این اتفاق افتاد، کسی به ما نتوانست خبر بدهد البته بسیاری از اطرافیان خبر داشتند. سهشنبه صبح آقای کاکوند تماس گرفت و گفت از حاج آقا خبر دارید؟ گفتم پریشب صحبت کردم حالش خوب بود، اصلا متوجه کلامش نشدم. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت مواضعشان بمباران شده، خبری از او نداریم. شروع کردم به گریه کردن، بچهها دورم جمع شدند و پرسیدند چه شده، تا بچهها را دیدم به خودم مسلط شدم. به آقای کاکاوند اصرار کردم که چه شده گفت زخمی شده و او را به شیراز منتقل کردهاند، برایمان بلیط گرفته بودند، به شیراز که رسیدیم دیدم همه مشکی پوشیدهاند.
انتهای پیام/ح
نظرات بینندگان