پنج شنبه های شهدایی «شیرازه»:
تلاش هایی از جنس خدا/ حاج قاسم مردی خستگی ناپذیر در دفاع مقدس
سردار مینایی در خاطره ای نقل کرد: لشکر فجر در ارتفاعات ریشن جلو پاتک های سنگین دشمن ایستادگی میکرد و سایر یگان ها همگی درگیر کار خودشان بودند. در کنار قرار گاه حاج قاسم را دیدم و با دست اشاره کرد به طرفش بروم دستم را گرفت و گفت بیا بالا کار مهمی داریم هر چه اصرار کردم نیرو هامون در خط هیچی ندارند و اشک بود که امانش نمی داد.
به گزارش سرویس ایثار و شهادت شیرازه، سردار مجتبی مینایی فرد یادگار هشت سال دفاع مقدس در یادداشتی اختصاصی به بیان یکی از خاطرات خود با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی پرداخت و نوشت: این قافله عمر عجیب می گذرد و آنچنان سریع که برهم زدن پلکی شده است. در گرما گرم درگیری در ارتفاعات ریشن مجاور شهر حلبچه در عملیات والفجر 10 بودیم. تقریبا منطقه تثبیت شده بود و شکست سهمگینی را لشکر بعثی ها پذیرفته بود که ناگهان یکی از جنایات جنگی را صدام دیوانه در تاریخ بنام خودش ثبت کرد. با تهدید و تطمیع خلبانان را وادار به بمباران شیمیایی حلبچه ترغیب کرد. جهنمی شده بود که هنوز گاهی کابوس دیدن آن مظلومان تکه پاره شده و خفه شده از سیانور در ذهنم زنده است دیوانه وار به دنبال مهمات و نیرو بودم.
لشکر فجر در ارتفاعات ریشن جلو پاتک های سنگین دشمن ایستادگی میکرد و سایر یگان ها همگی درگیر کار خودشان بودند. در کنار قرار گاه حاج قاسم را دیدم و با دست اشاره کرد به طرفش بروم دستم را گرفت و گفت بیا بالا کار مهمی داریم هر چه اصرار کردم نیرو هامون در خط هیچی ندارند و اشک بود که امانش نمی داد.
سراغ یکی دوتا خونه ی روستایی رفتیم چه فاجعه ای بود 7 نفر عضو یک خانواده جای دیگر عروس و دامادی و خانه ای دیگر پیر مردی که از سر کار آمده و نصفه چای دستش بود که خفه شده بود.
یادم رفت دنبال چه کاری آمده بودم حلبچه و از حاجی خجالت می کشیدم که چگونه اجساد را روی دوش می کشید و سر جاده می گذاشت. لحظات سختی و فشار روحی سختی داشتم که لبهای آسمانیش را باز کرد و خنده ای تلخ و با صدایی که پژواک عجیبی در مغزم ایجاد کرد فرمود: خسته شدی دلاور منم خودم فرمانده یگانم ولی اینها باید جمع آوری شوند و گرنه فردا همه این منطقه آلوده ی اجساد می شود.
حالا خیالم راحته که سر جاده یک با غیرت دیگه اونارو دفن یا میبره و... جل الخالق در این گیرو دار این دیگه کیه و به یاد داستان های صدر اسلام و سجایای اخلاقی رزمندگان و ارتش اسلام افتادم که در عین جنگ و دشمنی واضح و جنایات مختلف اخلاق و وظیفه شرعی را زیر پا نمی گذارد.
آنها با تانک از روی بچه های ما گذشتند و خدا داند که در سوسنگرد و بستان و شلمچه جنایتها کردند.
بابا این دیگه کیه!!!! با سرعتی عجیب به نزدیکی قرارگاه رسیدیم و تدبیری برق آسا چندتا وانت مهمات و دو سه گروهان را جور کرد و نگاهی عجیب انداخت و برق شادی را در من دید گفت: خسته ای خودم باید بیام. یک فرمانده ی لشکر که یگانش پس از چند شبانه روز جنگیدن باید به استراحت و سازماندهی می پرداخت.
پشت فرمان نشست و مهمات و نیروی کمکی را رساند درگیری امان نمیداد هرچه اصرار کردم شب را در سنگر ها بمانید با خنده ای ریز نقش و از گوشه چشم ترکش خورده اش چشمکی زد و دستش را بالا اورد و فرمود کار برای خدا خستگی و خواب نمی شناسد و آنچه در توان داریم باید به پای این جنگ بریزیم که تمام شود و زیر لب زمزمه کرد: ((جانان من اندوه لبنان کشت ما را بشکسته داغ دیریاسین پشت ما را))
امروز پس از چهل سال می بینیم که بر سر پیمانش ماند و در راه آرزو و هدف مقدسش چه ها که نکرد و ما که مدیونیم از این راه و رسم جدا نشده و تلاش کنیم قاسم باشیم انشالله.
انتهای پیام/ح
نظرات بینندگان