بیایید خودمان را به یکدیگر نزدیک سازیم
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه» به نقل از نوید شاهد، صدای گریه دلنشین کودکی در اوّلین روز دل انگیز شهریور سال ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی در یکی از محلههای ابو زیدآباد سکوت را در هم شکست.
شهید محمدرضا محمدپو پا به عرصه وجود نهاد، گریان بود و همه شاد و خندان، روزها و ماهها و سالها سپری میشد و محمّدرضا در آغوش گرم خانواده بزرگ و بزرگتر میشد. هنوز دو سالی از عمرش نگذشته بود آن گاه که پدر در خُنکای صبح تابستانی، کنار ایوان خاکی حیاط منزل در حال قرائت قرآن بود، ناگهان صدایی توجّه او را به خود جلب کرد.
این صدای پرت شدن محمّدرضا از پشت بام بود که در کنار رحل قرآن آرام گرفته. نفس پدر و مادر از نگرانی، حبس شده بود که صدای گریه کودک، آنها را از نگرانی درآورد. پدر و مادر نمیدانستند که او باید زنده بماند تا با مرگی با عزّت به دیدار حق بشتابد.
دوران ابتدایی را در مدرسه عنصری ابو زیدآباد سپری کرد. در همان دوران کودکی تصاویر خاندان پلید پهلوی را از کتابهای خود پاره میکرد. دوران راهنمایی را در مدرسه کلیم کاشانی سپری و متوسّطه را در رشته اقتصاد در همان مدرسه به پایان رساند. در تمام طول مدّت تحصیل بهشدت مجذوب روحانیّت بود و در راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی حضوری فعّال داشت.
با پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج توسّط مرحوم مصطفی ثابتی و علی پارچهباف به همراه تعداد دیگری از دوستان در پایگاه بسیج ابو زیدآباد فعّالانه حضور یافت. بسیار مشتاق و فعّال بود. در انجام امورات مربوط به بسیج تا آن جایی که به عنوان مربّی آموزش به جوانان و نوجوانان دوشادوش دیگر بسیجیان آموزش نظامی میداد؛ بیشتر اوقات فراغت خود را در پایگاه بسیج و فعّالیّتهای اجتماعی سپری میکرد. البتّه هیچ وقت از خدمت به خانواده غافل نبود و در امر کشاورزی یار و مددکار پدر بود.
آن چه برایش بسیار اهمّیّت داشت؛ انجام فرائض دینی و پیروی محض از فرامین رهبری و ولایت مطلقه فقیه بود که در همین راستا به همراه زنده یاد ثابتی و زنده یاد حاج حسین اقبالی و دیگر دوستان، ستاد برگزاری نماز وحدت را به علّت عدم امکان برگزاری نمازجمعه راهاندازی نمودند.
با شروع جنگ تحمیلی اشتیاق زیادی برای رفتن به جبهه داشت. برای اوّلین بار در سال ۱۳۶۲ به ندای (هل من ناصر ینصرنی) رهبر کبیر انقلاب (ره) لبّیک گفت و عازم جبهههای حق علیه باطل شد. در همان سال در عملیّات خیبر از ناحیه چشم و بازو مجروح شد.
بعد از مدّتی که بهبودی حاصل شد مجدّداً به جبهه بازگشت و از آن جایی که به سن سربازی رسیده بود در همان جا مشغول شد. روزهای پایانی سال ۱۳۶۳ مارش عملیّات بدر، دلشورهای را در دل پدر و مادر محمّدرضا به راه انداخت. بعد از عملیّات، اغلب همرزمان ابو زیدآبادی او برگشتند؛ ولی خبری از محمّدرضا نبود.
نگاهها و گفتههای آنان دلشورههای خانواده را به واقعیّت نزدیک میکرد؛ یکی میگفت اسیر شد، یکی میگفت بر میگردد و... امّا خانواده همچنان نگران و مضطرب، چشم انتظار بازگشت محمّدرضا بودند. این انتظار ۱۰ سال به طول انجامید تا این که روز ۱۳ آبانماه سال ۱۳۷۳ پیکر سبک بال ایشان همراه با تعداد دیگری از کبوتران خونین بال رجعت کردند و در جوار بارگاه ملکوتی امامزاده عبدالله (ع) و دیگر شهدای سرافراز اسلام مأوا گزیدند.
وصیتنامه شهید
سخنی با خانواده: من قبل از همه باید از خانوادهام یاد نمایم چرا که حقی بس بزرگ بر گردن حقیر دارند و باید در اینجا به عنوان آخرین سخنم به آنها کمال تشکر و قدردانی را بنمایم و از آنها خالصانه حلالیت بطلبم چرا من یک عمری نافرمانی و سرکشی از خود در مقابل آنها و از لطف و عشق و محبت از آنها در برابر خود سراغ ندارم و من واقعاً شرمنده آنهایم.
خانواده عزیزم: امروز من با آگاهی کامل و اراده قوی و مصمم و عشقی وافر در راه اهداف مقدس و عالیه اسلام به دامن مرگ میشتابم چه مرگی باعزتتر و باشرافتتر از شهادت! خانوادهام به دامن مرگ میشتابم تا اینکه مرگم برای نسلهای آینده و نسلهای فردای اسلام درسی باشد تا اینکه جوانمردانه تر پای در عرصه میدان نهند و اسلام و مسلمین را از چنگال گرگان درنده نجات دهند.
برای نشستگان آنهایی که به طور کلی هیچ احساس مسئولیتی در مقابل جنگ و جهاد نمیکنند و آنهایی که اسلام بازیچه امیال خویش گرفتهاند و کاسه داغتر از آش شدهاند و برای آنهایی که تنها و تنها کارشان نیش زدن و نق زدن است و از هیچ چیز خود و نه مال و نه جان مایه میگذارند اتمام حجتی باشد.
و تا برای شما ای پدر و مادر مهربانم و ای برادران عزیز و گرامیام و خواهر دلبندم تا قیام قیامت و تا در پیشگاه حق تعالی و در پیشگاه انبیا و ائمه طاهرین افتخار و سربلندی و سرافرازی باشد. خانواده عزیزم: اکنون که خداوند متعال چنین منتی را من نهاده است از شما میخواهم که در شهادتم لباس سیاه نپوشید؛ولی مانع گریه و عزاداری شما نمیشوم.
در مراسم برگزاری ختم و چهلم پارچه سیاه نبندید چرا که امروز روز حیات من است روز زندگی جاوید من است و فقط در مراسم ختم یک پرچم سرخ نصب نمایید و از هر گونه اسرافی چه در تکثیر پوستر و چه در تکثیر عکس حتی از طرف دولت جدا خودداری نمایید و از هر گونه کمکی از دولت چه مالی و غیره و حتی معاف از خدمت سربازی یکی از اعضای خانواده به عنوان خانواده شهید امتناع ورزید.
عزیزان من خیلی شرمندهام که بخواهم برای شما استادان جملهای بنویسم ولی میخواهم قبلاً برای خودم درسی باشد و برای شما به تعبیر قرآن کریم (فذکر) تذکری باشد و قبل از همه باید از امام بگویم: برادران امروز که خداوند رحمان و رحیم بر ما منت نهاده است و چنین رهبری را برای ما قرار داده بیایید با همه جوارح او را یاری نماییم و او را همچون انگشتری در دست حفاظت کنیم و به ندای «هل من ناصرا ینصرنی» اش پاسخ گوییم و هرگز امام را تنها نگذاریم و به پیروی از او آیه شریفه یقاتلون حتی لاتکونوالفتنه را تحقق بخشیم.
عزیزان روحانیت را حافظ باشید و از آنها پشتیبانی نمایید و نگذارید که افرادی فرصت طلب بخواهند روحانیت متعهد ما را بکوبند و نگذارید که این دلیرمردان را از شما ملت جدا سازند که آن روز دل امام میشکند.عزیزان شما هر یک باید به قول امام عزیز باید یک سازمان اطلاعات باشید نگذارید افراد سودجو و فرصت طلب بخواهند از جمهوری اسلامی سوء استفاده را بکنند و بخواهند با حرکات خود حکومت جمهوری اسلامی را بدنام و مردم را نسبت به آن دلسرد کنند.
سروران عزیز امروز امام عزیز و رزمندگان جان بر کف بیشتر از هر چیز احتیاج به دعای شما دارند. بیایید هر شب جمعه در دعاهای کمیل و دعاهای توسل در هر کجا که برگزار میشود شرکت کنید و امام و رزمندگان و جانبازان را دعا کنید.
برادران گرامی استکبار جهانی درصدد است که امروز اتحاد و یگانگی شما ملت شهیدپرور را در هم بپاشد و بزرگترین نشانگر اتحاد و همبستگی شما سنگرهای نمازجمعه و نماز وحدت است.
عزیزان مبادا با عدم شرکت خود در این سنگرهای عبادی و سیاسی نقشه دشمن را بخواهید چشم و گوش بسته عملی سازید. استکبار از این اتحاد شما عصبانی است بیایید اتحاد خود را بیشتر و منسجمتر سازید تا به تعبیر امام عزیز، آنها در این عصبانیت بمیرند.
عزیزان بیایید خودمان را به یکدیگر نزدیک سازیم و از این برچسبهای غلطی که خود بر روی خود میگذاریم جدا خودداری ورزیم و اگر کسی همعقیدهاش مخالف نظرماست او را لقب منافق و ضد انقلاب به حساب نیاوریم و نظرشان را محترم شماریم و من در اینجا از برادرانی که ما ازروی ناآگاهی و ندانم کاری این القاب را به یکدیگر دادهایم پوزش و حلالیت و از خداوند لایزال الهی آمرزش و مغفرت میطلبم.
برادران و خواهران حزب جمهوری: امروز مسئولیت بسیار خطیری بر گردن ماست مسئولیتی که نقش ایفاکنندهای را در جامعه اسلامی دارد و به قول امام : این حزب میخواهد آمال انبیا را متحقق کند لذا ما باید در هر کجا که هستیم مسئولیت خود را که همانا دفاع از مواضع حزب است ادا کنیم و باید این را توجه داشته باشیم که حزبی بودن یعنی مسئولیت را بر دوش کشیدن و لذا قبل از ورود به این حزب باید جامه سرخ شهادت را برتن کنیم و آن وقت شروع به کار کنیم که بین حزب و شهادت فاصلهای نیست و به قول شهید مظلوم دکتر بهشتی سرانجام کار ما شهادت است.
عزیزان: ما باید در دفاع مواضع حزب بسیار دقیق و حساس باشیم و باید دستور نامههای حزب را به عینه جامه عمل بپوشانیم و از آن هیچگونه افراطی و تفریطی نداشته باشیم و باید این را هم توجه داشته باشیم که ما ولایتفقیه را قبل از ولایت حزبی پذیرفتهایم.
عزیزان: امروز ما در نقطه حساسی قرار داریم نقطهای که نوک تیر تمامی دشمنان حزب به سوی ما نشانه رفته است. ما باید در این نقطه چنان دقت عمل کنیم که هم سوژهای به دست دشمن ندهیم و هم نگذاریم که دشمنان این حزب که یک حزب الهی است جان بگیرند و این دست پروردگان امام عزیزمان را از ما بگیرند و داغ شهید مظلوم بهشتی و ۷۲ تن از بهترین افراد جامعه و شهید رجائی و باهنر و شهید آیت را زنده کنیم.
اگر اینها بخواهند پاک باختگان مکتب امامت و ولایت را از ما بگیرند چه کسی جای آنها را خواهد گرفت.
شهید بهشتی و ۷۲ تن از یارانش را گرفتند و جای خود را شهیدان زنده خامنهای و رفسنجانی... دارند. ولی اگر اینها را بگیرند چه کسی جای آنها را خواهد گرفت. آن وقت دیگر باید فاتحه حزب را خواند و اگر چه با رفتن آن دلیرمردان تاریخ در اسلام رخنهای وارد شد؛ ولی باید به هوش باشیم که مؤمن از یک سوراخ (دو مرتبه) گزیده نمیشود.
در پایان از همه شما عزیزان حلالیت میطلبم و از خانوادهام هم تقاضامندم که از من تعدادی روزه قضایی مانده که دو روز آن از امسالی و هفت الی هشت روزش هم از سه سال پیش است آنها را به جا بیاورید.
انتهای خبر/