لحظه آخر سه بار برگشت و سفارش حجـاب را کرد!
شیرازه - مادرش ميگويد «آن زمان كه حدود هشت سال بيشتر نداشتم مرا به بارگاه امام علي(ع) بردند تا گوشوارهاي را زينتبخش گوشهايم نمايند. آن هنگام بچهاي بيش نبودم. خوب و بد دنيا، زندگي، ازدواج و ... را نمي فهميدم اما به من گفتند: نيت كن و دو تا از فرزندانت را نذر آقا امام حسين(ع) بنما. حالا ميفهمم كه محمّد و ابراهيم مال ما نبودند و خدا مالكشان بود و نزد خودش بردشان.»
در اوان كودكي عليرغم كار طاقت فرسا در كورههاي آجرپزي همزمان با تحصيل، نماز جماعتش را به امامت شهيد مظلوم «حجه ـ الاسلام فقيهي» ترك نمينمود. در دوران فروپاشي حكومت شاه، اگر چه سن زيادي نداشت اما خروش و تلاشش گرميبخش مبارزات بود و او بود كه براي اولين بار در دبيرستان، عكس زشت طاغوت را از ديوار مدرسه پايين كشيد و تمثال نوراني و زيباي امام را به جاي آن قرار داد. وي در سنگر انجمن اسلامي دبيرستان و در هدايت فريبخوردگان و افشاي چهرهي كريه منافقان، تلاش زايدالوصفي داشت. در همان حال شبهاي بسيج، گواه حضور و گشتهاي مخلصانه اوست.
با پايان تحصيل و پوشيدن لباس سبز و مقدّس پاسداري، زندگي جديدي را آغاز نمود. كه سرتاسر اين زندگي كوتاه، پراز حادثه، خاطره و عظمت آفريني است. پس از اتمام آموزش، دشتها و ديوارها و خيابانهاي سوسنگرد شاهد رزمش گرديد. آنگاه مناره شوش و سينه پهناور دشت عباس او را به «فتحالمبين» كشاند. پس از آن در پهندشت خوزستان از اهواز تا خونين شهر در «عمليات بيت المقدس» شركت كرد. چيزي نگذشت كه عمليات «مسلم بن عقيل» راوي مجاهداتش شد و گلولههاي خصم، دست مقتدرش را مورد اصابت قرار داد. پس از بهبود، مسؤوليت دايره عقيدتي ـ سياسي شهرباني شهر را عهدهدار گرديد و نقش بزرگي در اداي اين مسؤوليت ايفا نمود. آنگاه راهي لبنان شد و خصم صهيون را نيز از تيغ تيز مجاهداتش در امان نگذاشت. پس از شش ماه جهاد به محض بازگشت به ميهن اسلامي، مسؤوليت آموزش عقيدتي سپاه استهبان را پذيرفت ولي چيزي نگذشت كه باز شور وصال، او را سرمست، به ديار خون و آتش كشاند. وي در اين مرحله به عنوان مسؤول واحد عقيدتي لشكر المهدي(عج) منشأ خدمات ارزشمندي گرديد.
با شروع نخستين زمزمههاي «عمليات والفجر 8» به اصرار زياد، فرماندهان را متقاعد ميكند تا در عمليات شركت نمايد. در همين عمليات، وقتي پيكر مجروح و غرق به خون برادرش ابراهيم (يكي از فرماندهان قهرمان و شجاع) را ميبيند به گفتهي خودش سر دو راهي قرار ميگيرد كه برادرش را به عقب برگرداند يا عمليات را ادامه دهد. با پارچهاي زخم برادر را بسته، بوسهاي بر پيشانيش ميزند و او را در سايهاي قرار داده و راه دوم را انتخاب مينمايد. با اتمام عمليات و اصرار زياد فرماندهان وقت سپاه، به شهرستان ميآيد و با قبول مسؤوليت واحد بسيج، نقش مهمي را در اعزام نيرو به جبهه، راه اندازي بسيج خواهران و آموزش كارمندان و معلّمان ايفا مينمايد.
پس از مدتي كه يك دوره فرماندهي كوتاه مدت را ميبيند با قبول فرماندهي گردان هميشه فاتح «حنين» به انسجام نيروهاي پراكنده شهرستان همّت ميگمارد. بعد از جمع و جور كردن نيروها و راهاندازي گردان، وارد تيپ امام حسن(ع) ميشود. بلافاصله لباس رزم پوشيده وارد منطقه عملياتي «كربلاي 4» ميشود. در حين عمليات عليرغم دريافت خبر شهادت «ابراهيم» منطقه را ترك نكرده و با حضور قاطع خود به عنوان فرماندهي لايق و كارآمد در «عمليات كربلاي 5»، شركت كرده و پيروزي در شرق دجله را به امت اسلامي هديه مينمايد. پس از رزمي بيامان پاهاي استوارش مورد اصابت تركش قرار گرفته به پشت جبهه منتقل ميگردد. پس از مدتي ضمن اينكه هنوز دوران استراحت پزشكي او به پايان نرسيده در مقام فرمانده گردان در «عمليات نصر4» شكوه و افتخار ميآفريند. آنگاه سر از پاي نشناخته راهي منطقهي عملياتي «بيت المقدس2» ميگردد.
وي بعد از حضور شجاعانه دراين عمليات به مرخصي آمده با اطلاعات سپاه در جريان دستگيري سارقين مسلح ميكوشد. در اين مدت حال ديگري پيدا كرده بود. همسرش ميگويد: «يك هفته پس از ازدواج، عازم جبهه شد. در اين مدت شش بار زخمي گرديد. سال آخر، ما هم به اهواز رفتيم ولي او بيشتر در كردستان بود. چند روز قبل از شهادت به اهواز آمد دو شب ماند، زمستان بود، گفت: وضو بگير و لباسهايم را بشوي. گفتم چرا وضو؟ گفت: براي اينكه با همين لباسها در منطقه بودهام و به خون مطهر شهداء آغشته است. فرداي آن روز قصد عزيمت به منطقه (كردستان) داشت. حالات و رفتارش فرق كرده بود. شور و شوق عجيبي داشت. حالاتي كه در طول چهار سال زندگي مشتركمان شاهد آن نبودم. خداحافظي كرد ولي سه بار برگشت و هر بار سفارش بچهها و حجاب را نمود ...»
انگار كه وعدهي آنچه را خواسته بود شنيده بود كه در «عمليات بيتالمقدس3» آنگاه كه بانگ فتح و ظفر، در آسمان كشورمان طنينانداز بود اجر سالها تلاش و مجاهدت و استجابت دعاي سحرش را گرفت و با همان چهرهي بشّاش و خندان هميشگي، شاهد شهادت را در آغوش گرفت و آرام به سوي معشوق پرگشود.
شهيد حاج
محمّد صالح اصطهباناتی در یک نگاه:
نام پدر: خليل محل و تاريخ تولد: استهبان 1340
سن: 26 سال تحصيلات: ديپلم
شغل: پاسدار وضعيت تأهل: متأهل، دو فرزند
ارگان اعزام كننده: سپاه تاريخ اولين اعزام: 2/9/60
مسؤوليت: فرماندهيگردان حضور در جبهه: 1290 روز
تاريخ شهادت: 25/12/66 محل دفن: استهبان
طُوبي لَه وَ حُسن مَاب