پذیرایی از مهمان با چند گیگ اینترنت!/ هر دو سوی قبله اند؛ اینکجا و آنکجا؟/ وقتی ولگردی بروز می شود
باشگاه وبلاگ نویسان نسیم نوشت: میلاد هفتمین اختر تابناک، امام موسی کاظم (ع) مبارک
ماه مدینه شمع جمع هستى
بر ما دهد درس یکتا پرستى
هفتم وصى خاتم النبیین
سلاله طاها و آل یاسین
هفتم ماه صفر، روز تولد هفتمین ستاره آسمان ولایت مبارک باد
******آن درگهى که پایهاش از عرش برتر است
دولتسراى حضرت موسى بن جعفر است
آیینه جمال خداوند سرمدى
هم مظهر علوم و خصال پیمبر است
ولادت امام موسی کاظم مبارک باد
******
امام هفتم ما فرمودند: «هر کس می خواهد قوی ترین مردم باشد، بر خدا تکیه کند».
امام موسی کاظم:سه چیز تباهى مى آورد: پیمان شکنى، رها کردن سنّت و جدا شدن از جماعت.
وبلاگ امر به معروف نوشت: فاصله یا ارتباط
مهمونی های امروزی ؛ از این به بعد علاوه بر میوه و شیرینی باید چند گیگ اینترنت هم برا پذیرایی از مهمونامون بگیریم !
حسرت این طور مهمونی ها و زندگی تنها چیزی است که عصر تکنولوژی برامون به ارمغان اورده
ﺗﺮﮎ ﺁﺳﺎﻥ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ، ﻭﺍﻳﺒﺮ , واتس اﭖ , ﻻﻳﻦ ، ﺗﺎﻧﮕﻮ …
ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺧﻤﺎﺭﻱ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ۱۰۰ % ﺗﻀﻤﻴﻨﻲ
ﮐﺎﻣﻼً طبیعی
ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﺟﺎﻧﺒﻲ
ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ
ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻲ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﮐﻴﺎ۱۱۰۰ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﻮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺑﻪ آﻏــــــﻮﺵ ﮔﺮﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ
ﻭ زمستان را در آﻏــــــﻮﺵ کلبه های
گرم با لذت سپری کنـــــید
بهتر نیست؟
وبلاگ شهید اسلامی نسب نوشت: سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده
بهش گفتم: مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: ” تو که هنوز هجده سالت نشده! ”
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
” سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده "
******
وبلاگ مرگ بر فتنه گر نوشت: ترسم از این است که روزی بنویسیم ایران جنگ مذاکره را باخت
آخر در تاریخ آمده است امیرالمئمنین (ع)جنگ را برده بود.
در دقیقه ۹۰برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگر خوار است.
علی (ع)را به پای میز مذاکره کشاندند و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتند .هر چه علی (ع)گفت مذاکره خدعه دشمن است اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند کسی گوش نکرد که نکرد تازه حاضر نشدند مالک را که نماینده علی(ع)بود را به مذاکره بفرستند و گفتند مالک جنگ طلب خشن و غیر منعطف است سر آخر پایشان را در یک کفش کردند که باید الا و بلا موسی اشعری برای مذاکره برود.
علی (ع)گفت من به ابو موسی مطمئن نیستم .آنها گفتند شما بدبین هستی ابوموسی خوب و انقلابی است .علی گفت من به نتیجه ااین انتخابات خوش بین نیستم شما به هدفی که از این مذاکرات دارید نمیرسید.گفتند مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا ندارد .
علی(ع)گفت باشد مذاکره کنید این هم تجربه ای میشود برای مردم که بفهمند به ترسوها وآنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کرد.
مذاکره ابوموسی و عمرو عاص شروع شد .تا مدتها متن مذاکرات محرمانه بود .علی (ع)مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان تواییم مبادا به عمروعاص اعتماد کنی او شیطان بزرگ است…
ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت :شما توهم توطئه دارید.عمرو عاص مودب و باهوش است اگر او به من قولی دهد به او اتماد میکنم .
روز اعلام نتیجه مذاکرات فرا رسید.
در مذاکرات محرمانه با هم nonpaper البته به طور شفاهی امضاء کرده بودند که هر دو علی (ع)و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند.
در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد و گفت تو بزرگ مایی.ابوموسی خندید و بالای منبر رفت و گفت :چنانچه این انگشتر را از دست در می آورم علی (ع)را از خلافت عزل میکنم .بعد پایین آمدو با لبخند به عمرو عاص بفرما زد.
عمرو عاص بالارفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در می آورم علی (ع)را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم.
ابوموسی خشکش زده بود اما علی(ع)از همان ابتدا خوش بین نبود.
اینچنین معاویه جنگ باخته را با مذاکره برد.
حال ترسم از این است که روزی ننویسیم که اینچنین ایران جنگ مذاکره۱+۵را باخت.
******
وبلاگ سلام هم ولایتی منتشر کرد: هر دو سوی قبله اند اما این کجا و آنکجا؟
وبلاگ نسیم سروستان نوشت: یوم الحسرت حسرت میخوریم
یکی از نامهای روز قیامت، یوم الحسرت است ….
خیلی ها تو اون روز حسرت می خورند
یه سری به خاطر گناهانی که انجام دادند و میتونستن انجام ندند
یه سری به خاطر اشتباهاتی که کاش انجام نمی دادن
یه سری به خاطر اینکه چرا بیشتر به یاد خدا نبودند
یه سری به خاطر اینکه چرا حتی یک لحظه از عمرشونو از یاد خدا غافل شدند
سعی کنیم در روزی که هممون در پیش داریم حسرت کمتری به دلمون باشه و حسرتی هم اگر باشه حسرت گناه نباشه …
******
وبلاگ فریاد جهرم نوشت: دو راه مبارزه با منکرات
مرجع وبلاگی وب نور نوشت : وقتی ولگردی بروز می شود
زمان های گذشته اوج شیطنت جوانان گشت و گذار در کوچه و بازار بود که با رفقا و دوستان در محله و بازار بگردند و به قول خودمانی لات بازی کنند عشقشان کفتر بازی ، سبیل، لونگ انداختن و … بود.
اما خانواده ها و پدران و مادران این رفتار را ولگردی و پرسه زدن در کوچه و بازار می دانستند و همیشه بر سر این قضیه دعوا و کشمکش بود.
الان این ولگردی ها دیگر دموده شده اند و کسی حال و حوصله اینجور کارها را ندارد خیلی بخواهند بگردند به بازار یا یک جای تفریحی و … می روند و در واقع این طور ولگردی ها کمتر شده است ولی ولگردی جدیدی به نام وب گردی به وجود آمده است.
وب گردی همان ولگردی در کوچه و پس کوچه های قدیم است تنها با این تفاوت که آنجا پاها بیشتر در کار بودند اینجا انگشتان…. آنجا فضا فیزیکی بود اینجا مجازی …
چون خانواده ها از تبعات این نوع ولگردی خبر ندارند دیگر دعوا و کشمکش خانوادگی هم وجود ندارد و در واقع جوانان در این فضا رها شده اند و به هر کجا دوست دارند می روند بدون هیچگونه نظارتی …
روزگاری دغدغه والدین، دوستان ناب در کوچه و بازار و محله بود که خدایی نکرده فرزندشان معتاد از آب در نیاید و یا اینکه به کارهای خلاف شرع کشانده نشوند. اما امروز نمی دانند که در وب گردی ها و در شبکه های اجتماعی چه بر سر فرزندانشان می آید و به چه راه هایی کشانده می شوند.
لازم است خانواده ها نیز در اینجا مواظب باشند شاید برای فرزندانشان فضای مجازی از کوچه و بازار خطرناک تر باشد….
وبلاگ مجتبی حسن ۱۱۰ نوشت: اذان گفتن در اسارت
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو!»
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».آن بعثی گفت: «او اذان گفت.»
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم.»
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو.»
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است.»
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد.»
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار میکنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم.»
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
وبلاگ پاتوق بچه شیعه ها نوشت: دانلود نماهنگ پیاده روی اربعین با صدای حامد زمانی
دانلود: دلتنگم آقا جون
سلام آقا
بازم این دل بی قراره
دوباره این چشما شوق بارون داره
سلام آقا
باز اومدم دست خالی
منم و این دل حالی به حالی
کنار خیمه ت میشینم تا می تونم
منو هم مثل حر می بخشی می دونم
کجا رو دارم برم
به جز این حرم
نه دیگه نمیوفته هوای عشقت از سرم
دلتنگم آقاجون
دلتنگ دلتنگم
با پای پیاده زدم به جاده کوهه پرم غم
دلتنگم آقاجون
دلتنگ دلتنگم