ماجرای فضل و بخشش امام جواد الائمه(ع)
در این رابطه على بن اسباط مىگوید: وقتى امام جواد(ع) بیرون آمد، من به قیافه و قد و قامت آن حضرت نگاه مىکردم تا وقتى که به مصر رسیدم، بتوانم او را توصیف کنم و هنگامى که حضرت نشست، فرمود: اى على! خداوند کما اینکه درباره نبوت، احتجاج و استدلال کرده، در مورد امامت نیز چنین کرده است.
خداوند مىفرماید: «وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا» و همچنین مىفرماید: «وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وَ «بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً» پس فرقى نمىکند ممکن است که خداوند به یکى در کودکى حکمت عطا کند و به دیگرى در چهل سالگى.
ابن اسباط و عبّاد مىگویند: در منا خدمت امام رضا(ع) بودیم که امام جواد را-در حالى که خردسال بود- آوردند، عرض کردیم: این همان مولود مبارک است؟ فرمود: آرى! همان مولود مبارک است که در اسلام با برکتتر از او زاده نشده است.(2)
در ادامه به برخی از کرامات جواد الائمه(ع) به مناسبت این روز فرخنده اشاره میشود:
*اداى قرضهاى امام رضا(ع)
6-مطرفى مىگوید: هنگامى که امام رضا(ع) از دنیا رفت، چهار هزار درهم به من مقروض بود، با خودم گفتم: دیگر پولها از کفم رفت! ابو جعفر(ع) به من سفارش داد که فردا پیش او بروم و با خود ترازو هم ببرم، پس خدمت آن جناب رسیدم، فرمود: ابوالحسن(ع) از دنیا رفت و چهار هزار درهم به تو بدهکار بود. پس حضرت جانمازى را که بر روى آن بود، بلند کرد و از زیر آن دینارهایى بیرون آورد و به من داد. دیدم به اندازه همان چهار هزار درهم است که به من بدهکار بود.(3)
*طلای 16 مثقالی که جوادالائمه(ع) به نیازمند داد
اسماعیل بن عباس هاشمى مىگوید: روز عیدى بود که خدمت امام جواد(ع) رسیدم و نزد آن حضرت درباره تنگى زندگى و معاش نالیدم، حضرت سجادهاش را بلند کرد و از خاک، تکه طلایى بیرون آورد و به من داد. آن را به بازار بردم به اندازه شانزده مثقال طلا بود.(4)
*بخشش پیراهن امام رضا(ع)
١٢-حسن بن على وشّاء مىگوید: در قریهاى نزدیک مدینه به نام «صریا» با امام جواد(ع) در اتاقى نشسته بودیم که حضرت برخاست و به من فرمود: از جایت حرکت نکن. با خود گفتم: مىخواستم پیراهنى از لباسهاى امام رضا(ع) را از او بگیرم ولى موفق نشدم، اما وقتى که امام جواد(ع) برگشت از او آن را در خواست مىکنم.
قبل از اینکه من طلبم را عرضه بدارم و امام برگردد. پیراهن را توسط شخصى برایم فرستاد و قاصد گفت؛ امام فرمود: این یکى از لباسهاى امام رضاست که در آن نماز مىگزارده است.(5)
*سلاح رسول خدا(ص)
محمّد بن فضیل صیرفى مىگوید: امام جواد(ع) نامهاى به من نوشت و در آن از من چیزهایى خواست و در آخر آن نامه مرقوم فرموده بود: «اسلحه رسول خدا(ص) نزد من است و آن در میان ما به منزله تابوت در میان بنى اسرائیل است، به هر کجا برویم آن را با خود مىبریم و این نزد هر امامى موجود است».
من باز در مکه بودم و چیزهایى به فکرم رسید که جز خدا کسى از آن خبر نداشت. وقتى که به مدینه رفتم و به خدمت امام جواد(ع) رسیدم. حضرت نگاهى به من کرد و فرمود: از آن فکرها استغفار کن و دیگر به سوى آنها مراجعت نکن.
بکر بن صالح مىگوید: از محمد پرسیدم: آن فکرها چه بودند؟ گفت: به کسى نمىگویم.
*دردی که سبب خیر است
محمّد بن فضیل مىگوید: در یکى از پاهایم زخمى به وجود آمد و قبل از اینکه این زخم بیرون بیاید با آن حضرت خداحافظى کردم و آخرین سخنى که به من گفت، این بود که فرمود: به زودى به تو درد و ناراحتى مىرسد، در مقابل آن صبر کن و هر کدام از شیعیان ما از درد بنالد و صبر کند، خداوند اجر هزار شهید را براى او مىنویسد.
وقتى که به «بطن مرّ» رسیدم از پایم دملى در آمد. چند ماه مرا عذاب مىداد و مىنالیدم، در سال دوم، حج به جا آوردم و خدمت آن حضرت رسیدم و گفتم: فدایت شوم! براى این پایم دعایى بفرما، چون خبر داده بودى که این ناراحتى به من خواهد رسید.
فرمود: دیگر از این خوفى نیست. آن پاى سالمت را بیاور. پاى مرا دراز کرد و براى آن، تعویذ خواند، وقتى که از نزد ایشان برخاستم، از همان پایم دملى در آمد، پس به خودم برگشتم و فهمیدم که براى این دمل، تعویذ خوانده است و خداوند بعداً به من عافیت داد.(6)
*پینوشتها:
1- اصول کافی ج 1، ص320، مدینه المعاجز ج 7،ص 274، اثبات الهداه ج3، ص 247 – 342.
2- ارشاد مفید، ص ٣٢٧.
3- کافى:١/4٩٧، حدیث ١١.
4- بحار:5٠/4٩، حدیث ٢6.
5- بحار:5٠/5٢، حدیث ٢5.
6-بحار:5٠/5٣، حدیث ٢٧.