کد خبر: ۱۶۳۱۴۰
تاریخ انتشار: ۰۰:۰۸ - ۰۲ فروردين ۱۴۰۳
وصیت‌نامه شهید محمدرضا غفاری:

دوست دارم خاک باشم و سنگرنشینی برمن سجده کند

شهید محمدرضا غفاری در وصیت‌نامه خود آورده است: دوست دارم خاک باشم و سنگرنشینی برمن سجده کند تا دامن گردآلودم را با زلال اشک‌هایش شستشو دهم.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه» به نقل از نوید شاهد، شهید محمدرضا غفاری ۲۱ سال زندگی پر ثمر حاصل عمر کوتاه و پربرکتش بود. اساس موفقیت وی ایمان راسخ و اراده استوارش در انجام دستورات دین خدا بود و شهادتش پس از آن همه مبارزه بی‌امان با خصم گواه بر این مدعا ست.

وی رمز ماندن دین خدا را در رفتنش دید، پس لحظه‌ای درنگ را جایز ندانست و رفت. جنگید و جنگید تا به شهادت رسید و در اثنای این مدت دو بار شدیداً مجروح شد و یکبار نیز توسط بمب‌های شیمیایی دشمن مصدوم گردید.

وی معتقد بود که اساس همه موفقیت‌ها تقوی است. او از دوران کودکی با کتاب خدا مأنوس بود و تا هنگام شهادتش ادامه یافت. او از کودکی خود را به موازین شرع مقدس عادت داده بود و از همان دوران برای نماز جماعت اهمیت فوق‌العاده‌ای قائل بود و مقید بود حتی نماز صبح را هم به جماعت بخواند.

از ۱۰ سالگی روزه می‌گرفت و در مسابقات حفظ قرآن مجید در ایام تحصیلش در دبستان برگزار شد مقام اول را به دست آورد و همین عقیده قوی به قرآن مجید بود که او را در مشکلات یاری می‌کرد.


شهید فعالیت در واحد تخریب را قبل از عملیات بستان آغاز کرد، واحدی که فداکارترین و بااخلاص‌ترین افراد را می‌طلبد و او از زمره این دسته بود.

وی اکثر مدت زمان حضور در جبهه‌اش را که به بیش از سه سال می‌رسید در این واحد خدمت کرد و بقیه مدت را در گردان، با ایثار و از خود گذشتگی تمام خدمت نمود.

این شهید بزرگوار مدتی را نیز در واحد تحقیقات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فعالیت مشغول بود هم‌زمان در دفتر تحکیم وحدت نیز فعالیت چشمگیر داشت که در این مدت خدمات شایان توجهی را ارائه نمود تا آنجا که حتی منافقین بر علیه او اقدام پخش اعلامیه نمودند و او را مرتجع خوانده و تهدیدش کردند.

وی دارای جرئت و شهامت بی‌نظیری بود و فداکاری و ایثارگری‌اش همیشه زبانزد بود. او حتی زمانی که گردانش در خط اول نبود با گردان دیگری داوطلبانه به خط می‌رفت. شجاعت او در نبرد با دشمن کافر در گردان‌های حمزه، ابوذر، مالک‌اشتر و فاطمه الزهرا (س) هیچگاه از خاطره‌ها محو نخواهد شد.


این شهید عزیز در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب علی‌رغم سن کمش اعلامیه‌های امام را در سطح شهر پخش می‌کرد. شهید دانشجوی تربیت معلم عضو شورای مرکزی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش آموزان جهرم و فرمانده گروه مقاومت ذکر الله بود.


وی در تاریخ ۱۴ اسفند سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در ادامه عملیات کربلا پنج در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۶۵ پیکر پاک و مطهرش بر روی دستان امت شهیدپرور جهرم تا گلزار شهدای فردوس بدرقه شد.

 

وصیت‌نامه شهید:

دوست دارم شمشیری برهنه باشم افتاده بر خاک تا جنگجویی برمن بوسه زند و مرا در دست‌هایش بفشارد. دوست دارم تفنگی باشم و مجاهدی مرا به سینه‌اش بچسباند تا گرمی خونش را در اندامم احساس کنم.
دوست دارم لبخندی باشم تا بر لب‌های رزمنده‌ای بشکفم، لبخندی به مادرش. دوست دارم کاسه آبی باشم تا پشت سر رزمنده‌ای پاشیده شوم.


دوست دارم قطره اشکی باشم که دزدانه از چشمان ملتهب و شائق مادری در وداع با فرزندش فرو می‌غلتد. دوست دارم پارچه قرمزی باشم تا بر فراز پیشانی رزمنده‌ای جوان آرام و سبک، دنباله‌های خود را به باد بسپارم و به پیشباز خورشید بشتابم.


دوست دارم گلاب معطری باشم تا بر صورت رزمنده‌ای پاشیده شوم و صدای صلوات را از حلقوم او بشنوم. دوست دارم گلی باشم تا رزمنده‌ای مرا بچیند و بر لوله تفنگش بنشاند.


دوست دارم اولین شعاع آفتابی باشم که بر ستیغ کوه‌ها سر می‌خورد و دوان، دوان خود را به جبهه می‌رساند و از روزنه‌های سنگ سرک می‌کشد. دوست دارم خاکریزی بلند و صبور باشم و گلوله‌های آتشین دشمن را در سینه‌ام بنشانم تا جنگاوری در میان بازوانم آرام گیرد.


دوست دارم سنگر استواری باشم تا رزمنده عزیزی چون نگین در میان دستانم بدرخشد. دوست دارم نهیب آتش تفنگ سلحشوری باشم تا بال‌های غرور و نفرت دشمنانم را بسوزانم. دوست دارم ابر باشم تا در دشت‌های وسیع و طولانی با برادری مبارز به سرزمین‌های دور دست سفر کنم.


دوست دارم خاک باشم و سنگرنشینی برمن سجده کند تا دامن گردآلودم را با زلال اشک‌هایش شستشو دهم.

دوست دارم کیسه‌های کوچک شن باشم و با وجودم دیواری بسازم تا جنگاوری را از تیرهای کینه دشمن نجات بخشم.
دوست دارم معبری مارپیچ باشم، تن کشیده تا پیشگاه افق، تا سنگینی گام دلاوران جنگجوی را در عمق دهلیزهای قلبم اساس کنم.

دوست دارم سنگر باشم تا پیکرم مملو از حماسه شمشیر زنانی باشد که تا قله‌های بلند شرافت اوج گرفته‌اند.
دوست دارم سرنیزه تیز و براقی باشم تا در کف زمخت و مردانه جنگجویی پهلو گیرم و با شکاف‌های سینه خصم آشنا شوم.

دوست دارم خورشید باشم تا حشمت سلیمانی‌ام را در دریای رزمنده‌ای بریزم که آرام، آرام سینه‌اش را به خاک می‌کشاند.
دوست دارم غروبی باشم خیال‌انگیز، تا رزمنده‌ای با دیدنم به سرزمین خاطره‌ها پا گذارد و با مرکب راهوار امیدها و آرزوهای خویش گوشه و کنار این سرزمین خوش منظر را در نوردد.
دوست دارم آفتاب باشم تا به حرمت خلوت رزمنده‌ای با خالقش، قبای زرین از پیکر طبیعت برکشم. دوست دارم فانوس کوچکی باشم ایستاده بر اندام سنگر، تا با پرتو سوسوی عاشقانه‌ام سایه صمیمیت جمعی از مردان خدا را بر دیوار بنشانم.
دوست دارم آسمانی پر ستاره باشم تا همه ستاره‌هایم را در دست‌های جنگجوی قهرمانی بریزم که جز عشق به خدا هیچ نمی‌شناسد. دوست دارم کاغذ سفیدی باشم تا رزمنده‌ای رازهایش را در قلب من بریزد و آخرین حرف‌هایش را بر پیکر من بنگارد.
دوست دارم شبنم اشکی باشم تا بر گل گونه رزمنده‌ای بلغزم و کویر سوخته دلش را سیراب کنم.

دوست دارم پیروزی باشم تا قاصدک نسیم را با هلهله برگ‌های سپیدار به چهار گوشه سرزمینم بفرستم و شکوفه‌های شادی را بر چهره همه برادرانم بپاشم .
دوست دارم کبوتر سپیدی باشم آرام و فروتن، تا عروج خونین شهیدی را به پر کشیدن من تشبیه کنند. دوست دارم دسته‌گل پریشانی باشم رها شده بر تابوت شهیدی باز آمده از سرزمین جهاد.
دوست دارم شهیدی باشم ایستاده بر شانه‌های استوار و متین برادرانم، آزاد و سربلند، شهیدی که در آغوش افق محو شود.
دوست دارم یک رزمنده باشم.

 

انتهای خبر/

نظرات بینندگان