کد خبر: ۱۱۵۵۳۷
تاریخ انتشار: ۰۷:۵۲ - ۰۷ آبان ۱۳۹۶
در گفتگو با همسر شهید مدافع حرم ریاضی پور؛

بسیاری از کارهای اعزام «حبیب» را خودم انجام می دادم/ قرار بود ما هم برای زیارت به سوریه برویم و با هم برگردیم

"حبیب " یکی از آن غیورمردانی بود که برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام مردانه پای عقایدش ایستاد و در مقابل تکفیری ها کمر خم نکرد.

به گزارش شیرازه، فرهنگ شهادت، ایثارگری و جوانمردی در اعصار تاریخی ایران خودنمایی می کند. روایت دلاوری ها و حماسه جانفشانی مردمان ایران، حس زیبایی از غرور را برای آیندگان به ارمغان می آورد. حماسه پهلوانانی که به جنگ دیو می رفتند بار دیگر رنگ واقعیت گرفته و مردانی از ایران زمین برای شکستن کمر دیوصفتان زمانه به وسط گود مبارزه رفته اند. 

ترکیبی از غرور، تکلیف و انجام وظیفه بسیاری را رهسپار سوریه و عراق کرد و به جرگه مدافعان حرم پیوستند تا مانع پیشروی تروریست ها در جوار حرمین مطهر شوند، خاک سوریه و عراق تنها متعلق به این دو کشور نیست و دل شیعیان هر روز به سمت بارگاه های اهل بیت پر می کشد.

"حبیب " یکی از آن غیورمردانی بود که برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام مردانه پای عقایدش ایستاد و در مقابل تکفیری ها کمر خم نکرد . دلیرمردی از دیار لامرد که بیش از 20 سال بود در جهرم زندگی می کرد . بار اولش نبود که به سوریه می رود.

اولین بار در دی ماه سال 94 عازم سوریه شد بعد از آن سه بار دیگر از طرق مختلف به عنوان بسیجی به سوریه رفت تا آنکه در 27 مهر ماه 96 در راه دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شهد شیرین شهادت را نوشید و با رسیدن به آرزویش که همان شهادت بود جاودانه شد.


بسیجی شهید مدافع حرم " حبیب الله ریاضی پور  " اول تیر ماه 1352 در محله کهوردان شهر لامرد دیده به جهان گشود، با وجود اینکه سن و سال کمی داشت اما در دوران دفاع مقدس نیز در مناطق عملیاتی کردستان در جبهه های حق علیه باطل حضور مستمر داشت و پس از دفاع مقدس در جبهه سازندگی قرارگاه خاتم الانبیا(ص) مشغول خدمت به میهن اسلامی عزیزمان شد‌.

 تا سن 20 سالگی را در لامرد گذرانده بود . بعد از آن راهی جهرم شد، ادامه ی داستان زندگی این شهید والامقام را از زبان همسرش بخوانید.

آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی خبرنگار ما با همسر بسیجی شهید مدافع حرم " حبیب الله ریاضی پور " است.


نحوه ی آشنایی با شهید و ملاک ها برای ازدواج

دوست داشتم با فردی ازدواج کنم که با ایمان باشد، خواهرم عروس این خانواده بود و حبیب را به من معرفی کرد. از آنجا که حبیب را می شناخت و با روحیات من نیز کاملا آشنا بود، تعریف های بسیاری از حبیب برایم کرد. از اینکه مرد با حیا و با ایمانی است، خوش اخلاق است و مرد زندگی، بعدتر که در جریان خاستگاری بیشتر با او بیشتر آشنا شدم، به دلم نشست. تمام ملاک های من برای ازدواج را داشت. شهریور ماه سال 1380 بود که ازدواج کردیم.

بارزترین شاخصه های شهید در طول زندگی مشترک

حبیب به نماز اول وقت تاکید داشت خصوصا نماز صبح می گفت اگر یک روز نماز صبحت قضا شود دیگر آن روزت، روز نیست. هر صبح جمعه مقید بود دعای ندبه می خواند. بر روی حجاب خیلی حساس بود .در کارهای منزل کمکم می داد و در تربیت بچه ها دقت بسیاری می کرد. با آنها صمیمی بود و رفاقت می کرد.

خداوند دو فرشته به ما داد؛ پسرم که اسمش محمد امین است و 14 ساله و دخترم که نامش زینب است و 9 ساله ، از آنجا که خودش هم ورزش می کرد به ورزش محمد امین توجه ویژه ای داشت. پیش از آنکه برای آخرین بار به سوریه برود پیگیر کلاس ورزشی محمدامین بود. هیچ چیز برایش از اینکه با زینب باشد با اهمیت تر نبود، زینب خیلی بابایی بود، در هر شرایطی هم که بود اگر زینب کاری داشت و یا می گفت بابا بیا بازی حتما قبول می کرد .

به من می گفت که نگران آینده ی بچه ها نباش و با قلبی مطمئن به من قول می داد که آینده روشنی در انتظار بچه ها خواهد بود.

بر روی کسب روزی حلال تاکید فراوانی می کرد و غیرت کاری داشت، می گفت خیالت راحت باشد که حتی یک ریال پول حرام وارد منزلمان نشده است.


چگونه رضایت دادید به سوریه برود؟

سال 94 زمانی که داعش تحرکات زیادی در منطقه داشت و خبرهای ناراحت کننده ای از جنایات این گروه تکفیری می شنیدیم قصد کرده بود برای مبارزه با این دیوصفتان به سوریه برود، ابتدا من راضی نبودم که حبیب برای جنگ برود و نگران بودم،  به حبیب گفتم: " حبیب ! میشه نری؟! " گفت : " اگه من نرم و اتفاقی برای حرم حضرت زینب (س) بیفته اونوقت آیا می تونم اسم خودمونو شیعه بذارم ؟"

وقتی از رفتنش بی تابی می کردم همیشه به من دلداری می داد و می گفت لیاقت شهادت را ندارد و مشکلی برایش پیش نمی آید اما خودش کارهایی را که پیش از رفتنش لازم بود انجام می داد.

هر بار که از سوریه بازمی گشت برای اعزام دوباره بی تابی و لحظه شماری می کرد. می گفت نکند دیگر مرا نبرند . بسیاری از کارهای اعزام حبیب که فرصت نمی کرد انجام دهد را خودم انجام می دادم.

آخرین اعزام ، آخرین تماس ها و آخرین صحبت ها

برای چهارمین بار بود که اعزام می شد، سوم مهر باید می رفت، مثل همیشه دلشوره داشتم به نحوی با بچه ها صحبت می کرد که زمینه سازی های لازم را از لحاظ ذهنی در بچه ها ایجاد کرده باشد بیشتر با نگاه هایش صحبت های دلمان را می زدیم.

در خانه ای اجاره ای زندگی می کنیم، حتی صاحب خانه هم نمی دانست که حبیب برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه می رود؛ روز تشییع پیکر شهید، صاحب خانه آمده بود و گلایه می کرد که چرا به او نگفته بودیم می گفت مرا مدیون شهید کرده اید، حبیب اینطور میخواست که او اطلاعی نداشته باشد تا خدایی نکرده از عنوان مدافع حرم استفاده ای برای خودش نکرده باشد و صاحب خانه بخواهد بخاطر این موضوع ملاحظه ای  کند و از حق خودش بگذرد.

آخرین بار که از آنجا تماس گرفت یک هفته قبل از شهادتش بود، در زمانی که عقد کرده بودیم و هنوز این درگیری ها در سوریه شکل نگرفته بود قول داده بود مرا  برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به سوریه ببرد، در آخرین تماسی که با هم داشتیم بسیار خوشحال بود که شرایط برای سفر من هم به سوریه درحال مهیا شدن است، خیلی از این بابت خوشحال بود، از دلتنگی هایم که براش گفتم گفت که نگران نباشم و وقتی که به آنجا بروم با یکدیگر به ایران برمی گردیم .


نحوه ی شهادت و مطلع شدن از خبر شهادت همسر

آنگونه که همرزمانش گفته اند حبیب آنجا هرکاری که به او واگذار می کردند را انجام می داد. از آرپی جی زدن گرفته تا تعمیر لودر و سنگر زدن اصلا حبیب را از خاکریزهایی که در آن مناطق احداث می کرد می شناختند، مشتاق انجام کارهای سخت بود.

به چندین زبان و لهجه های مختلف مسلط بود به گفته ی هم سنگران حبیب، شجاعتش مثال زدنی بود و تعلقات دنیوی برایش معنایی نداشت.

گویا مدتی برای تعمیر یکی از لودر هایی که با آن سنگر می ساختند در استان دیرالزور شهر المیادین ماندگار شده بودند. وقتی برای نماز صبح بیدار شده بودند با حمله تکفیری ها مواجه می شوند و با اصابت گلوله به شهادت می رسد.

آن اواخر زینب برای پدرش خیلی بی تابی کرد و بی قرار شده بود.همواره این سؤال را می پرسید که "بابا کی میاد؟" همه ی اقوام و نزدیکان متوجه دلتنگی و بی قراری های زینب شده بودند اما زینب باز چندان بروز نمی داد و همه دلنگرانی هایش را درون خودش می ریخت.

چند روز پیش از شهادت حبیب به یکباره بدون آنکه علت خاصی داشته باشد دچار کمر درد شدیدی شدم تا حدی که نمی توانستم از پله های خانه بالا روم . آن شبی که خبر شهادت حبیب را شنیدم حالم اصلا خوب نبود . بی قرار بودم و با خدای خودم راز و نیاز می کردم.

چندین بار خواهرم تماس گرفت اما جواب ندادم، پیام داد که کار واجبی دارم و در مسیر خانه ی ماست وقتی آمد به بهانه ی حال نامساعدم اصرار داشت که با بچه ها به منزل خواهر دیگرم برویم دلشوره و نگرانی تمام وجودم را گرفته بود. اصرار کردم که بگوید آیا برای حبیب اتفاقی افتاده که من بی خبرم؟ گفت گویا حبیب برای دستش مشکلی پیش آمده اما جای نگرانی نیست و حالش خوب است.

خواهرم داشت وسایلم را جمع می کرد که متوجه شدم بیشتر لباس های مشکی را درون کیف می گذارد؛ پرسیدم چرا لباس های مشکی را جمع می کنی، گفت این ها دم دست بودند و برداشتم، دیگر کم کم  داشتم متوجه می شدم که چه اتفاقی افتاده است با این وجود وقتی به خانه خواهرم رفتیم متوجه شدم که حبیب شهید شده است .


صحبت پایانی

خدا را شاکرم که حبیب به آرزوی قلبی اش رسید و الان خوشحال است. مطمئن هستم او مراقب من و بچه ها خواهد بود، پسرم خیلی شبیه به پدرش است و همه کارهای خودش را خودش انجام می دهد.

از همه مردم و مسئولین که در این مدت در کنار ما بودند و نگذاشتند لحظه ای احساس غربت کنیم تشکر می کنم.

بسیجی شهید مدافع حرم حبیب الله ریاضی پور هفتمین شهید مدافع حرم جهرمی بود که برای دفاع از دین خدا و حرم اهل بیت علیهم السلام در نبرد با گروه های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 آری ؛ خون های هموطنانی که در سوریه و عراق ریخته می شود بهای سنگین امنیت باثبات ایران است کسانی که در سوریه شهید می شوند تا در داخل ایران، مردم با آسایش خاطر به زندگی خود بپردازند درست در همین نقطه است که معنای ایثار و فداکاری برای وطن مشخص می شود.

دلیرمردانی که در جنگ ۸ ساله از ذره ذره خاک ایران دفاع کردند، در نسل های جدید، به گونه ای دیگر آن شهامت را به رخ تاریخ کشیده اند در جوار اهل بیت کشته می شوند تا هموطنانشان در داخل ایران، کشته نشوند و زهر تروریسم در دمشق و حلب گرفته می شود تا زهرشان به ایرانی ها آسیبی نرساند. پیکر پاک شهدای مدافع حرم، برگ زرین دیگری در  سابقه جوانمردی و پهلوانی ایرانی ها رقم زده است، باشد که قدرشناس باشیم.

منبع: پسین جهرم 

برچسب ها: مدافع حرم ، ریاض پو ، شهید
نظرات بینندگان