کد خبر: ۱۵۹۴۶۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۹ - ۱۰ خرداد ۱۴۰۲

سه روایت دفاع مقدسی از امام رضا(ع)

در عملیات والفجر۸ به ذهنم آمد که از حضرت امام رضا(ع) کمک بگیریم. بنابراین از خط مقدم با (مرحوم) آیت‌الله طبسی در آستان قدس، تماس تلفنی گرفتم و از ایشان خواستم پرچم مقدس گنبد حرم حضرت امام رضا(ع) را به خط مقدم ارسال فرمایند.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه»، در کنار نام‌های مبارک امام حسین (ع)، امام علی (ع)، حضرت عباس (ع)، حضرت زهرا (س)، حضرت حجت (عج)، نام مبارک امام رضا جلوه‌ای خاص در کنار و درون سنگرها و خاکریزهای دفاع مقدس و بر لب و دل رزمندگان داشته است. به طوری که نام یکی از عملیات‌های بزرگ در دوران جنگ تحمیلی «ثامن‌الائمه (ع)» است که با نام مبارک حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع) اجرا شد.

سه روایت دفاع مقدسی از امام رضا(ع)

                                                                 عملیاتی با نام امام رضا(ع)

عملیات ثامن‌الائمه (ع) با رمز مقدس «نصرمن‌الله و فتح قریب» به فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی و مشارکت سپاه پاسداران در ۴ محور دارخوین، فیاضیه، ایستگاه هفت و دوازده و جاده ماهشهر انجام شد و در مجموع بیش از ۳۵ گردان از نیروهای ایرانی در این عملیات شرکت داشتند. «لشگر ۷۷ خراسان» شامل سه تیپ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۶ گردان نیروی پیاده در سازمان سه قرارگاه تیپی، «تیپ ۳۷ زرهی شیراز»، «گردان ۲۵۱ تانک» از «لشگر ۱۶ زرهی»، «گردان ۱۰۷ ژاندارمری»، «گروه رزمی ۲۹۱ تانک» از جمله نیروهای حاضر در عملیات بودند.

در این عملیات بود که اقتدار ارتش بعث درهم شکست و زمینه بازپس‌گیری خرمشهر از طریق آبادان فراهم و شهر مهم و استراتژیک آبادان از خطر سقوط نجات یافت و شرایط برای عملیات‌های مهم طریق القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس هموار شد.  تکوین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان رکن دوم دفاعی کشور پس از ارتش، از همین عملیات آغاز شد و مبدا تشکیلات سپاه از همان زمان بود. سپاه پاسداران در آن از یگان‌ها و گردان های خود در مسیر پیروزی در کنار دیگر نیروهای جهادی بهره گرفت.


                                               افراشته شدن پرچم امام رضا(ع) در عراق

سرلشکر محسن رضایی در بیان خاطرات خود در عملیات «والفجر ۸» روایت کرده است: «در سال‌های دفاع مقدس باید تکیه‌گاه‌های معنوی را بیشتر و ثبات قدم‌هایمان را بالاتر می‌بردیم. در عملیات فاو(والفجر۸) به ذهنم آمد که از حضرت امام رضا(ع) کمک بگیریم. بنابراین از خط مقدم با (مرحوم) آیت‌الله طبسی در آستان قدس، تماس تلفنی گرفتم و از ایشان خواستم هر چه سریع تر پرچم مقدس گنبد حرم حضرت امام رضا(ع) به خط مقدم ارسال فرمایند. همینطور هم شد.

سه روایت دفاع مقدسی از امام رضا(ع)
                         
                                                              مناره مسجد فاو

پرچم را برای ما آوردند. من هم نامه‌ای نوشتم و برای برادر مرتضی قربانی که فرمانده لشکر ۲۵ کربلا بود، فرستادم. به برادر قربانی گفتم که تا قبل از ظهر باید این پرچم روی بلندترین مناره مسجد فاو نصب شود. (همان مسجد معروفی که کنار اروند است.) این کار را انجام دهید تا ظهر که بقیه نیروها می‌رسند بالای سرشان، پرچم گنبد امام رضا (ع) باشد، تا با این کار، رزمندگان، نیروی مضاعفی پیدا کنند که در مقابل سختی و خستگی، انرژی بگیرند و مقاومت کنند.

لشکر ۲۵ کربلا زودتر از سایر یگان‌ها توانست خط را بشکند و طبق دستور، پرچم را بالای مناره مسجد نصب کردند. من در بی‌سیم به بچه‌ها می‌گفتم که پرچم امام رضا(ع) بالای سرتان است، نگاه کنید و با استمداد از حضرت ایشان به اهدافتان برسید. این لحظات، از بهترین لحظه‌های عملیات والفجر ۸ بود.»

                                            شهید برونسی و گلدسته‌های امام رضا(ع)

سردار شهید عبدالحسین برونسی در سوم شهریور سال ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن» از توابع شهرستان تربت‌حیدریه به دنیا آمد و در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ در شرق رودخانه دجله (هورالعظیم) به شهادت رسید. پیکر او پس از ۲۷ سال از شهادتش کشف شد. او در دوران حیاتش روایت کرده است که یک روز مادر همسرم به من گفت: «عبدالحسین بدو بدو که الان همسرت فارغ می‌شود. بدو و یک قابله بیاور.» من هم سوار موتور شدم رفتم دنبال قابله. وقتی می‌خواستم از چهارراه شهدا بگذرم، ناگهان چشمم به گلدسته‌های حرم امام رضا (ع) افتاد. می‌گوید اصلا به طور کل کارم را فراموش کردم و سر موتور را کج کردم و به طرف حرم امام رضا (ع) رفتم.

سه روایت دفاع مقدسی از امام رضا(ع)

                                                         شهید برونسی

بعد از خواندن زیارتنامه و نماز و رفع خستگی تازه یادم آمد که دنبال قابله آمده‌ام. یکی دو ساعت گذشته بود. وقتی به خانه برگشتم به خاطر سر و صدای زیاد موتورسیکلت، آن را دو تا کوچه پایین‌تر گذاشتم و آهسته آهسته به طرف خانه رفتم. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادر خانم جلوی در ایستاده و منتظر است. با خودم گفتم: «الان حتما یک سیلی به گوشم خواهد زد»، اما دستی به پشتم زد و گفت: «دستت درد نکند عجب قابله‌ای فرستادی.» من هم قضیه را تعریف نکردم، وقتی وارد منزل شدم، بچه متولد شده و اوضاع هم آرام بود. بعد از مدتی که ماجرا را از خانمم پرسیدم، گفت: «وقتی دنبال قابله رفته بودی، خانمی آمد و گفت که عبدالحسین مرا فرستاده است.» از خانمم پرسیدم که آن خانم کی بود؟ گفت: «من سوال کردم، اما او گفت: مرا عبدالحسین فرستاده.» کارش را انجام داد، رفت و پولی هم نگرفت.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان