نوای اللهم اهل الکبریاء والعظمه در سراسر فراشبند طنین انداز شد
بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک
* عید آمد و عید آمد ، آن عید سعید آمد *** برخیز و دهل می زن ، کآن ماه پدید آمد ***
رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود!
سحر و جوشن و قرآن و دعایش نرود!
کاشکی پر شده باشد دلم از نور سحر!
همره روزه و افطار نوایش نرود!
شادی و شیرینی و برق اشتیاق را می توان از سیمای هر کسی ، دور باشد یا نزدیک خواند! هر چه می بینی مثبت و دوست داشتنیست. فراوان ترین کالا خنده و مجانی ترینش لبخند! دلت شاد می شود و این هنر روز عید است. بخصوص عید فطر. عید سعیدی که برای ما مسلمانان ارمغان آور اخلاص و صداقت و بندگیست! نتیجه ی یک ماه تمرین و ممارست برای پرهیز از گناه. براستی چه گوارا و شیرین است. با خود می گفتم یاد پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها بخیر!!! اصلا یاد آن هایی که رخت بربستند و از پیشمان رفتند ، بخیر! عید که فرا می رسید، اولین جایی که می رفتیم خانه ی همین بزرگ تر ها بود.
سال های نه چندان در ذهنم تداعی می شود ؛ از کوچه پس کوچه های کاه گلی می گذشتیم و دل به صفای بزرگ تر ها می دادیم. خدا را شکر هر چند که همه ی رسم و رسومات آن سال ها در مورد در مورد عید فطر باقی مانده ؛ اما یادش بخیر! کوچکتر که بودیم ، روز قبل از عید ، مادرم از بین مرغ هایمان که در حیات خانه مشفول گشت و گذار بودند ، بچ خروسی را انتخاب می کرد و می گفت برای روز عید قربانی کنیم. و ما بی صبرانه منتظر روز موعود می ماندیم و بعد از مراسم نماز به خانه می آمدیم و دنبال بچ خروس می دویدیم و آن بیچاره را قربانی روز عید خود می کردیم. هر چند دلم برای بچ خروس می سوزد ، اما چاره ای نبود و این رسمی بود میراث گذشتگان. ظهر مادرم ، آب گوشت بچ خروس را خوشمزه درست می کرد. البته که آن را در دیگ سیاهی می گذاشت و روی چاله ای پر از آتش که از قبل مهیا شده بود قرار می داد. و کلی سبزیجات محلی به آن اضافه می کرد. چه عطر و بویی!؟ حسابی می چسبید! باور کنید! هنوز که هنوز است ، مزه اش زیر زبانم هست، البته ظهر جز تلیتی چیزی از آنمان نمیشد! و انتظار همچنان ادامه داشت تا شب هنگام فرا رسد. برنج محلی با گوشت بچ خروس مهیا می شد! و من بی صبرانه به ران آن می اندیشیدم و به هر نحوی بود آن را بدست می آوردم. جایتان خالی چه شامی بود! شش یا هفت نفر دور یک سینی مسی پر از برنج ، و بچ خروس هم چون تاچی دل چسب بر سر قله ی برنج خودنمایی می کرد. و واقعا خوردن داشت. نمی دانم چرا !؟ ولی دلتنگ همان روزها می شوم. و این گذشته ی زیبا ول کنم نیست که نیست. با وجودی که حالا یخچالمان از ماهی و میگو و گوشت کهره و مرغ و پاره ای دیگر از متعلقات دیگر مملو است ولی هرگز طعم و دلچسبی آن روزها را ندارد.
اما بازهم روز عید است. شاد باشیم و خنده را میهمان قلب های پر از ایمان دوستان بکنیم و برای شادی ، هم ، در زندگیمان سهمی قائل شویم. زیرا شاد بودن این روزها یک هنر است و شاد کردن دیگر هنری افزون تر.
به گزارش شیرازه به نقل از نخل بيدار امروز مردم خدا ترس فراشبند بعد از يكماه بندگي خداوند همه با هم نواي الهم اهل الكبرياء و العظمه و اهل الجود والجبروت و... سر دادند و با خواندن نماز عيد فطر سجده شكر به در گاه حضرت حق گذاشتند و از خداوند رحمت ومغفرت مسئلت نمودند .
پایان پیام /224224