فیلمی دیدنی از بدرقه های مــادرانه/ از روز اول مدرسه چه خاطره ای دارید؟
لحظه های بدرقه دانش آموزان توسط پدران و مادارنشان، لحظه های جذابی است که می شود با مشاهده آن، سیر عمیقی را به روزهایی که خود عازم مدرسه بودی داشته باشی.
لحظه های پر التهابی که ، مادران تا آخرین لحظه ی خداحافظی با صحبت های مادرانه شان سعی دارند استرس و دلهره ی روز اول مدرسه را از دلهای فرزندانشان بربایند.
لحظاتی جذاب و شیرین...
از اسپند دود کردن و برداشتن دوربین های فیلمبرداری جهت ثبت لحظات و بوسه های مهربانی...
اما چه زیباست نسبت دلهره ی گذشته و امنیت آینده.
امروز اول مهرماه، روز بازگشایی مدارس، روزی که مادران دست های نوگلی هایشان را به سختی فشرده اند و راهی مدرسه می کنند بایست به مادارن دهه ی شصت این را بگویند که: مادرم نگاه نگرانت و دل لرزانت، قوت دستان من مادر آینده شد.
بخاطر تمام دلهره های آن روزهایت سپاس. ثواب، پژواک آوای جدید پسرم هدیه به روح پسرشهیدت...
مادارنی که امروز به یاد سالهای حماسه و ایثار مرور می کنند خاطرات آن روزی که فرزندانشان را به مدرسه ی عشق فرستادند...
فیلم لحظه ی خداحافظی مادر شهید دانش آموز قاسم افراسیابی با فرزندش
شاید زبان حال، مادر شهید دانش آموز قاسم افراسیابی امروز این باشد که با مرور خاطرات آن روزها، اینگونه بگوید...
پسرم آنقدر بند کفشت را محکم می بستی که یقین یافتم هیچگاه نخواهی دیگر پا بر زمین بگذاری...
پسرم لبخندت انگار اسپندی بود که مدام در ذهنم می ریخت و دستانم می لرزید از فرط گرمایش، نگاهت می کردم و در دل خدا را می خواندم...
چه زیبا نامت با خدا قرین شده بود، باید میدانستم که دیگر اینجایی نیستی...
پسرم قد و قامتت چه زیباست دست به سینه می ایستم و رشیدم را می نگرم...
در دلم ولوله ای است که یکبار دیگر صدایت کنم و برگردی و بگویی دلخور نباش برمیگردم...
اما دردانه ام از در که گذشتی، فهیمیدم آب هم از سرم گذشت، کاش قدم های آخرت به سمتم برنمی گشت که تا کنون انتظارت را بکشم...
--------------------------------------
روز هفتم محرم به دنیا آمد و اسمش را قاسم گذاشتند
شهید دانش آموز قاسم افراسیابی در هفتم محرم سال 1345 به دنیا آمد و نامش را قاسم گذاشتند. او در دبستان کمیل و مدرسه راهنمایی فارابی درس خواند.
«از همان دوران کودکی به مسجد می رفت و اقامه نماز جماعت می گفت و در کلاس های قرآن که توسط حجت الاسلام نوربخش برگزار می شد شرکت می کرد. همیشه با وضو بود یک روز مادرم از ایشان سوال کرد چرا همیشه وضو می گیری و جواب داد من که نمی فهمم چه موقع از دنیا می روم پس چه بهتر است همیشه با وضو باشم و شبها تا وضو نمی گرفت و قرآن نمی خواند به رختخواب نمی رفت. به پدر و مادر احترام می گذاشت. وقتی وارد خانه می شد پیشانی پدر را می بوسید و همیشه لبخند بر لبانش نقش بسته بود.»
به رختخوابش مُهر «باطل شد» زده بود!
در عملیات کربلای 8 در شانزدهم اردیبهشت ماه 66 براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. همرزمش گفت: «وقتی شهید شد رختخواب ایشان را پهن کردم دیدم در چند جای رختخوابش مهر باطل شد زده است انگار از قبل به دلش آمده بود که شهید می شود.»
انتهای پیام/ 224224