اینجــا همه باحجــاب می شوند!/ درد دلهای یک دانش آموز تنبل با خدا/ دست نوشتههای یک حاجیه از رمی جمرات
وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر،شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.
وبلاگ صادق آنلاین نوشت :دست نوشتههای مادر به حج رفته
ایام حج رو به پایان است و حاجیان در حال بازگشت به خانه هستند. دو سال پیش هم توفیق نصیب پدر و مادرم شد و آنها به این سفر معنوی رفتند، متن زیر بخشی از دست نوشتهی مادرم از حج ۹۱ است.
رمی جمرات
میخواستیم از منا به سوی رمی جمرات برویم منا را با خاطرهی خواندن دعا
و نماز، منا را با خاطره بودن در سرزمین آرزوها منا را با یاد ملاقات آدم و
حوا -که از بهشت رانده شده بودند- ترک کردیم.
خودم را به قعر تاریخ سپردم، ابراهیم با کاردی در دست، همراه پسرش اسماعیل
از خانه خارج میشود، شاید هاجر میگرید و آنها را بدرقه میکند، چه حالی
دارد خمیده و غمناک، دعا میکند به یادی میآورد که چه طور خداوند در صحرای
بیآب و علف او و فرزندش را نجات داد و چشمهی زمزم را برای آنها محیا
کرد، شاید حالا هم امیدی باشد توکل بر خدا. اسماعیل استوار همراه پدر قدم
بر میدارد و میگوید پدر تو میخواهی فرمان خدا را اجرا کنی، دل غمین نباش
من با تو همراهم، قدم به قدم. با ابراهیم میرود، شیطان در راه در کمین
است، اعوذ بالله من الاشیطان الرجیم. ابراهیم را از کارش باز میدارد اما
ابراهیم دل در گرو خدا دارد، به او سنگ پرتاب میکند تا از او دور شود،
شیطان باز ادامه میدهد، ابراهیم چند بار دیگر سنگ میزند، من هم با این حس
به شیطان سنگ میزند، بار اول روز اول شیطان بزرگ، بار دوم روز دوم شیطان
وسطی، بار سوم روز سوم شیطان کوچک؛ هیجان دارم، خدایا من به فرمان توأم مرا
از شیطان دور کن اما خدایا شیطان نفس از همه بزرگتر است؛ شیطان منیت از
همه پر فریبتر است، تنها اطاعت از تو در سایهی تقوا او را از من دور
میکند. بارالها لحظهای مرا به خودم وامگذار.
جمرات را صدای برخورد صدای سنگها به شیطان فرا گرفته، همه خوشحال از این که توانستیم سنگها را به شیطان بزنیم، اما مواظباند که شیطان همراهشان نیاید تا در شهر و دیارشان آنها بفریبد؟ خدایا این حس برایم دلهره آور است و موجب نگرانی چون شیطان به خدا گفت تا میتوانم و تا هستم انسانها را میفریبم و در جهنم به آنها میگویم میخواستید فریب مرا نخورید و از من اطاعت نکنید؛ بارالها اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بعد از سه روز حاجیان خوشحال از به جا آوردن نیمی از اعمال منا را ترک میکنند تا شب دیگر هیچ کس در منا نیست، آرام باش منا با یک دنیا خاطره از حجاج، حاجیانی خالص انشا الله که این جا را ترک کردند، خوش به حالشان…
علی مظلوم
مدینه شهر پیغمبر بود اما پیامبری که علی همه جا و همواره با ایشان بود؛ اما او همچنان که در تمام عمر مظلوم بود، حالا هم بعد از ورود به مدینه مظلومیت او را بعد از قرنها حس میکنی. مسجدی که به نام علی (ع) است قفل و زنجیر کردهاند و نمیگذارند در آن نماز اقامه شود حتی افرادی که در اطراف آن مسجد هستند از نام بردن آن خودداری میکنند. این چه حسادت و کینهای ست که پایان ناپذیر است؟ در مساجد دیگر نماز خوانده میشود نظافت میگردد اما مسجدی که به نام علی است به مخروبهای تبدیل شده، خدایا این چه ظلمی است که در حق علی میشود؟ اما خدا آن قدر به علی عزت بخشیده که او ساقی کوثر است و هیچ کس بدون اذن علی اجازهی ورود به بهشت را ندارد و این چه افتخار بزرگی که نصیب امیرالمؤمنین شده است. خوشحال میشوم و در پس رؤیای خودان هنگامی که دشمنان علی را در روز قیامت در مقابل او میبینم با حقارت و زبونی بسیار با گردنی کج و حضرت علی (ع) که با عزت و سرافرازی بر سر حوض کوثر ایستاده است، اما خدایا در این دنیا هم قدر و مرتبهی علی را بر دشمنانش روشن فرما با تعجیل در ظهور امامان زمان…
مدینه
وارد شهر مدینه که میشوی حس غریبی به تو دست میدهد. حس میکنی حضرت رسول
اکرم گرفتار آل سعود شده، او را زندانی کردهاند، چهار نفر از ائمه غریب در
بقیع دفن شدهاند بی نام و نشان. قبر رسول اکرم در تاریکی، در محاصره
شرطهها و وهابیها. اجازه عرض ارادت و سلام و صلوات را نداریم. مثل
مجسمهی بی روح فقط متحرک آهسته بروی حرف نزنی، بلند ذکر نگویی، دعا نکنی،
نمازی بخوانی و بروی!
یادت به گنبد طلایی امام رضا میافتد، یادت به شکوه و جلال بارگاه امام حسین میافتد، شبهای مشهد دعاها راز و نیازها نمازها زمزمهها صلواتها و … این جا باید صلوات را در سینه حبس کنی و زمزمهی دعا را در گلو خفه.
آیا میآید روزی که طنین صلوات بر پیامبر در مسجدالنبی شنیده شود؟ میآید روزی که طواف کنی حرم آن پیامبر رحمت را؟ میآید روزی که دست جمعی زیارت رسول اکرم را بخوانی و روح خودت را صفا دهی؟
آه دلت میخواهد به زیارت بقیع بروی، فاتحهای بخوانی و حاجتت را از آن امام معصوم بخواهی، نه نمیتوانی ساعتی بر سر قبور بنشینی و راز و نیاز کنی! نمیتوانی هر وقت دلت خواست بروی.
خاکهای بقیع را که میبینی دلت خاکی میشود، اشکها در آن سرازیر و در آن وقت خاک گلی میشود در گلویت که میخواهد تو را خفه کند دلم میسوزد فریاد میزند مگر میخواهی چه کار کنی؟ چرا نباید برای این اموات مطهر احترام قائل شد؟ چرا نباید نشانی و آرامگاهی باشد؟ مگر ما آنها را میپرستیم؟ نه ما آنها را دوست داریم و میخواهیم آن چه درشان آنهاست به جا آوریم، برایانها فاتحه بخوانیم و نبود آنها را با عزاداری پر کنیم.
آه که چه قدر غریبتر از همه امام محمد باقر است که در روز شهادتش هیچ کس در مدینه نیست، حاجیان در منا هستند و بقیع غریب از هر زمان در تاریکی و ظلمت ظالمان فرو میرود، سلام بر امام حسن مجتبی (ع) سلام بر امام سجاد (ع) سلام بر امام محمد باقر (ع) و سلام بر امام جعفر صادق (ع).
وبلاگ کار یعنی جهاد نوشت: خمپاره دشمن و چشمه آب
در گفتگویی که با برادر جانباز مختار کلانتری داشتیم یکی از خاطره های بیاد ماندنی از آن دوران را برایمان بازگو کرد که با هم می خوانیم:
تشنگی بربچه ها غلبه کرده بود، ارتفاع استراتژیک شاخ شمیران رانمی شد ترک کرد، هنوز لباس های خونین همسنگران درجلو دیدگانمان بود.
گفیتم دعای توسل بخوانیم، بله هرجا که به بن بست می خوردیم به ائمه متوسل می شدیم. به توسل امام موسی کاظم(ع) که رسیدیم حجم آتشباری دشمن شدت گرفت امان بچه ها راگرفته بود.
انگار که بین عراقی ها مسابقه گذاشته بودند، توبچی ها با توپ، خمپاره اندازها با انواع خمپاره، گلوله های مستقیم تانک از سوی دیگر و خلاصه محل استقرارمان شده بود سیبل دشمن.
مش قلی کوهنجانی(یکی از رزمنده های) باتشویش و از سرشوخی گفت: توسل بسه آب نخواستیم، اومدیم اَبروشو پاک کنیم چشماش هم کور کردیم. الآن هست که با لب تشنه کشته شویم …..
آتش دشمن کم کم ازشدت افتاد و دیگر صداهای انفجارگلوله ها توپخانه دشمن بصورت پراکنده شنیده می شد.
دعا هم به پایان رسید با احتیاط از سنگر بیرون آمدیم همه جا را دود گرفته بود و بوی باروت مشام ها را آزار می داد، یگ گلوله توپ فرانسوی که قدرت تخریب زیادی داشت درست خورده بود پایین سنگرمان روی آن قله تقریبا خشک و یک چشمه ای آب به اندازه ای که رفع تشنگی کند به جوشش درآمده بود.
خودبخود اشکها جاری شد غسل کردیم و سیراب شدیم و تا پایان ماموریت مان از آن آب گوارای خوش طعم استفاده کردیم و خودبخود یاد آیات سراسر نورانی قرآن کریم افتادیم که می فرماید: انّ اللّه یحبّ الّذین یقاتلون فى سبیله صفّاً کانّهم بنیانٌ مرصوص
خداوند کسانى را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند، گویى بنایى آهنین اند؛
وبلاگ آسمانیان نوشت: اینجــا همه باحجــاب می شوند!
قبــرستــان به من گفت
نگــران نباش
اینجــا همه باحجــاب می شوند!
خدایا کمکمون کن …… التماس دعای شدید
وبلاگ نیایش نوشت: چگونه درس بخوانیم و مطالعه کنیم؟/ ۲۰ نکته برای بیست شدن
۲ ـ محیط آرام را انتخاب کنید و همیشه در یک مکان ثابت مطالعه کنید. و محیط از نظر نور و گرما مناسب باشد.
۳ ـ زمان و مکان و مدت مطالعه در طول روز مشخص باشد. و مدت زمانی را که برای مطالعه یک کتاب صرف می کنید، با مداد در بالای صفحه بنویسید.
۴ـ از خم شدن روی کتاب و دفتر خود داری کنید.
۵ـ مطالعه و مرور را قبل از امتحان انجام دهید نه شب امتحان.
۶ ـ مطالعه ی مداوم باعث خستگی می شود پس اندکی هم استراحت لازم است.
۷ـ درس هر روز را همان روز بخوانید و تکالیف و تمرین های آن را همان روز بنویسید و جواب دهید. (رمز
اصلی موفقیت در درس و مدرسه)
۸ـ رمز شاگرد اول شدن: علاوه بر انجام نکته ی بالا، باید که همیشه یک درس از معلم جلوتر باشید.
۹ـ زیر مطالب مهم، هنگام مطالعه خط بکشید یا علامت پرانتز بگذارید و یا مطالب مهم را در برگه یا دفتری یادداشت نمایید.
۱۰ـ در طول امتحانات به اندازه ی کافی استراحت کنید. غذای مناسب بخورید و از بیدار خوابی بپرهیزید.
۱۱ـ در هر درسی آن چه را که خود، خوب یاد گرفته اید به دیگران یاد بدهید تا هم پی به اشکال های خود ببرید و هم آن مطلب را خوب یاد بگیرید و فراموش نکنید که پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.
۱۲ـ ورقه های امتحانی خود را دور نریزید و شب های امتحان آن ها را مرور کرده و اشتباه های خود را اصلاح نمایید و خوب یاد بگیرید.
۱۳ـ توجه به محتوای کتاب و مطالب دفتر و نوشته های جنبی، در آمادگی برای امتحان موثر است.
۱۴ـ در جلسه ی امتحان، پس از دریافت برگه، ابتدا نگاهی کلی به همه ی سوال ها نمایید و بعد شروع به پاسخ دادن کنید و از همه مهم تر این که اول سوال هایی را پاسخ دهید، که جواب آن ها را می دانید و راحت تر است.
۱۵ـ اعتماد به نفس و آرامش نقش مهمی در موفقیت دارد.
۱۶ـ اگر بخواهید بهترین مطالب را از کتاب به دست بیاورید، لازم است یک ربع ساعت را در خواندن و سه ربع ساعت را در درک کردن و سه ربع دیگر ساعت را به فکر کردن در اطراف آن چه خوانده شده است، صرف کنید.
۱۷ـ قبل از مطالعه وضو بگیرید، نیت کنیدکه می خواهید درس فارسی یا عربی یا هر درس دیگر بخوانید و درس را با نام و یاد خدا شروع کنید.
۱۸- برای یادگیری فرمول ها و نکات مهم می توانید از روش "نبین و از بر کن” استفاده کنید. به این صورت که ابتدا آن فرمول یا نکتهی مهم یا عبارتی را که می خواهید از بر کنید. در برگه ای نوشته به مدت یک تا دو دقیقه به آن خوب نگاه کنید. سپس چشم های خود را بسته و با دست های خالی (بدون خود کار و مداد) چهار مرتبه از آن روی هوا بنویسید. با این روش، همه ی مطالب به طور مستقیم وارد حافظهی بلند مدت شما شده و خیلی دیر فراموش می کنید .در روز های بعد اگر آن مطالب به یاد شما آمد آن ها را همان طور که گفته شد، تمرین و تکرار کنید تا برای همیشه ثبت شود و هرگز فراموش نکنید.
۱۹- برنامهی درسی شبکهی آموزشی تلویزیون را پیدا و بررسی کنید و ببینید که درسهای مورد نظر شما را در چه روزها و ساعتهایی پخش میکند. آن را خوب نگاه کنید. بدون شک مفید فایده واقع خواهد شد. (کلاس خصوصی رایگان) و فهرست برنامه ها ی شبکه ی آموزش را، در شبکه ی پیام نما، صفحه ی ۸۴۷بیابید.
۲۰ـ آخرین و مهمترین نکته در یادگیری علم و دانش این که : خدا را هرگز فراموش نکنید و هر کاری را که می خواهید آغاز کنید با نام و یاد خدا باشد و خداوند شما را در ادامه راه یادگیری بهتر یاری می کند. خدای را نیز شکر و سپاس گزار باشید چرا که : شکر نعمت، نعمتت افزون کند با آرزوی موفقیت و سربلندی برای شما خوبان و باقی بقایتان
وبلاگ فرصت نوشت : امر به معروف و اهل معروف شدن
امام علی علیه السلام: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ
به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران در آیى
حاج آقا نظافت در کلاس تفسیر نهج البلاغه می گفتند حضرت می فرمایند: "وَ
أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ. یعنی اگر امر به معروف صحیح
باشد، خود امر کردن به معروف، کمک می کند که آدم اهل معروف شود.”
به نظرم به این می گویند هم افزایی در جمع مومنانه. یکی دیگر را امر می
کنی، آیینه وار، عملش به خودت منعکس می شود . خیلی دقیق است این انسجام
مومنانه. مثل عمل به علم که باعث زیادی علم می شود و پشت بندش زیاد شدن
عمل.
یک مقدار شبهات عملیاتی ما را هم جواب می دهد. چون خیلی وقتها می گوییم وقتی خودمان عمل نمی کنیم، از باب لم تقولون ما لا تفعلون، اصلا امر هم نکنیم.
بحثش که اصولا مفصل است و باید علما رویش بحث کنند، اما برداشت ابتدایی بنده این است که آنجا مذمت کار زمانی است که طرف اصلا اهل عمل کردنش نیست، و از باب نفاق و سر ملت را گرم کردن دارد حرف می زند. اما در جمع ایمانی – المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف ینهون عن المنکر – کسی بنای عمل نکردن ندارد، اگر چه ممکن است موانع انگیزشی و اخلاقی و اینها داشته باشد. در اینجور موارد امر به معروف خودش یک فشار نرم و آرامی روی آدم می آورد که خودش هم عمل کند.
و البته شاید یک نتیجه دیگر هم می تواند داشته باشد که اگر کسی هی دارد امر می کند و خودش اهل معروف نمی شود یا هی دارد نهی می کند و خودش اهل پرهیز از گناه نمی شود، یک ریگی هست در کفش.
جالب است، زمانی که روی نکات فقهی امر به معروف کار می کردم، می گفتم که از لحاظ فقهی، اهل عمل بودن، شرط نیست برای امر به معروف، خرده گرفته می شد که یعنی چه؟ چرا اینقدر شکاف بین فقه و اخلاق و نگاه تربیتی داریم؟…
عمل کردن به قول و عمل کردن به علم، از آن دست مباحث خیلی سنگین هست در نگاه تربیتی.
در عمل کردن به علم هم یک همچو چیزی داریم. روایتی است در میزان الحکمه بخش
علم که از حضرت عیسی علیه السلام می پرسند که اگر علم بدون عمل این همه
عقوبت دارد، اصلا خب آدم علم فرانگیرد که اگر عمل نکرد، عقوبت شود. حضرت می
فرمایند نخیر، علم را با نیت عمل کردن بیاموزید. (نقل به مضمون)
آدم فکر می کند که واقعا اگر همه با این ترس به دنبال علم نمی رفتند، اصلا باب علم مسدود می شد…
دیگر خیلی منبری شد، فقط همان نکته بالا را می خواستم بگویم
وبلاگ با هم بخندیم نوشت: درد دل های طنز دانش آموز تنبل با خدا
پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم، معلم از راه رسید؛ رنگ از رخسارم پرید؛ برگه امتحانی ام را گرفت و کشید و آن را از هم درید و چنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید و صدایش را مادرم در خانه شنید!
الهی سوگند به بلندای درخت چنار و به ترشی رب انار؛ ترحمی بنما بر این بنده بی مقدار؛ بی کار و بی عار که دمارش را برآورده روزگار!
ای خالق مدرسه و ای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه؛ ای خدای عزیزم، بیزارم از این نیمکت و میزم؛ دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت ۱۰ از خواب بر می خیزم؛ و روز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم؛ که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم؛ اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم؛ ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم!
ای خالق شهرستان های کرمان و یزد و رشت ؛ نمره انضباط مرا داده اند هشت؛ دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست؟ آنجا که معلم هم نمیکند گذشت؛ چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟ الهی می دانی که من کیستم؛ هرچند که دانش آموزی فعال و درس خوان نیستم؛ ولی چقدر عاشق نمره بیستم ؟!؟!
ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار، آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم که اگر معلم خودش درس را میداند پس چرا از من میپرسد و اگر نمیداند چرا از دیگران و آن هایی که میدانند نمیپرسد؟
ای آفریدگار خودکار بیک سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک و فرمول
اسید اتانوئیک که مشتاقم به یک دست لباس شیک و از خوراکی ها آرزومندم
به خوردن قیمه با ته دیگ ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک!
الهی از مدرسه بسیار دلتنگم و در کلاس درس همیشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگم ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگم ! اصن دروغ چرا؟ حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم …
وبلاگ گمنام آشنا نوشت: خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو!
وقتی چفیه می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…
وقتی بسیج می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…
وقتی عکس حضرت آقا را روی صفحه گوشی یا کامپیوترم میگذارم
به اعتقاداتم توهین میکنند…
وقتی بی تابی مناطق جنوب را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…
وقتی راهی مزار شهدا میشوم می خندند به علاقه هایم…
وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…
وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم…
وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری
غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…
و…
دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…
و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که
همرنگ این جماعت شدن رسوایت میکند…
حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو…
و
خواهی نشوی رسوا همرنگ شهیدان شو
که رنگشان بی رنگیست…
لبیک یا خامنه ای…
ولی دعا بکنی یا نکنی قسمت خواهد شد
ضمنا روزی شما نیــــز می شود عزیزم!
فکر باش
ممنون