کد خبر: ۶۳۳۲۰
تاریخ انتشار: ۱۳:۵۲ - ۰۲ آذر ۱۳۹۳
چهل و چهارمین معجون وبلاگی شیرازه:

بی رحم‌ترین‌ معلم/ وقتی پلنگ‌ها موتور سوار می‌شوند!

در چهل و چهارمین نسخه از معجون وبلاگی، منتخبی از برترین مطالب وبلاگ نویسان فارس در موضوعاتی از قبیل «زن با مرد مساوی است»، «حیوانات و مدرنیته» و چند موضوع دیگر منتشر شده است.

شیــــرازه :وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر،شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.

یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمی‌باشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.

وبلاگ یاداشت های بیداری نوشت: کودکی چشم به راهست....

7965495551517604540

پاییز سرد در گذر است و زمستان سردتر در راه.. و باز پسرک چکمه های سبز رنگش را به پا کرد.

آسمان ابری، هوا بارانی، کوچه های گِلی، چکمه های گُلی، چکمه سوراخ و جوراب سوراخ. بی شک پای کوچکش یخ میزند.

در میان گِل و لای کوچه های روستا، نفس نفس زنان راهی خانه ی امید و آرزو؛ مدرسه اش شد.

ذهنش آشفته و فکرش مشغول "نکند باز کلاس سرد باشد، نکند امروز هم کلاس بی بخاریست . . .

گیریم که اصلا بخاری باشد! از ترس آتش گرفتنش که همیشه خاموش است !”

پسرک ایستاد.خم شد و دست به زانو گرفت،نفسی کشید.نفس نه! بهتر است بگویم آه سردی را کشید. . .

آه آتش…! آه آتش !…

یاد دوستان خود افتاد: "زمستان سرد، بخاری نفتی روشن، درب کلاس بسته، بخاری آتش، بچه ها آتش، دست ها سوخته، پاها سوخته...”

بغض در گلویش دوید.پسرک راه افتاد و دل کوچکش را غم گرفت.با خودش می‌گفت:”کدام مسئول به فکر جیب خود بود،حق ما را خورد،جان دوست هایم را گرفت و بخاری گازی نگرفت… ؟”

حتماّ همگی اون وقایع دلخراش و سوختن بخار نفتی مدرسه روستایی رو یادتونه. بعد اون اتفاقات مسئولین یکی یکی پیداشون شد و هر کدوم یه وعده و وعید دادن و اظهار تاسف کردن اما چه سود. . . !

میخوام بگم آی اونایی که مسئولین، آی اونایی که خوب بلدین وعده و آمار بدین، زمستون و هوای سردش تو راهه! نکنه باز بخاری نفتی و کلاس درسی آتیش بگیره، نکنه باز مادری داغدار بشه، نکنه باز یادگار ناخوشایندی رو سر و صورت بچه های معصوم بذارین.

حواستان باشد کودکی چشم به راه است…

وبلاگ دفترچه آبی نوشت: نظم هم‌ ردیف تقوا!

 "اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم”.

در این بیان بلیغ، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نظم را در ردیف «تقوا» که از والاترین ارزش‏‌های اسلامی است و وفای به آن گوشزد گردیده است [معرفی می‌کند] و این کلام رساترین جمله در بیان ارزش نظم و انضباط است. (نهج البلاغه فیض الاسلام نامه ۴۷ ص ۹۷۷).

از جمله فواید نظم:

استحکام در کار

احترام به حق و حقوق دیگران

استفاده بهینه از فرصت‌‏ها

توضیحات بیش‌تر در: توصیه مؤکد امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به نظم

* از خود بپرسیم اگر علی علیه السلام را امیر و سرپرست خود می‌دانیم، چه‌قدر افکار و کارهایمان مورد رضایت اوست؟!

وبلاگ پنج دیواری نوشت:کارِ عشق ست انگار!

 2115317498300413996

 

 

وبلاگ امر به معروف از گروه وبلاگ نویسان نسیم نوشت: بسیجیِ بسیجی…

بسیجی که باشی معمولی نیستی، خاصی!

پس اگر بسیجی هستی سعی نکن معمولی باشی،

بسیجی که باشی فرقی ندارد کوچک یا بزرگ، دختر یا پسر باید مثل یک بسیجی زندگی کنی…

همین

پس بسیجیِ بسیجی بمان.

وبلاگ یک سبد گل معرفت نوشت: بی رحم ترین معلم

وبلاگ محترمانه نوشت: بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید

بگو  حافظ دل خسته ز شیراز بیاید

عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت

بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان

نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده

است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و

هر کس که در این خشکی دوران به لبش

جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است

و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو

حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد

که هنوز هم که هنوز است چرا یوسف گم

گشته به کنعان نرسیده است؟ دل عشق

ترک خورد; گل زخم نمک خورد; زمین

مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به

انبوه فقط برد، زمین مرد، زمین

مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه

است; و در حسرت یک پلک نگاه

است; ولی حیف نصیبم فقط آه است

و همین آه خدایا برسد کاش به جایی;

برسد کاش صدایم به صدایی…

عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار

دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی

گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب

تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم

و ماتم، زده آتش به دل، عالم آدم مگر

این روز و شب رنگ شفق یافته در

سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت

عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای

نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از

عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که

چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به

فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت

ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این پرچم

و این مجلس و این روضه و این بزم تویی،

آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در

چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت

دل من بال کبوتر شده، خاکستر پرپر

شده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس

معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به

اقلیم رهایی; به همان صحن و سرایی که

شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا

نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری

تا بشوم کرب و بلایی; به خدا در هوس

دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم

خواب ندارد قلمم گوشه ی دفتر، غزل

ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد

همه گویند به انگشت اشاره مگر این

عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب

ندارد… تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز

هوایی، شده ام باز هوایی…

گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر

آن مرثیه را خلق شنیده ست شما دیده ای

آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی

روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد

کن که قلم در کف من هم چو عصا در ید

موسی بشود چون تپش موج مصیبات

بلند است، به گستردگی ساحل نیل

است، و این بحر طویل است و ببخشید

اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف

است که این روضه ی مکشوف لهوف

است; عطش بر لب عطشان لغات است

و صدای تپش سطر به سطرش همگی

موج مزن آب فرات است، و ارباب همه

سینه زنان کشتی آرام نجات است; ولی

حیف که ارباب”قتیل العبرات” است;

ولی حیف که ارباب "اسیر الکربات”

است; ولی حیف هنوزم که هنوز است

حسین بن علی تشنه ی یار است و زنی

محو تماشاست ز بالای بلندی، الف

قامت او دال و همه هستی او در کف

گودال و سپس آه که "الشمر..” خدایا چه

بگویم که "شکستند سبو را و بریدند”…

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم

از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو

خودت کرب و بلایی; قسمت می دهم

آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز

بیایی، تو کجایی… تو کجایی…

سید حمیدرضا برقعی

وبلاگ شیخ معصومه نوشت: زن با مرد مساوی است

زن با مرد مساوی است؛ زن در معدن زغالسنگ کار می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن ساعت‌ها به دور از فرزندان و برای خدمت به مردم! کار می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن فست‌فود را جایگزین پخت غذا می‌کند تا در عدمِ گذرانِ زمان در آشپزخانه با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن با افتخار کف مغازه‌ را طی می‌کشد و شیشه‌های ویترین را برق می‌اندازد تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن ماشین‌های سنگین را در بیابان‌ها می‌راند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن تا دیروقت بدون ترس در خیابان‌ها رفت و آمد می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن در مسابقات رالی شرکت می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن لباس‌های مردانه می‌پوشد تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن برای سهیم شدن در تجارت جهانی، نقش مهمی در تبلیغات ایفا می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن کفش‌های خیلی پاشنه بلند به پا می‌کند تا حتی قَدش با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن ریحانه بودنش را نادیده می‌انگار تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن عفاف را دفن می‌کند و حجاب را رنگ بی رنگی می‌زند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن به تنهایی با دوستانش به مسافرت می‌رود تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن زیر بار مسئولیت ازدواج نمی رود تا به ظاهر آزاد باشد تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن تمام تکالیفش را زیر پا می‌گذارد تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن عقل را جایگزین احساس می‌کند تا با مرد مساوی شود.
زن با مرد مساوی است؛ زن حتی شاید در انسانیت و رعایت تقوا با مرد مساوی باشد!

وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی نوشت: حیوانات و مدرنیته

تصور بفرمایید که روزی حیوانات گرانقدر تصمیم بگیرند که مدرنیته شوند و زندگی خود را دستخوش تغییراتی بنمایند.گرچه ما انسانها پیش از این با اقبال به دنیای مدرن نه تنها خود به این امر تن داده ایم بلکه کم و بیش این مقوله را وارد زندگی این موجودات بیگناه خداوند نموده ایم ،اما اگر روزی این حیوانات با واقف شدن به حقوق حیوانی خود و با پشتیبانی دلسوزانه سازمان های حقوق حیوان تصمیم بگیرند که آنان نیز بطور کامل و شامل مدرنیته را بپذیرند،آنوقت حاصل این تصمیم وضعیتی خواهد شد که شما نمونه هایی از آن را در عکس های پیوست این نوشتار می بینید.

وبلاگ آسمانیان نوشت: من بچه نیستم

مسوول ثبت نام به قد و بالایش نگاه کرد و گفت:

دانش آموزی؟

گفت : بله

گفت:میخواهی از درس خواندن فرار کنی ؟

ناراحت شد…

ساکش را گذاشت روی میز و باز کرد.

کتاب هایش را ریخت روی میز و گفت:

نخیر!!! اونجا هم درسم رو میخونم.

بعد هم کارنامه اش را نشان داد

پر بود از نمرات خوب…

وبلاگ جهرم سایبر نوشت: هفته بسیج گرامی باد

بنرهای طراحی شده توسط سرکار خانم کیانی به مناسبت هفته گرامیداشت بسیج:


نظرات بینندگان