قِصه پر قُصه مکتب رفتن مادربزرگ/ چند کلام با ایرانی های مقیم خارج
وبلاگ "بهارنارنج،مرجع وبلاگی فرهنگیان فارس” نوشت: می شوند از فتح خود دلشاد با لطف خدا
در روز سوم خرداد سالروز آزاد سازی خرمشهر، شعر زیر از سروده های عبدالحمید روحانی تقدیم نگاهتان می گردد.
شهر خرم شهر شد آزاد با لطف خدا
گشت آن مخروبه ها آباد با لطف خدا
نقشه ها دشمن کشید و عاقبت ناکام ماند
نقشه و نیرنگ شد بر باد با لطف خدا
صید خوبی را به زعم خود به چنگ آورده بود
ناگهان نومید شد صیاد با لطف خدا
بعد از آن ایثار و همت از سوی رزمند گان
آمد آخر سوم خرداد با لطف خدا
گر گذشت آن روزهای پر حماسه پر زشور
لازم است از جبهه هردم یاد با لطف خدا
جنگ گرم و سخت دورانش به پایان آمده
سنگری دیگر کنیم ایجاد با لطف خدا
جنگ نرم از جنگ سخت باشد بسی پیچیده تر
لیک دست حق کند امداد با لطف خدا
افسران جنگ نرم امروز هم در جبهه اند
قله های دل کنند آزاد با لطف خدا
فکر و دل بین جوانان طعمه ی دشمن شده
ای جوان تقوا نما بنیاد با لطف خدا
بگذرد این امتحانات و در آخر مومنان
میشوند از فتح خود دلشاد با لطف خدا
کلام فارس نوشت: چرا یک توافق خوب امکانپذیر نیست؟
مذاکرات هستهای دوباره به فاز پنهان بازگشته است. براساس چارچوبی که بنا بود اصلاح شود – و نشد – متنی در حال نوشته شدن است که سهم ملت از جزئیات آن، بیش از یک عکس محو و مبهم گرفتهشده با تلفن همراه از اتاق مذاکرات نیست.
رفتار تیم مذاکرهکننده در ایران هیچ امیدی برنمیانگیزد که براساس آن بتوان حتی به طور نسبی مطمئن بود یک توافق خوب در راه است. اخیرا به نظر میرسد دوستان مذاکرهکننده بنا دارند حتی باب گفتوگو و مناظره با منتقدان را هم ببندند و بیتوجه به نقدها کار خود را پیش ببرند. در سوی مقابل، آمریکاییها سرخوشند که هر چه میخواستهاند از تیم مذاکرهکننده آقای روحانی گرفتهاند. کری از خشنودی خود خبر میدهد، مونیز میگوید مطمئن است آمریکا به یک توافق خوب با ایران خواهد رسید، مدیر سیا از حجم امتیازهایی که ایران داده ابراز تعجب میکند و سنای آمریکا هم مطمئن از اینکه امتیازهایی که تیم مذاکرهکننده ایران داده حتی از برآوردهای سرویسهای اطلاعاتی غربی بهتر است، طرحی را تصویب میکند که نتیجه آن به احتمال بسیار زیاد همان خواهد بود که اوباما میخواهد؛ تصویب توافق در کنگره. صرف نظر از جزئیات متنی که نوشته میشود، یک سلسله ملاکهای پیشینی وجود دارد که به ما کمک میکند در این باره قضاوت کنیم که آیا این فرآیند اساسا میتواند به یک توافق خوب منجر شود یا نه. بنا به تعریف، توافق خوب در اینجا توافقی است که زیرساخت تحریمها را برمیچیند و صرفا در ازای اطمینان از صلحآمیز بودن ماهیت برنامه هستهای ایران، زیرساخت برنامه هستهای ایران طبق معاهده را حفظ میکند. به دلایل زیر، من تصور میکنم یک توافق خوب نهتنها در راه نیست بلکه اساسا امکانپذیر هم نیست.
دلیل نخست این است که این مذاکرات بر یک مبنای فنی اشتباه بنا نهاده شده است. دو طرف به جای اینکه درباره شیوههای اطمینان یافتن از ماهیت صلحآمیز برنامه هستهای ایران بحث کنند، در این باره مذاکره میکنند که برنامه فعلی به چه نحو باید محدود شود تا اگر روزی تغییر ماهیت داد، آمریکاییها زمان کافی برای بمباران کردن آن را داشته باشند! مفهوم «کاهش زمان گریز هستهای» که اصلیترین هدف فنی مذاکرات است، هیچ معنایی جز این ندارد و همه پارامترهای فنی توافق هم از دل همین مفهوم مندرآوردی بیرون کشیده شده است.
دومین دلیل این است که این مذاکرات همچون مذاکرات سالهای ۸۲ تا ۸۴- بر اصل سیاسی بیسر و تهی به نام اعتمادسازی استوار شده است. تیم ایرانی پذیرفته است مشکل اصلی میان ایران و غرب، بیاعتمادی غربیها به ایران است و برای رفع این بیاعتمادی، ایران باید برای مدت زمانی بسیار طولانی، استثنا بودن خود از معاهده NPT را پذیرفته و دست به انجام اقدامات اعتمادساز فراتر از همه مقررات بینالمللی بزند. بدتر از این، مبنای مفهوم اعتمادسازی این است که ایران نه تنها باید نگرانیهای ساختگی غربیها درباره برنامه هستهای خود را به رسمیت بشناسد بلکه باید این نگرانیها را دقیقا به همان شیوهای رفع کند که آنها میخواهند و حتی اجازه مذاکره درباره روش را هم نخواهد داشت. اعتمادسازی به معنای دقیق کلمه یک مفهوم بیمبنا (Baseless) است. هیچ مجموعه مقررات هادی بینالمللی یا حتی رویههای تجربه شده جهانی وجود ندارد که حدود و ثغور این مفهوم را روشن و معین کند که اعتماد چیست و چگونه ساخته میشود. به تعبیر دقیقتر، اعتمادسازی یک مفهوم دلبخواهی است. اعتماد چه زمانی ساخته میشود: وقتی غربیها دلشان بخواهد! و اگر دلشان نخواست؟ اعتمادسازی – به معنای تعطیلی همه آنچه غربیها را نگران کرده – ادامه خواهد داشت. همین حالا بخشی از مذاکرات مربوط به این است که تحریمها به طور کامل تنها زمانی لغو خواهد شد (لابد پس از چند ۱۰ سال) که آژانس نسبت به ماهیت صلحآمیز برنامه هستهای ایران اعلام اعتماد کند و این خود مشروط به حل کامل PMD، تعیین تکلیف برنامه موشکهای بالستیک ایران (که آمریکا اساسا آن را به عنوان یک برنامه پرتاب کلاهک هستهای تحلیل میکند…)
و همچنین اجرای طولانیمدت پروتکل الحاقی شده است. وقتی طرفی مانند آمریکا میگوید تنها در صورت تحقق این شروط به ایران اعتماد خواهد کرد، در واقع میخواهد بگوید چنین اعتمادی هرگز رخ نخواهد داد و ایران هر تعهدی را که در برنامه جامع اقدام مشترک میپذیرد باید الیالابد حفظ کند.
مرغ سحر سروستانی” شاعر و طنز پرداز شهرستان سروستان در جدیدترین اثر خویش به نقد یکی از مسائل
فرهنگی-اجتماعی در این دیار پرداخته است.
وی در این اثر ضمن انتقاد از برگزاری مراسم جشن عروسی در باغ تالارهای خارج از سروستان،خواستار توسعه این گونه
مکان ها در سطح شهرستان سروستان شده است.
وبلاگ صبا سروستان نوشت: این چه رسمی است؟!
مرغ سحر سروستانی” شاعر و طنز پرداز شهرستان سروستان در جدیدترین اثر خویش به نقد یکی از مسائل فرهنگی-اجتماعی در این دیار پرداخته است.
وی در این اثر ضمن انتقاد از برگزاری مراسم جشن عروسی در باغ تالارهای خارج از سروستان،خواستار توسعه این گونه مکان ها در سطح شهرستان سروستان شده است.
مشکلی هست در این شهر که پنهان باشد
مشکل پیر و جوان و زن و مردان باشد
جشن و شیرینی و آهنگ و رباب است و غزل
امر خیر است ولی قاتل انسان باشد
هست آنگونه عذابی که بگویی ای کاش
منزلم دشت و چمنزار و بیابان باشد
هست هر جشن عروسی، خوش و زیبا و عزیز
ولی ای کاش در این خطه و سامان باشد
عده ای سخت برآنند که این جشن بزرگ
باغ شیراز و یا شهر سپیدان باشد
این چه کاری است که مهمان ببری شهر غریب
هر که رفته است از این کار پشیمان باشد
من شنیدم که یکی رفته تصادف کرده است
تا خسارت بدهد،حال به زندان باشد
آن یکی مرکب اش اما زقضا گشته خراب
بهر آوردن میل لنگ، به تهران باشد
یک نفر هم که شنیدم که در برگشتن
دزد برده است طلایش،که هراسان باشد
گفت دیروز یکی رفته که برگردد باز
لیکن امروز به خاک است و پشیمان باشد
میزبانی همه خوبی است که در موسم جشن
فکر آسایش و آرامش مهمان باشد
این چه جشنی است که اسباب عذاب است و ضرر
نتوان گفت که این کارِ مسلمان باشد
نیست لازم بروی جای دگر ،چون اینجا
قصر زیبا و پُر آوازه ی ساسان باشد
تو هم ای صاحب این قصر بیا کاری کن
تا پذیرایی و جشنِ همه ارزان باشد
ای که هم ساکن اینجایی و هم ثروتمند
فکر تالار دگر کن که پسِ آن باشد
یک نفر مرغ سحر را به فسا دعوت کرد
من نرفتم که همین نقطه ی پایان باشد
وبلاگ حقایق کتمان شده نوشت: ویژه غیر ایرانی ها و ایرانی های مقیم خارج!
جنگ نرم؛ یعنی جنگ به وسیلهی ابزارهای فرهنگی، به وسیلهی نفوذ، به وسیلهی دروغ، به وسیلهی شایعهپراکنی؛ با ابزارهای پیشرفتهای که امروز وجود دارد، ابزارهای ارتباطی ای که ده سال قبل و پانزده سال قبل و سی سال قبل نبود، امروز گسترش پیدا کرده. جنگ نرم یعنی ایجاد تردید در دلها و ذهنهای مردم.
"بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمع کثیری از بسیجیان کشور ۴/۹/۱۳۸۸″
در این وبلاگ قصد دارم واقعیت های کتمان شده در مورد اسلام و مبانی آن و سیره بزرگان اسلامی را به زبان ساده و روشن، برای مردم جهان که دور از کشورهای اسلامی هستند و به جبر رسانه ها مدام خبرها و تبلیغات دروغ در این موضوعات می شنوند به نمایش بگذارم.
بنابر این محوریت زبان در این وبلاگ، زبان رسمی دنیا یعنی زبان انگلیسی است. نمونه ای از مطالب ارایه شده از مطالب وبلاگ حقایق کتمان شده:
ادّعای آمریکاییها برای مبارزه با تروریسم درحالیکه خطرناکترین تروریست خود انها هستند
امروز آمریکاییها ادّعا میکنند میخواهند با تروریسم مبارزه کنند، درحالیکه خطرناکترین گروههای جرّار تروریستی را خود اینها بهوجود آوردند؛
داعش را چه کسی بهوجود آورد؟ خودشان اعتراف میکنند که در ایجاد داعش نقش و سهم اصلی را داشتهاند.
گروههای خُرد و ریزودرشت دیگر – از قبیل داعش – را چه کسی به جان عراق و سوریه و بقیّهی نقاط انداخت؟
این گلولهها و این ابزارها و این دلارهایی که در جیب این انسانهای جنایتکار و آدمکش میرود، از کجا میآید؟ این پولها از کجا میآید؟
این کسانی که به دستور سیاستهای آمریکا گروههای تروریستیِ جرّار خطرناکِ منطقه را پشتیبانی میکنند، چه کسانی هستند؟
آیا تردیدی وجود دارد در اینکه دست استکبار در ایجاد تروریسم و در ترویج تروریستها و در کمک به آنها و پشتیبانی آنها در منطقهی ما بیشترین نقش را داشته است؟
در همهی نقاط این منطقه که انسان نگاه میکند، این سَرانگشت خبیث دشمنان را در تولید حادثهی تروریسم مشاهده میکند.
دولت جعلی صهیونیست را که فلسطین را آنجور در غزّه و در منطقهی ساحل غربی مورد فشار قرار داده است، چه کسی پشتیبانی میکند؟ چه کسی حمایت میکند؟ چه کسی جادّه را برای آنها صاف میکند؟ چه کسی پشت سر آنها میایستد؟
قدرتهای غربی هستند که در رأس آنها هم آمریکا است؛ آنوقت در شعارهایشان، اظهارشان این است که ما با تروریسم مخالفیم، ما با داعش مخالفیم؛ و دروغ میگویند، خلاف واقع میگویند.
این جاهلیّت است؛ این همان جاهلیّتی است که امروز در دنیا وجود دارد.
وبلاگ هیلو و سوار نوشت: من میخوام برم مکتب
مادر بزرگم حدود ۸۰ سال پیش بهانه میگره که می خوات بره مکتب.
پدر: آخه کدوم دختری تو کازرون رفته مکتب که تو می خوای بری!!!
مادر بزرگم دختر اول خونواده بود و واسه مشتی ماشاالله خیلی خاطرش عزیزبود !
پدر: این دختر هم منو هم ننش رو دیوونه کرده! پسرا تا آخر عمر نمی فهمن مکتب چیه! اون وقت این دختر باید من رو دوونه بکنه که می خوام برم مکتب.. اصلا باید یه جور دیگه برخورد کنم!!! امروز که رفتم خونه درستش می کنم!!
مشتی ماشالله دره مغازه ارسی دوزیش رو می بنده و روونه خونه می شه؛ حسابی توپش پر بوده و غرقه در افکار!
بوی آب گوشت تمام محله رو ورداشته بود…مادر سفره نهار رو انداخت … آب گوشت واسه اون زمان خییییییلی غذا بود!
مشتی ماشالله یواشکی اوضاع خانم گلی رو از مادرش جویا شد…
اوه اوه…ذله شدم ماشالله! تو رو خدا یه کاری بکن این دختره اعصابم رو خورد کرده به خدا…. و مشتی مجدادا جدی تر می شود!!!
خانوم گلی! خانوم گلی!
دختر اول بودن هم اقتداری داره!!
مادر بزرگم آروم و با وقار و با قیافه ای جدی از اتاقی که طبقه بالای خانه بود میاد پایین!
جونم بابا!
مشتی ماشالله ازترس اینکه دختره عزیز- دردونش نکنه خیلی ناراحت بشه و زندگی رو تو چشمش سیاه کنه با قیافه ای جدی ولی محتاط گفت … مکتب …بی مکتب!
در عوض مادر بزرگم داغ می کنه و بلند میشه می ره طبقه بالا…آب گوشت رو که بی خیال شده بود هیچ، از اعصاب خوردی داشت دندوناش رو به هم ساووند … سفره تو حیاط پهن بود و تقریبا خوشمزگی آب گوشت حواس همه رو از دختره جسور خانواده پرت کرده بود… مادر بزرگم رفته بود پشته بوم و داشت هی حرص می خورد..
چق…تیکه چوب کوچک کنار پاش رو با خشم شکوند…تند تند نفس می کشید…می خواست داغ دلش رو سره یکی خال کنه…
بوی آب گوشت گربه چاق محله رو کشونده بود رو پشت بودم خونه… فرصته خوبی
بود…دختره با وقار و عصبانی خونه، مثه فنر از جاش بلند شد و مثه کسی که
بخوات پنارتی جام جهانی رو بزنه دور خیز کرد…گربه بخت برگشته که مست بویه
لذیذ آب گوشت بود، حواسش فقط به سفره بود و اصلا حساب نمی کرد که تو دله
ظهر یکی دقیقا پشت سرش باشه!! تو یه چشم به هم زدن موهای گربه سیخ بود و بد
بخت با قیافه ای وحشت زده و بی خبر از همه جا وسط زمین و آسمان جیغ کشان
پیش چشم بهت زده اهل منزل توی سینی تیلیت افتاد و بعد مثه نیسانی که توی
گل گیر کرده باشه تمام مخلفات ظرف غذا رو رویه صورت اهل خونه ریخت و بعدش
هم طبق عادت تمام گربه های ترسیده تویه تلیت جیش کرد و سر آخر به هر زور و
زحمتی که بود خودش رو از بین چنگ و دندان گشنه اهالی منزل که غصبناک گربه
رو نگاه می کردن در رفت…
مارد بزرگ ما، دو سه روزی تو اتاقش حبس کشید ولی بالاخره مکتب رفت و تا آخر عمر، مدرس قرآن زنان محله بود.
پاتوق وبلاگ نویسان برتر مرودشت نوشت: باید مبارزه کنیم
به رسم یادبود از شهدا می نویسم. شهیدی در وصیت نامه اش نوشته است :
<< باید جهاد کنیم، باید مبارزه کنیم ، و فریادهای مظلومان جهان را گواه باشیم. >>
شهید عادل دربندی صاحب این سخن است. او کسی است که با این کلام پاسخ خیلی ها را داده است. همان کسانی که مخالف کمک به ملت های مظلوم عالم فلسطین، یمن و سوریه و عراق و …. هستند. در مکتب هر جا مظلومی باشد وظیفه داریم دست بر زانو زنیم و با ذکر "یاعلی” برخیزیم و تا آخر پای دفاع از مظلوم بایستیم.
وقت ولادت قدمی دیرتر
ای به فدای ادب آمدن و رفتنت
یا ابوالفضل العباس (علیه السلام )
مقام معظم رهبری؛ شهید و خانواده اش، جانباز و خانواده اش، اسیر و خانواده اش جزو برجسته ترین انسانها و شریفترین و عزیزترین آنها هستند و باید همانگونه هم با آنها معامله شود.
البته معامله ی خداوند و آنچه خدا با شما خواهد کرد از همه بالاتر و با ارزش تر و ماندگارتر است.
میلاد حضرت عباس (ع) و روز جانباز بر همه ی جانبازان بالاخص جانبازان عزیز واقعه ی مبارک باد، باشد که قدر دان باشیم.
ازآن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
گفتم : مگه ما دشمن آقا هستیم که می ترسی؟ مگه ما چکار کردیم؟
گفت : بگو چکار نکردیم…
گفتم : یعنی این همه اشکهایی که از چشم منتظرا میریزه کشکه، باید حتما مثل حضرت یعقوب کور بشیم که تو باورت شه دلتنگ آقا هستیم؟
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
گفت : همتون به آقا میگید جمعه بیاد ، جمعه بیاد…
از این که باز عاشورا شود تکرار می ترسم
گفت : نمی دونی که هر وقت گناه میکنیم ،چه خونی به دل آقا می شه!
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
گفتم: آخه اگر قرار بر ترس هم باشه… تو که یک عمر نوکر در خونه ی آقا هستی از چی میترسی؟
گفت : درسته که …
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
دیگه بغض کرده بود و اجازه نمی داد من حرف بزنم، اصلا انگار دیگه من رو نمی دید چون فقط خطاب به آقا صحبت می کرد و منم حیرون این همه عشق بودم و فقط گوش میدادم….
گفت : آقا جون، یه چیزی شنیدم که دلم رو خیلی شکوند…
من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم
گفت : آقا جون، ازت یه خواهشی دارم…
مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم
گفت : البته خودم میدونم که….
من ازنفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم
گفت : اینو هم میدونم که …..
زهجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم
گفت: هردفعه به یه رنگی در اومدم و ، مثل باد هربار یه طرف رفتم و هر دم
هم که……
من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم
دیگه آروم شده بود و حرف نمی زد و اشک نمی ریخت، تا خواستم حرف بزنم، گفت دیگه نمی خواد چیزی بگی، فقط همین قدر بدون که….
من ازاشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم،…می ترسم!
راه افتاد که بره، گفتم : هرچی که تو گفتی قبول، ولی میگی که دیگه دعا نکنیم…
گفت : من نگفتم که دیگه دعا نکنیم…
داشت می رفت و من رو با یه دنیا ابهام رها میکرد…دور و برم رو نگاه کردم که ببینم دنیامون چقدر برای اومدن آقا آمادست…راست میگفت حالا می فهمم دلیل اون همه ترسی که داشت چی بود!!