شاعرانه های هنرمندان جهرمی در حالوهوای تشییع شهدای گمنام
به گزارش سرویس شهرستان های شیرازه به نقل از پسین جهرم، حال و هوای عطرآگین تشییع شهدای گمنام در نقطهنقطه خطه زر خیز فارس به ویژه شهرستان جهرم، مشام شاعران جوان این شهرستان را نوازش داده است. نوشتههای شاعرانه رها هوشمندنژاد، دانیال رحمانیان و دانیال بهادرانی در وصف شهدای گمنام خواندنی است.
نامه ای به گمنامترین شهید
سلام. میگویند جز راهی ناتمام، حتی پلاکی از شما نمانده است اما عطر
خوشبوی شهادت هنوز بعد از این همه سال، از پروانه وجودتان جاری است و پا به
پای نسیم از لابهلای مژگانی چشمهایمان بالا میرود و نمی میگیرد از
دلتنگی و غربت.
بلند بالایی شما، حتی نخلهای بلند سبز شهرم را شرمنده کرده و دست ارادت و
پای بوسی به سمت استخوانها تکیده و خاکهای باقی مانده از شما میبرد.
حالا حس میکنم امانتی با شکوه بر دوشم قرار گرفته که بالهای پروانه ای من، تحمل سنگینی آن را ندارند.
...و من هنوز شرمنده پیشانی بلند شما هستم که تیرهای قناسه به آن بوسه میزد.
همان پیشانیهایی که سربند یا زهرا (س) و یا حسین (ع) بر آن میدرخشید.
سربندهایی که مادرانتان با دستهای محکم و نجیب بسته بودند تا بدرقه راهتان باشد.
نمیدانم گمنامی شما را به کدام گیسوی سپید مادر به انتظار کشیده ای نقش
ببندم که هنوز چشم به آمدنتان دارد و هر روز جلوی خانه را آب پاشی میکند و
گرد از رخ خانه میگیرد.
هنوز بعد از گذشت سالها شکوفایی زیبایی حقیقت همیشه جاودانتان مثل طلوع هر
آفتاب بر تار و پود وجود ما میریزد و هر دلی را غرق در درخشندگی خورشید
شهادت و ایثار میکند.
حالا که حضور پر تپش تو در رگهای شهرم طوفان بپا کرده...
حالا که آمدنت، آسمان و زمین به هم پیوند داده است...
حالا که خاک لاله گون شهرم با صفای قدمتان معطر شده است...
حالا که وجب به وجب سرزمین من مدیون رشادتهای آسمانی و دلیرانه و پهلوانی شماست؛ بگذار با همه سلولهای وجودم فریاد بکشم:
ای شمایی که همچنان گمنام در زمین و شهره در آسمانهایید!
دست ما را هم بگیرید! همین.
رها هوشمندنژاد
*** *** ***
تقدیم به بینشانهای پُر نشان
تشییع صدشهیدگمنام
حالا که آمدهای
پیرهن سه رنگی پوشیدهای
که چشمها
بغضهایشان را
به یادگار گوشهای از آن
با خط شکسته مینویسند
دانیال رحمانیان
***
به بهانه تشییع آفتابگردانها
زمستان امسال
عطر چفیهات
روی بغض شهر پاشیده شد
و من امروز
مهمان پروانههایم.
دانیال رحمانیان
*** *** ***
خبر رسید به مادر که عید آوردند
و بی بهانه و وعده وعید آوردند
وچفیه پاره نه،اصلاً پلاک نه، این بار
برای بغض تو طرحی جدید آوردند
تمام خاک شلمچه و بصره را گشتند
برای دلخوشی تو "امید" آوردند
بیا و بغچه ی بغض ِ گذشته را وا کن
برای بغض گلویت، کلید آوردند
و جیب های گِل آلودِ خاک را گشتند
و نامه ای که به مقصد رسید آوردند
بیا که قاسمِ این شهر را پس از سی سال
میانِ پارچه های سفید آوردند
بیار آینه، اسفند دودکن، مادر
به روی دست اهالی،شهید آوردند
***
درونِ خاک سر از بیکران درآوردند
و از حکایت این عشق سر درآوردند
جوانه هایِ پر از خونِ مانده در دلِ خاک
زِ گوشه گوشه ی این خاک، سر درآوردند
و در قمارِ اناالحقِ عشق مست شدند
هزار مرتبه سردار ها سر آورند
هرآنچه قصه ی ِ سربسته بود را یکجا
به دستهای دو تا بیل در بر آوردند
گلی که از همه سر بوده است را حالا
بدونِ ساقه و گلبرگ و بی سر آوردند
دوباره داغِ تمامیِ لالهها گل کرد
به سمتِ گمشده وقتی که "مادر" آوردند
" دانیال بهادرانی "