عبور از دالان تاریک زندگی این بار در روستایی از پاسارگاد
به گزارش شیرازه گاهی
وقتها ما آدمها اینقدر ظرفیتمان کم می شود که از مرارتهای روزگار و مشکلات
زندگی بی امان از کوره در می رویم و آسمان و ریسمان را به هم می بافیم که
گویی چرخ گردون همه توانش را برای بر زمین زدن ما بکار گرفته و دریغا که در
باد این تفکر می خوابیم و غافل می شویم که خالق قادر هیچ کاری را بی حکمت
نمی گذارد.
شاید یکی از دلایلی که برخی از جوانان با
استعداد ما نمی توانند آنگونه که شایسته و بایسته است به درجات عالی
اجتماعی، علمی و اقتصادی برسند، جدایی از عوامل بیرونی و شرایط محیطی،
نداشتن ایمان قوی و قاطع و درست هدف گیری نکردن آرمانها در زندگی و البته
یاس و ناامیدی و بی توکلی باشد ولی بسیار بوده اند که توانسته اند خلاف این
رویه های عرفی را در جامعه کنونی ما ثابت کنند و بیاموزند که می توان بهتر
شد به شرطی که بخواهیم.
این بار اراده مردمان ایران زمین از آستین مردی برون آمد که از عمر 45 ساله اش فقط بیست و یک سال روشنایی را در دیدگانش حس کرد.
او
مردی است که توانسته است با هزاران نداری و مشقت زندگی خود را به بهترین
نحو سپری کند؛ داستان رحیم سیفی از این جهت حائز اهمیت است که وی هرگز
باور نداشت که از سن بیست و یک سالگی به یک باره و بر اثر یک بیماری
ناشناخته بقیه عمر خود را در تاریکی محض به سر ببرد.
نگاهی به
زندگی این هموطن که اکنون به درجه ای رسیده که با اراده اش توانسته است
استوار بر پای خود بایستد و از دالان تاریک زندگی عبور کند.
رحیم سیفی در سال 1349 و در روستای نعیم آباد دهستان سرپنیران از توابع شهرستان پاسارگاد و در خانواده ای محروم از لحاظ مادی اما با نگرشی به وسعت دریا متولد شده است.
وی می گوید:در سن نوزده سالگی ازدواج کردم،در سن بیست
سالگی دارای فرزند دختری شدم و تا بیست و یک سالگی با چشمان بینا در مزرعه
پدری ام مشغول کار کشاورزی بودم، از همان سال 70 یعنی در همان بیست و یک
سالگی چشمانم بر اثر یک بیماری ناشناخته در شبکیه چشم و در مدت کوتاه و پس
از جراحی های فراوان در بیمارستان های شیراز و تهران بینایی خود را از دست
دادم.
وی ادامه می دهد: همه چیز به سرعت انجام شد و در ابتدا
باورم نمی شد که دیگر نمی توانم ببینم و نابینا شده ام و مدت ها گذشت که
توانستم با این موضوع کنار بیایم،البته در بازگشت من به زندگی نقش همسرم
بسیار تاثیر گذار بود و اگر همسرم همواره در کنارم نبود، شاید من هم اکنون
زنده نبودم و زندگی نمی کردم چرا که کنار آمدن و پذیرفتن آن شرایط در آن
زمان، کاری بسیار سخت بود.
وی می گوید: همسرم همیشه در آن ایام
سخت به من امیدواری می داد و توانستم با توکل به خدا و ائمه معصومین و به
کمک و یاری همسرم به زندگی بازگردم و انگیزه ای دوباره پیدا کنم و می توانم
به جرات بگویم که زندگی ام را مدیون همسر صبورم هستم.
البته
نوع زندگی رحیم سیفی این روشن دل اهل پاسارگاد نیز جالب است؛ رحیم قصه ما
در این ایام به شغل مغازه داری و کاسبی مشغول است که البته به گفته خودش و
هم محلی هایش اجناس مغازه را نیز به صورت امانت می آورد و به صورت درصدی
کار می کند یعنی سود حاصل از فروش اجناس مغازه را تقسیم می کند ودر واقع
رحیم نقش یک کارگر را در مغازه ایفا می کند.
وی می گوید: اجناس
مغازه را به صورت امانت می آورم و از سودش به صورت درصدی بر می دارم و به
دلیل اینکه دستم خالی است و وسع مالی ندارم، هیچگاه نتوانسته ام اجناس
مغازه را خودم بخرم تا برای خودم کار کنم.
وی اکنون دارای سه فرزند است یک دختر و دو پسر و بزگترین حسرت زندگی اش را دیدن چهره بچه ها، همسر و عزیزانش می داند.
خانم شادکام از اهالی روستای نعیم اباد می گوید: عمو رحیم با همین چشمان نابینا کارهایی می کند که هر بینایی از انجام آن عاجز است،او کار تعمیرات وسایل برقی و تعمیرات وسایل فنی خانه خود و همسایگان را انجام می دهد و حتی از این راه امرار معاش هم می کند.
وی ادامه می دهد: آقای سیفی با همین
وضعیت در مغازه فعالیت می کند و جالب است که بدانید دقیقا می داند که
اجناس مغازه کجا قرار گرفته است و جالبتر این است که هم می تواند با
دستگاه pos و هم با اعداد ترازوی مغازه اش کار کند و در هر صورت به عقیده
ما که اهل یک روستا و همسایگان آقای سیفی هستیم، او نابینا نیست و مانند یک
انسان بینا در حال فعالیت است و به کسب روزی حلال مشغول است.
خانم
شادکام که خود از فعالان بهزیستی شهرستان پاسارگاد است می گوید: آقای سیفی
اجناس مغازه را متاسفانه به دلیل نداشتن هزینه به صورت قرضی می آورد و سود
حاصل از فروش اجناس مغازه را به صورت درصدی تقسیم می کند و از این طریق
سود آنچنانی برایش نمی ماند که از همین جا از همه مسولان می خواهم،مساعدت و
کمکی به این خانواده داشته باشند.
واکنش رحیم سیفی این روشندل اهل پاسارگاد به نابینایی به عنوان یک نقیصه هم جالب است و بر این باور است که نابینایی اش خواست خداوند بوده و فکر می کند این هم یک نعمت الهی است و تمام زندگیش را تحت تأثیر قرار داده به طوری که در بیست وچهار سال بعد از نابینایی اش زندگی آرامتر و زیباتری دارد و همین فرزندان و همسرش برای وی انگیزه دوباره شده است.
بعضی وقتها در جای خود می ایستیم و از اینکه
نمی رویم گلایه داریم ولی بی خبریم که تا حرکتی نباشد، رفتنی هم در کار
نیست و آنچه در این مسیر پر تلاطم زندگی انسان را به سرمنزل مقصود می
رساند، همانا سلاحی برنده بنام اراده است.
منبع: طنین پاسارگاد