به طرف حسن رفتم دیدم حسن عزیز سر در بدن ندارد اما با تعجب بسیار مشاهده کردم پیکر بی سر حسن که به طرف قبله افتاده بود بلند شد و روی دو پا نشست.
کد خبر: ۴۶۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
هیبتالله اسعدی در حالی که دائماً راه میرفت و دستهایش را تکان میداد، گفت: ای مخلص نمازشبخون! تو چرا گول این بچهها را خوردی؟ نه از اون العفو گفتنهات و نه از این خربزه تکزدنهات!
کد خبر: ۴۶۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
داخل چادر بغل دست ماشاءالله نشسته بود و از این ور و آن ور برای هم تعریف میکردند و میخندیدند. گاهی هم زیرچشمی مرا ورانداز میکرد و من خودم را با دستگاه بیسیم مشغول میکردم.
کد خبر: ۴۵۹۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
دعوایمان بدجوری بالا گرفت؛ حاج حسین خرازی بیرون آمد و گفت: «چه خبره؟ چرا این قدر سرو صدا میکنید؟» مهدی بیات که متوجه حاج حسین نبود، هم چنان با فریاد میگفت: «اگر موتورمان را ندهید، با همین تانک میآیم توی چادرهایتان».
کد خبر: ۴۵۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۷
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذّب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند.
کد خبر: ۴۵۸۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۶
عراقیها و شاید عربها دم نمیکنند و سماور در بساط شان نیست. در خانه کتری دارند، چای را با شکر در آب جوش میریزند و بعد از جوش خوردن همان که ما از آن پرهیز داریم بدون قند و قندان، چای را میخورند. البته انصافاً چای بسیار خوش طعمی است. هنوز مزه چای العماره در بازجویی، زیر زبانم است.
کد خبر: ۴۵۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۵
همسر شهید برونسی میگوید: به خاطر جبهه رفتن زیاد او ناراحت بودم؛ رو کرد به مادرم گفت: «من حاضرم که این خونه و اثاث و حتی کت تنم رو بگذارم، برای دختر شما. ولی فقط به یک شرط، که دختر شما باید قولش رو به من بده».
کد خبر: ۴۵۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۵
سهمیه بورسیه خارج از کشور به ایلام داده شد؛ شهید بینشان «عبدالمجید امیدی» یکی از گزینهها بود اما با توجه به شرایط جنگ، عبدالمجید میگوید: «وظیفه امروز من رفتن به دانشگاه جنگ است و حضور در کلاس سنگر».
کد خبر: ۴۵۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۴
شهید سیدمحمدحسین امامیالطریق میگوید: عزیزان! شهدا سه امانت بزرگ امام، اسلام و انقلاب را به دست شما سپردهاند؛ امانتهایی که خود تا سرحد شهادت از آن پاسداری نمودهاند.
کد خبر: ۴۵۷۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۱
همان طور که دراز کشیده بود، سوخته و مچاله شده، پیدایش کردیم. داخل چاله ی سیاه شده را نگاه کردم. دیدم یک چیزی، شبیه به آدمی سوخته آن جاست.
کد خبر: ۴۵۶۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۸
این نامه میتواند نمونه خوبی باشد برای سنجش رفتار کسانی که امروز در ادارات و نهادهای دولتی حقوق دریافت میکنند، اما عموماً از دریافتهای ماهیانه خود ناراضی هستند و عملاً ادارات دولتی را میدان مسابقهای کردهاند برای کار کمتر و دریافتی بیشتر
کد خبر: ۴۵۶۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۷
وقتی برای احترام یک سرباز بی ادعای ولایت همه آمده بودند
پیکر مرحوم رجبعلی طاهری از یاران موثر انقلاب اسلامی صبح امروز با حضور مسئولین استان از حرم مطهر حضرت سید علاالدین حسین(ع) به سمت دارالرحمه شیراز تشیع شد.
کد خبر: ۴۵۵۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
در عهدنامه نیروهای دیدهبانی لشکر 22 انصارالحسین(ع) آمده است: با یکدیگر عهد میبندیم هر گاه فیض عظمای شهادت نصیب هر کدام از ما گردید و خداوند اذن شفاعت داد، شفاعت دیگر یاران را (منوط به پذیرفتن رسالت خون ما بعد از ما) نماییم.
کد خبر: ۴۵۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۲
مهین عزیزم، نامه را در تاریکی شب مینویسم، بچهها خوابیدهاند، ساعت 10:45 دقیقه است؛ امیدوارم که زیاد از دوری من ناراحت نباشی؛ اگرچه من کوچکترین لحظهای را نمیگذرانم مگر اینکه به یاد تو هستم.
کد خبر: ۴۵۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۱
منطقه شناسایی نوک کانال پرورش ماهی بود، جایی که بعدها به سه راه مرگ معروف شد. آن جا پلی وجود داشت، اما چون آب زیر پل خشک شده بود، ما از همان پایین عبور میکردیم.
کد خبر: ۴۵۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۰
تصویری که پیش رو دارید، در یک مدرسه برداشته شده و گروهی از رزمندگان را در صفحه تاریخ حک کرده است. رزمندگان در مدسهای واقع در جبهه میانی، مستقر شدهاند تا در زمان مقتضی به میدان نبرد اعزام شوند.
کد خبر: ۴۵۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۰
در عملیات مسلمبن عقیل شهید چراغی مسئولیت تیپهای ۲۷ را بر عهده داشت، او به خاطر جراحات قبلی پایش در گچ بود و ناراحتی زیادی داشت و در حالی که سُرُم به دستش وصل بود، از داخل آمبولانس عملیات را هدایت میکرد.
کد خبر: ۴۵۲۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۱۸
صدامیها مرا تا گردن زیر خاک کردند؛ آن روز باران هم میبارید و 4 ساعت اسیر گِل بودم؛ بعثیها مشروب میخوردند، سر مرا نشانه میگرفتند و میخندید.
کد خبر: ۴۵۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۱۸
وقتی برگشتم، دیدم آنها فقط چند تا عروسک در لباس نظامی عراقی با چترهای کهنه و پاره پاره بودند که صدام برای تضعیف روحیه ما آنها را در خاک ایران پیاده کرده بود.
کد خبر: ۴۵۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۱۷
به فرمانده گردان ما خبر دادند كه امشب با توجه به حضور آقای خامنهای، بچههای ردههای بالای فرماندهی برای جلسه به حسینیه فرماندهی بیایند. من هم با دوربینم رفتم.
کد خبر: ۴۵۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۱۷