شیرازه

برچسب ها
مجموعه شعر سپید «پاهای تو منهای یک» سروده «مجتبی احمدی» با تصویرگری «حسن موسوی» برای گروه سنی کودک و نوجوان منتشر شد.
کد خبر: ۴۳۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۹

شیدایی پروانه‌ها گرد شمع شهادت
هر که سردار شهید عقیل پروانه را می شناخت می دانست که او در دنیای موقت ماندنی نیست و جایش در بهشت و مرقدش در کربلاست.
کد خبر: ۴۳۲۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۹

اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می بندیم بر اینکه هر کدام از ما 3 تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوندازخدابخواهدکه ازگناهان 2 تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند 2 تن دیگر را شفاعت نماید
کد خبر: ۴۳۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۹

برادر شهید آرامی‌گفت: مجید یکی از دوستانش را پیش مادر آورد و او گفت: من دو شب پیش خواب دیدم توی مسجد امام حسن (ع)محل ما روی یک کاشیکاری نوشته شده «شهید مجید آرامی»، بعد مجید هم این را به عنوان برگه عبور از مادر گرفت.
کد خبر: ۴۳۲۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۹

ابراهیم می‌گفت: به سراغ اون فرمانده عراقی رفتم و گفتم به نیروهات چی گفتی که سریع تسلیم شدن؟ اون عراقی که دیگه ترسش ریخته بود و می‌دونست کاری با او نداریم ماجرا را تعریف کرد.
کد خبر: ۴۳۲۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۹

در شرایط جنگ وقتی یک رزمنده قرار بود برای همسرش نامه‌ای بنویسد باید محکم ظاهر می‌شد و تزلزلی در اراد‌ه‌اش نشان نمی‌داد؛ با مطالعه کتاب یادداشت‌های سوسنگرد می‌توان فهمید که شهید غلامرضا صادق‌زاده از پس این امر به خوبی برآمده است.
کد خبر: ۴۳۰۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۵

وقتی آمدند شهر ما هم حال هوایی دیگر داشت روز وصال فرا رسیده بود. بزرگمردانی که کتاب، درس ،مشق،مدرسه و بازی‌های کودکانه را رها کردند رفتند و یحیی کمالی‌پور یکی از آن بزرگمردان است که هم اکنون 44 سال سن دارد و در زمان اسارت فقط 13 سال داشت. یعنی دو سال بعد از اسارت به سن تکلیف رسید.
کد خبر: ۴۳۰۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۴

مادراني در ايران زندگي مي‌کنند که ثروتمند ترين مادران جهان به شمار مي‌روند...
کد خبر: ۴۳۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۳

سردار شهید ابوالفضل صادقی؛
او میگفت بالاخره یک روز لباس پاسداری را خواهم پوشید و سرانجام آن روز فرا رسید اما خودش لباس را بر تن نکرد بلکه طبق وصیتش همرزمانش پس از شهادت بر تنش کردند.
کد خبر: ۴۲۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۲

عکسی که می بینید، لحظاتی پس از شهادت یک بسیجی از او گرفته شده است. تک تیراندازان بعثی، این بسیجی را از ناحیه سر مورد هدف قرار دادند
کد خبر: ۴۲۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۰۲

دلم می خواست پهلویم را با نیزه بشکافند، حمزه شدن را تجربه کنم، گلویم را بشکافند حسین شدن، دست‌هایم را جدا کنند، عباس شدن، که این همه را خدا بر من بخشید و من از خدا خواستم زینب بشوم تا پیام استکبارستیزی‌ام را در تاریخ جاری کنم.
کد خبر: ۴۲۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۳۱

کانال های عمیقِ، با دیواره های بلوک بندی شده، ویژگی اختصاصی خطوط پدافندی عراق در جبهه "شرق بصره" بود.
کد خبر: ۴۲۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۳۱

«امیر افراسیابی»، فرزند «علی محمد» به سال 1339 متولد شد و 22 سال بعد، بال در بال ملائک گشود. او دومین شهید افراسیابی بود و پس از وی نیز، سه برادرش پای در بساط «عند ربهم یرزقون» نهاد.
کد خبر: ۴۲۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۹

عکاس این عکس،هنرمند بسیجی "حاج بهزاد پروین قدس" است و افراد موجود در عکس، نیروهای لشکر عاشورا می باشند
کد خبر: ۴۲۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۹

در آسایشگاه با آفتابه به ما آب می‌دادند و آنجا من به یاد آن سخن دایی مجتبی افتادم که گفته بود به من حوری و به شما قوری می‌دهند.
کد خبر: ۴۲۷۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۸

دفاع مقدس گنجینه صحنه‌های بی بدیلی از عشق و ارادت رزمندگان اسلام به ساحت مقدس اهل بیت(ع) به ویژه سالار شهیدان حضرت اباعبد الله می باشد.
کد خبر: ۴۲۷۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۸

شاید در هیچ یک از نیروهای نظامی دنیا، مرسوم نباشد که یک سردار، سردار دیگری را بر دوش خود بکشد اما اینجا حکایتی دیگر روایت می‌شود.
کد خبر: ۴۲۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۸

برای پیاده شدن در خاک وطن، لحظه‌شماری می‌کردیم. از اتوبوس پیاده شدیم، ولی همه مات و مبهوت ماندیم؛ خدایا! این‌جا کجاست؟! چه‌قدر شبیه اردوگاه است. پس محل تبادل اسرا کجاست؟
کد خبر: ۴۲۶۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۷

حس کردم دیگر به انتهای خط رسیده‌ام. آن روز مانوری که شیرودی انجام داد، بدون تجربه‌ قبلی و بر اساس ابتکارش بود. نمی‌دانم چه کرد و با چه قدرتی بالگرد را به پرواز درآورد. فقط لحظه‌ای متوجه شدم آن قدر به زمین نزدیک هستم که می‌توانم با دست از خاک‌ها بردارم.
کد خبر: ۴۲۶۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۶

حسین در حالی که همان طور با دست به سینه ی [...] می زد، ادامه داد:«ببین! یک سیر استخون داریم و چند لیتر خونِ نجس، که اگه خدا بخواد، می خوایم بدیم و بریم». بعد نشست و به خوردن غذا مشغول شد.
کد خبر: ۴۲۶۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۵/۲۶